تجلی انتظار در شعر مهدوی/ روز تولد است و سلام و ارادتی
کد خبر: 3805318
تاریخ انتشار : ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۸

تجلی انتظار در شعر مهدوی/ روز تولد است و سلام و ارادتی

گروه ادب ــ نیمه شعبان یکی از جشن‌های مسلمانان و همزمان با تولد حضرت، ولی عصر(عج) است که به همین مناسب غزل‌های مهدوی شاعران را بازخوانی می‌کنیم.

تجلی انتظار در شعر مهدوی/ روز تولد است و سلام و ارادتیبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ بر اساس روایت‌های بسیاری که از شیعه و برخی اهل سنت نقل شده، میلاد خجسته امام عصر (عج) در شب نیمه شعبان ۲۵۵ قمری واقع و باعث کامل شدن فضیلت این شب مبارک شده است. شاعران بسیاری به همین مناسبت غزل‌هایی سروده و آن را ساحت امام زمان (عج) تقدیم کرده‌اند.

یکی از این شاعران، افشین علا، شاعر پیشکسوت کشورمان است که به همین مناسبت منظومه دعای کمیل را منتشر کرده است. در بخشی از این منظومه می‌خوانیم؛

اللّهُمَّ‌اغْفِرْ‌لِىَ‌الذُّنُوبَ‌الَّتى‏‌تَهْتِکُ‌الْعِصَمَ
ببخش آن گناهی که شرمم برد
سراپرده عصمتم را درد
اللّهُمَّ‌اغْفِرْ‌لِىَ‏‌الذُّنُوبَ‌الَّتى‏‌تُنْزِلُ‌النِّقَمَ
گناه عجین گشته با تار و پود
که بر من بسی نقمت آرد فرود
اللّهُمَّ‌اغْفِرْلِىَ‌الذُّنُوبَ‌الَّتى‏‌تُغَیِّرُ‌النِّعَمَ
گناهی که سرمنشاء ذلت است
دلیل دگرگونی نعمت است
اللّهُمَ‏‌اغْفِرْ‌لىَ‌الذُّنُوبَ‌الَّتى‏‌تَحْبِسُ‌الدُّعآءَ
الهی ببخش آن خطای مرا
که بسته ست راه دعای مرا
اللّهُمَّ‌اغْفِرْ‌لِىَ‌الذُّنُوبَ‌الَّتى‏‌تُنْزِلُ‌الْبَلاءَ
گناهی که صد فتنه در دل کند
ز هر سو بلای تو نازل کند
اللّهُمَّ‌اغْفِرْلى‏‌کُلَّ‌ذَنْبٍ‌اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ‌خَطیئَةٍ‌اَخْطَاْتُها
گنه گرچه بسیار کردم، ببخش
خطا گرچه تکرار کردم، ببخش
اللّهُمَ‏‌اِنّى‏‌اَتَقَرَّبُ‌اِلَیْکَ‌بِذِکْرِکَ
الهی اگر ذکر دارم به لب
تمنای قرب تو باشد سبب
واَسْتَشْفِعُ‌بِکَ‌اِلى‏‌نَفْسِکَ
چو خواهم شفاعت به نزدت برم
تو را بر تو یارب، شفیع آورم!
واَسْئَلُکَ‌بِجُودِکَ‌اَنْ‏‌تُدْنِیَنى‌مِنْ‌قُرْبِکَ
به جود تو سوگند،‌ای بی‌نیاز
که از قرب خود بی‌نصیبم مساز
واَنْ‌تُوزِعَنى‏‌شُکْرَکَ، وَاَنْ‌تُلْهِمَنى‏‌ذِکْرَکَ
مرا باده شکر، در کام کن
دلم را به یاد خود آرام کن
اللّهُمَّ‌اِنّى‏‌اَسْئَلُکَ‏‌سُؤالَ خاضِع مُتَذَلِّل خاشِع
الهی نیازم نیاز کسی ست
که بیچاره و خوار همچون خسی است
انْ‌تُسامِحَنى‏‌و‌تَرْحَمَنى‏
سزد تا که با من مدارا کنی
ترحم بر این زار رسوا کنی
و‌تَجْعَلَنى‏‌بِقِسْمِکَ‏‌راضِیاً‌قانِعاً، وَفى‏جَمیع الْأَحْوالِ‌مُتَواضِعاً
مرا قانع رزق خود ساز و بس
تواضع بیاموز در هر نفس
اللّهُمَّ‌وَاَسْئَلُکَ سُؤالَ‌مَنِ‏‌اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَاَنْزَلَ‌بِکَ عِنْدَ‌الشَّدآئِدِ‌حاجَتَهُ
نگاهم فقیرانه بر خوان توست
به هنگام سختی به احسان توست...

«آرزو و انتظار» شعری از عبدالمجید فرائی است که در ادامه آمده است.

شاداب می‌شود گل، با قطره‌های باران
گل می‌شود شکوفه، همواره در بهاران
در آرزوی روزی که، آرزو برآید
بینند روی ماهش، یک لحظه بیقراران
«یا رب»، عنایتی کن، بر عاشقان بیدل
روشن شود، دو چشم بیدار انتظاران
شوق هزار ساله، روئیده در وجودم
از رحمتت الهی، بر جان ما بباران
این آرزو «فرائی» جانم به وجد آرد
روز ظهور جان را، در پای او بیفشان

ساجده جبارپور

این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبه‌رویم؟
مانده‌ای با دست زیر چانه محو گفت‌و‌گویم؟
چشم می‌مالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟
با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟
آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم
آمدی و باز بازی می‌کنم با شال و مویم
کا‌ش فنجان این‌قدر معلوم در دستم نلرزد
روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم
من پر از دلشوره‌ام، دلشوره آب و نان زن‌هاست
کاش تا وقتی تو هستی دست از این‌ها بشویم
فکر کردم... فکر کردن از زمانم با تو کم کرد
فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم
با صدای صندلی یک‌دفعه برگشتم به کافه
رفته‌ای و مانده یک فنجان خالی روبه‌رویم

حسن زرنقی

نیامدی همه عمرم در انتظار گذشت
در انتظار تو عمرم چه بیقرار گذشت
برای دیدن روزی که می‌رسی از راه
در انتظار نشستیم و روزگار گذشت
به دور از تو چه گویم که روزگار دلم
شبیه لاله شرربار و داغدار گذشت
به این امید که می‌آیی از سفر هر بار
به ایستگاه دویدم، ولی قطار گذشت
قطار خالی این جمعه‌های دلتنگی
چه بی‌درنگ وچه تلخ ازسر قرار گذشت
بیا و بر سر و روی زمانه دستی کش
که عمر آینه‌ها غرق در غبار گذشت
بیا که باور ما از بهار دور از تو
به باغ‌های گرفتار در حصار گذشت
تو‌ای بهار میایی که جاودان باشی
اگرچه در صف تقویم هر بهار گذشت

نغمه مستشار نظامی

شعری به رسم هدیه، سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد‌

ای باد راه خانه موعودمان کجاست‌

ای رود‌های گمشده مقصودمان کجاست‌

ای کاش باد بود و غزل بود و جاده‌ها‌
می‌آمدیم سوی تو ما پا پیاده‌ها‌
می‌آمدیم عرض ادب، عرض احترام
تبریک عید و گفتن لبیک یا امام‌
می‌آمدیم و هدیه ناقابلی... که نیست
با چشم‌های منتظر و با دلی که نیست
روز تولد تو زمین مهربان‌تر است
خورشید شادتر شده گویا جوان‌تر است
کوچه به کوچه زمزمه طاق نصرت است
عید است و جمکران تو امشب قیامت است
چشمم به سمت آینه‌های مقابلت
قلبی شکسته دارم و شعری که مایلت
دورم، ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست
بودن فقط منوط به شرط ظهور نیست
مادر بزرگ گفت که او حی و حاضر است
بر هر چه می‌کنیم نگهبان و ناظر است
دستش گره گشاست نگاهش گره گشاست
یک خنده روی صورت ماهش گره گشاست‌

ای دل چرا شکسته و ساکت نشسته‌ای
چیزی بگو که ندبه و آهش گره گشاست
شعبان کرامت است و شفاعت علی الخصوص
ماه تمام نیمه ماهش گره گشاست
شب پشت شب گره به گلوی غزل زده
حلقه به حلقه زلف سیاهش گره گشاست
حلقه به حلقه در زده تبریک گفته ام
نام تو را درین شب تاریک گفته ام
نام تو روشنایی صبح است و راز عشق
خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق
روز تولد است و سلام و ارادتی
دادم به دست باد به شوق زیارتی

حسن لطفی

اگر برکه‌ام ماهتابی شدم
اگر ذره‌ام آفتابی شدم
گَهی در فراق و گَهی در عراق
اسیرِ همین بی حسابی شدم
بنا نیست تا که بنایم کنند
که آباد از این خرابی شدم
چه فرقی کند مثلِ خون سَرخَم و
وگر مثل امواج آبی شدم
هوایم همیشه هوایِ علی است
مرا قبله ایوان طلایِ علی است
همانکه مرا اهلِ باران نوشت
خودش حال ما را پریشان نوشت
دلم بُرد راه نجف کربلا
مرا زائرِ یک خیابان نوشت
پس از کربلا سامرامان رساند
شب قدر ما را به شعبان نوشت
حرام است اگر بر کَسی رو زنیم
که روزی ما با کریمان نوشت
خودش خواست اگر جمکرانی شدیم
گدایانِ صاحب زمانی شدیم
چه زلفی سر شانه دارد کریم
عجب نیست پروانه دارد کریم
تمامیِ آنرا به ما می‌دهد
هرآنچه که در خانه دارد کریم
خودش لقمه دستِ گدا می‌دهد
درِ بازِ کاشانه دارد کریم
سرِ سفره‌هاشان همیشه شلوغ
چه لطفی به بیگانه دارد کریم
در این خانه ما خانه زادش شدیم
کرَم با کَرَمخانه دارد کریم
تمامِ امامانِ من را ببین
شبِ نیمه شعبان حسن را ببین
خدا آمد و تیغ مولا کشید
علی را به چشم تماشا کشید
خدا نام دیگر به احمد گذاشت
خدا آمد و باز زهرا کشید
خدا رویِ دامانِ نرگس شکفت
چه زیبا چه زیبا چه زیبا کشید
خدا چارده جلوه را جمع کرد
تمامی خود را به یکجا کشید
خدا در شب سامرا الغَرَض
شبیه حسینش حسن را کشید
رسیده تمامیِ پیوند‌ها
رسیده خداوند لبخند‌ها
بزن تکیه بر کعبه با ذوالفقار
بزن تکیه‌ای مرد این کارزار
بزن تکیه گو که اَنابنُ‌الحُسین
بزن نعره تا بشنوم الفرار
بگو یا لثارات جَدی حسین
بکِش تیغ خود را درآری دمار
به عباس بیرق، به اکبر عَلَم
بگو یا علی بر یمین و یسار
اگر مُرده باشم لحد بشکنم
اگر زیرِ خاکم مرا هم درآر
شود تا که باشیم عمار تو
و از سیصد و سیزده یار تو
میان من و تو که دیوار نیست.
ولی حیف یار است و عمار نیست
چه بسیار دیدم تو را پیشِ رو
و دیدی دلم را گرفتار نیست
سلامم که کردی ندادم تو را
جوابِ سلامی که دشوار نیست
چه بسیار آغوشِ تو باز شد.
ولی گفتی‌ام این خریدار نیست
چه بسیار گفتی بمان حیف حیف
که گوشم به حرفت بدهکار نیست
به من سرزدی و ندیدم تو را
چقدر آمدی و ندیدم تو را
مبادا بگویی که ما رد شدیم
نفهمیدم آقا چرا بد شدیم
به هم رحم قدری نکردیم هیچ
میان کَجی‌ها زبانزد شدیم
تو خون دل از حال ما خوردی و
ولی ما هرآنچه نباید شدیم
زِ خوبی و اخلاق ماندیم دور
میان بد و بد مردد شدیم
اگر فاصله بین ما شد زیاد.
ولی باز راهی مشهد شدیم
تو دیدی که این خاک خاک رضاست
تو دیدی که ایران هلاک رضاست
دعا کردی آقا که بهتر شویم
رحیم و کریم و کبوتر شویم
دعا کردی آقا شبیه قدیم
دوباره همه، چون برادر شویم
که ما مثل مردان بی ادعا
شبیهِ شهیدان خیبر شویم
همه مَرد والفجر و فتح المبین
همه از اهالی سنگر شویم
چکید اشک چشم توو سیل شد
که بار دگر مَرد معبر شویم
همه دوش بر دوش هم آمدیم
مدافع شدیم و حرم آمدیم
اگر سیل آمد ببین سیل ما
ببین سیل دل‌های درد آشنا
ببین سیل مهر و حضور و شکوه
ببین سیل مردانِ بی ادعا
همه همت و کاظمینی شدیم
که شد خاک ما خانه قلب‌ها
به لطف نگاه تو راهی شدیم
همه ارتشی و سپاهی شدیم
بگو نیمه شب‌ها کجا می‌رَوی
به دنبالِ یک آشنا می‌رَوی
شبیه یتیمان چرا می‌شوی
به دنبال مادر کجا می‌روی
دلم گفت نام عمویت برم
شنیدم به این روضه‌ها می‌رَوی
مرا می‌بری می‌کشی با حسین
شب جمعه‌ها کربلا می‌روی
به لب‌های تو وا علی اصغر است
اگر سمت آن بوریا می‌روی
بیا با شما اربعین می‌رویم
همه کربلا اربعین می‌رویم
انتهای پیام

captcha