به گزارش خبرنگار ایکنا؛ یکصد و شصتمین نشست از سلسله نشستهای صبح پنجشنبه مجله بخارا که به دیدار و گفتگو با استاد محمدباقر ساروخانی اختصاص یافته، صبح امروز پنجشنبه ۲۷ تیرماه در خانه گفتمان شهر (وارطان) برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علی دهباشی، به کارنامه پربار استاد ساروخانی اشاره کرد و از وی خواست درباره زندگی خود، دوران کودکی و تحصیل سخن بگوید.
ساروخانی در این نشست پس از خواندن بخشی از مقدمه کتابش که به علی دهباشی تقدیم کرده بود، درباره زندگی خود گفت: من در خانه بسیار کوچک در خیابان مولوی قزوین متولد شدم. هر خانوادهای دنیای کوچکی است. پدرم قبلاً ازدواج کرده بود و ۹ فرزند داشت و وقتی همسرش فوت میکند با مادر من ازدواج میکند و من تنها فرزند مادرم بود. آن روزها روزگار خاصی بود. تحصیلات عمومیت نداشت و پدر و مادرم هیچکدام تحصیلات کلاسیک نداشتند و فقط سواد قرآنی داشتند. اما یک تفاوت میان آنها وجود داشت، پدرم علاقه داشت من درس بخوانم و مادرم هیچ علاقهای به درس خواندن نداشت و میگفت اینها درسهای کفر و بیدینی است. اما پدر قدرت بیشتری داشت و باعث شد من درس بخوانم وگرنه غیر از این میشد.
وی افزود: خانواده من، خانوادهای است که از نظر سلامت اجتماعی بالا بود، به کسی قرضی نداشت و کسی هم نبود که از آنها طلبکار باشد، رابطه اجتماعی خیلی پاکی داشتیم، اما از نظر اقتصادی بسیار ضعیف بودیم، هر چند قبل از تولد من پدرم تاجر بود و وضع مالیاش خوب بود، اما بعد از تولد من که اوضاع اجتماعی تغییر پیدا کرده بود، اغلب با ماشین کالاها را به دکاندارها میرساندند، اما پدر من که پیر شده بود همچنان به روش قبل تجارت میکرد و کالاهایی از شهرهای دیگر با کاروان و شتر میآوردند و دکانداران از آنها میخریدند، اما با تغییر اوضاع دیگر مانند سابق نبود.
ساروخانی ادامه داد: وقتی به خانواده امروز نگاه میکنم، شرایط فرهنگی و امکانات فرهنگی خوبی دارند و پدر و مادر تحصیل کردهاند و فرزندان را به جمعهای خاصی هدایت میکنند و از نظر اقتصادی هم پشتیبان او هستند، در حالی که ما هیچکدام از اینها را نداشتیم. آنچه که من از خانوادهام یاد گرفتم تلاش بود و با تلاش میتوانستم هر آنچه میخواهم را به دست آورم و به همین دلیل درس را خوب خواندم و تا الان هم ادامه دادم و برهمین اساس کارم را آغاز کردم و تلاشها ادامه یافت تا دیپلم را در قزوین خواندم. با توجه به اینکه چند دبیرستان بیشتر نبود، من در آنجا شاگرد اول شدم. هر چند مسئله مهمی نبود، زیرا مانند این بود که در یک روستا از بین چند نفر در مسابقه دو قهرمان بشوید. از اینجا به بعد زندگیام تغییر یافت.
وی تصریح کرد: در کنکور شرکت کردم و رشته حقوق را انتخاب کردم. دوستی داشتم که با هم در کنکور زبان فرانسه هم شرکت کردیم و در هر دو رشته حقوق و فرانسه قبول شدیم. اما متوجه شدیم که اگر زبان نخوانیم بیکار خواهیم شد. در حالی که اگر در دانشسرای عالی بودیم، قطعاً بیکار نمیشدیم. به همین دلیل زبان را انتخاب کردیم و تعهد دبیری هم دادیم و دیگر از نظر اشتغال مشکلی نداشتیم. همچنین پدرم امکان پرداخت هزینه تحصیلی نداشت و من هم نمیتوانستم در تهران خانه بگیرم، بنابراین در دانشسرا حقوق ۱۵۰ تومانی میدادند که از سرمان هم زیاد بود و امتیاز سوم این بود که جای ماندن به ما میدادند و امتیاز دیگر این بود که به شاگرد اولها بورسیه تحصیلی خارج از کشور میدادند و این امتیازها برای ما بسیار مهم بود.
این استاد جامعهشناسی گفت: چهار سال تحصیل تمام شد و منتظر بودیم که به ما بورسیه بدهند، اما بنابه گفته وزیر فرهنگ، بورسیهها به دلیل نبود بودجه و اعتبار لغو شد و من به قزوین رفتم و در آنجا دبیر زبان انگلیسی شدم. البته به دلیل آشنایی محدودی که با این زبان داشتم، شبها زبان میخواندم و صبحها تدریس میکردم؛ و من شیوه خاصی را در آموزشم پی گرفتم و دانشآموزانی که درسشان خوب بود را سرگروه گروههای چند نفری میکردم و آنها برای اینکه از بقیه عقب نمانند با هم رقابت میکردند و مدیر مدرسه و رئیس آموزش و پرورش از این موضوع متعجب بودند و تصور میکردند دانشآموزان از من میترسند.
ساروخانی در ادامه بیان کرد: سال ۱۳۴۰ بود که دبیر آموزش پرورش در قزوین بودم. در عین حال به تصادف، یکی از دوستان گفت که در دانشگاه تهران فوق لیسانس علوم اجتماعی تشکیل شده و به توصیه وی در کنکور ثبتنام کردیم و او رد شد و من قبول شدم. اما نمیتوانستم در کلاس حضور پیدا کنم و اغلب اساتید را نمیشناختم. طی دو سال در قزوین زبان انگلیسیام تقویت شد و پساندازی هم حاصل شده بود و پس از دریافت فوق لیسانس بورسیه ام به خارج از کشور فراهم شد و به فرانسه رفتم و در آنجا هم راههای مختلفی بود که ادامه تحصیل دهم، اما در نهایت تصمیم گرفتم دکتری دلتا بگیرم و پس از مدتی بررسی، پذیرش شدم و، اما در این میان کلاسهای لیسانس و فوق لیسانس را هم سر میزدم و با توجه به اینکه چندان در کلاسهای فوق لیسانس شرکت نکرده بودم در فرانسه کارم را از دیپلم شروع کردم و پس از اتمام تحصیل به ایران بازگشتم و تا کنون در دانشگاههای تهران تدریس میکنم.
وی در ادامه درباره کار فرهنگی را بسیار مفید و مؤثر دانست و افزود: ساخت پل، سد و راه بسیار خوب است، اما کسانی که فرهنگ جامعه را میسازند، کار بزرگی میکنند، آگاهی و هوش اجتماعی را بالا میبرند و کسانی هستند که نامشان در تاریخ و فرهنگ ثبت میشود، اما کار فرهنگی مشکلاتی هم دارد. اگر در یک سازمان بگویید که بودجه میخواهم تا به فرهنگ توجه کنم، به این موضوع اهمیتی نخواهند داد، البته کمتر مدیری هم است که بتواند بگوید من در راه فرهنگ خرج میکنم و اگر این کار را بکند، استراتژیک عمل کرده است، زیرا کار فرهنگ بسیار دشوار است. درست است که جامعه تاکتیکی و آنی میخواهد مسائل روزمره خود را حل کند، و وقتی به فرهنگ میرسد، توجهی به آن ندارد. در مورد اصحاب فرهنگ نیز همین است، آنها غریبان فرهنگ هستند. فردوسی سی سال زحمت کشید وقتی کتابش پایان مییابد و آن را به محمود غزنوی ارائه میدهد، چیزی از آن متوجه نمیشود و چند سکه بیشتر نمیدهد؛ بنابراین از سی سال زحمت پاداشی دریافت نمیکند. وقتی به شعرهای حافظ نگاه میکنم و میخوانم نیز همینطور است در زمان خود ثروتی خلق کرد که مردم متوجه آن نشدند و اکنون پس از قرنها کتابش همچنان به فروش میرود. آنها در دنیای خود فقیر بودند.
ساروخانی تصریح کرد: در کار فرهنگ استمرار اهمیت بالایی داشته و جانمایه آن عشق است و باید عشق در کار باشد، تا بتواند ادامه یابد. مجله بخارا با همین عشق ادامه یافته و من به همه کسانی که برای فرهنگ تلاش میکنند تبریک میگویم. کسانی که بالاترین سرمایه اجتماعی یعنی فرهنگ را دنبال میکنند.
وی در ادامه در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه آیا باز هم حاضر هستید معلم شوید، گفت: من معلم آفریده شدم، و معلم ماندم و معلم خواهم ماند.
ساروخانی در ادامه درباره تأثیر جامعهشناسان فرانسوی در علم جامعهشناسی گفت: در سال ۱۹۶۸ در فرانسه اتفاقاتی رخ داد و فضا به گونهای شد که کلاسهای دانشگاه سوربن تعطیل شد. این اتفاق از یک طرف تأثیر فردی و از طرفی هم تأثیر جمعی بر من داشت. تأثیر فردی از این جهت که من خودم را برای دفاعیه آماده کرده بودم و دانشگاه تعطیل شد و وقتی با یکی از اساتید صحبت کردم، گفت که نگران نباشید و ما را به جایی دورتر از سوربن برد و آنجا دفاع کردیم. تأثیر جمعی هم این بود که فوکو و دیگران به این فکر بودند که یک انقلاب سیاسی رخ داده و در تاریخ جهان مانده است و ما هم بیاییم یک انقلاب اجتماعی کنیم و تلاششان این بود که انسانها را از آسیبهای تکنولوژی نجات دهند و تکنولوژی در خدمت انسان قرار گیرد به جای اینکه انسانها در خدمت آن قرار گیرند.
وی ادامه داد: در دنیای امروز غرب که پوشش اهمیت خاصی ندارد و تنها به فکر فروش کالاهای خود هستند، از انسانها به هر نحوی استفاده میکنند تا موفق شوند و تلاشهای فوکو و دیگران قرین توفیق نبود. یعنی صنعت فرهنگ تولید شد و تبلیغاتهای بسیار در این زمینه، باعث شد این انقلاب به نتیجه نرسد. پس از استعفای شارل دوگل، پمپیدو بر سر کار آمد و همان راهبرد اشرافیت را حفظ کرد و اندیشههای فوکو و ... به نتیجه نرسید. اما این اندیشه وجود داشت که انسانها را از تکنولوژی نجات دهیم و انسانها بتوانند تکنولوژی را در خدمت بگیرند.
این استاد جامعهشناسی درباره تأثیرپذیری اندیشمندانی، چون احسان نراقی، جلال آل احمد، داریوش شایگان و ... از اندیشمندان فرانسه و اثرات آن در روند تفکر اجتماعی بیان کرد: در گفتن اثری است که در نگفتن نیست. وقتی متفکران روشنگرایی اندیشههای جدیدی را بیان میکنند، قطعاً بیتأثیر نیست، هر چند ممکن است این تأثیر نهفته باشد. تلاش اندیشمندان این بود که به خودمان اعتماد داشته باشیم و به دنبال اقویا و ثروتمندان دنیا نرویم و روی پای خود بایستیم. این اندیشه درستی است، اما در گردونه بورژوازی ایران چندان معنایی پیدا نمیکرد. مردم میخواستند لباسهای از غرب آمده را بپوشند و غرب برایشان نعمتی بود. غربی که آمده بود و در را به روی غرب باز کرده بودند و غرب توی سفرههایشان نشسته بود؛ بنابراین در مقابل این هجمه قرار گرفتن سخت بود.
وی ادامه داد: مرحوم آل احمد هم نظرش این بود که غرب را کنار بگذاریم. برخی از سیاستمداران هم معتقد بودند که ما تا مغز استخوان باید غربی شویم. احسان نراقی میخواست در این فضا حرف تازهای بزند و معتقد بود که تلاش کنیم فرهنگ خودمان را داشته باشیم، اما چندان موفق نبود و این غرب قدرتمند در بسیار از کشورها برخی اقوام را نابود کرد. نابودی دو نوع است، یک نوع مانند آنچه مغول کرد و همه انسانها را از بین برد و برای بالاترین خشونت هم جایزه میگذاشتند. یک نابودی هم کشتن آدمها نیست بلکه کشتن فرهنگ آدمهاست و این خطرناکتر است. مانند سرخپوستانی که اکنون هم در آمریکا هستند، اما زبان، آداب و رسوم و همه فرهنگ خود را فراموش کردهاند.
وی تصریح کرد: پیام احسان نراقیها و آل احمدها در این فضا غرق شد. من اکنون هم در کلاسهایم از نراقی یاد میکنم. نراقی تأکید میکرد که نباید به دانشجو فشار بیاورید که این کتاب و این کتاب را باید بخوانید. زیرا اغلب دانشجویان به خاطر همین فشارها پس از امتحان کتاب خود را آتش میزدند و کلاسها تبدیل به قلعهای شده بود که از نگاه کردن به آن ترس داشتند؛ بنابراین وقتی روز اول به کلاس میروم هیچ درسی نمیدهم و به دانشجوها اعلام میکنم که این درسها و سرفصلهای ماست، اگر علاقهای ندارید، به کلاسهای دیگر بروید؛ بنابراین تمام تلاش من در کلاسهایم این است که کلاس جایگاه مهارت، عشق، انگیزه و محبت برای دانشجویان پیدا کنند. امروز اثر نراقیها و شایگانها باقی است. هر چند این دریا مواج باشد، اما صدایشان در گوشمان هست.
ساروخانی ادامه داد: اکنون در فرانسه پروتکسیونیسم شده است. یعنی در مقابل هالیوود که قدرت جهانی تولید فیلم است و بهترین هنرپیشههای جهان را جذب میکنند. فرانسویها دو راه پیش گرفته اند که به نظرم بد نیست، یکی اینکه از سینمای فرانسه حمایت میکنند و به نوعی برای سینمای آمریکا جریمهها و مالیاتهای سنگینی قرار دادهاند و راه دوم این است که بر محتوای جدید تأکید دارند مانند برخی فیلمهای ایرانی. آنچه که در فیلم خانه دوست کجاست به عواطف انسانی توجه دارد و دوست را به عنوان سرمایه زندگی معرفی میکند، آنها هم سعی کردهاند محتوای انسانی را مورد توجه قرار دهند.
این استاد دانشگاه تهران گفت: ما در فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم تمام تلاش خود را میکنیم، اما میبینیم که لغات خارجی بسیار باب میشود و این کلمات هم بسیار با پرستیژ همراه است و فرد احساس غرور هم میکند. خطرناکتر این است که جوانان ما آنجا را بهشت خود بدانند که اصلاً بهشت موعود نیست. ما باید بهشت موعود را در سرزمین خودمان بسازیم. ما حافظ را داریم که دنیا به او توجه دارد و یا اندیشههای خیام که توجه جهانی را به خود جلب کرده است؛ بنابراین خدا نکند ما دنیای غرب را به عنوان بهشت موعود بدانیم و فرهنگ ملی خودمان را ضعیف ببینیم. من یک لغتی دارم و میگویم تمثل یعنی مانند دیگر شدن. این، تلاش بیهوده برای مانند دیگری شدن است. امیدارم تلاشهای فرهنگی بخارا بتواند در این زمینه مؤثر باشد.
سید غلامرضا کاظمی دینان، از اساتید ارتباطات در ادامه این نشست گفت: هر چند به طور مستقیم دانشجوی ایشان نبودم، اما دو سالی که با وی همکاری داشتم، به نظرم نکات خوبی را از ایشان یاد گرفتم؛ ادب، وقتشناسی و انسانیت. محمدباقر ساروخانی از آدمیت عبور کرده و به انسانیت رسیده است. ما کم داریم کسانی که به این مرحله رسیده باشند. حدود 28 سال پیش در یک مسئولیتی بودم و قرار شد در محضر ایشان تحلیلی را انجام دهیم. یادم نمیرود وقتی وارد اتاق شدند، با یک پرستیژ و شخصیتی وارد شدند که من خجالت زده شدم که چرا باید من در محضر ایشان سخن بگویم.
وی افزود: طی دو سال پروژه، عاشقی را از ایشان یاد گرفتم، مثبتنگری را آموختم که باید در زندگی آن را اجرا کنم و با مردم چگونه برخورد کنم و مردمدوست باشم.
کاظمی ادامه داد: استاد ساروخانی بسیار آدم منظمی است و این ارزشمند است . هر وقت ایشان را به جایی دعوت کردیم، قبل از اینکه ما برسیم ایشان نشستهاند و این اولین درس برای دانشجویان است و اگر کسی پروفسور هم بشود، اما نظم و انظباط نداشته باشد ارزشی ندارد. دانشجویی که مردم دوست نباشد و تا یاد نگیرد آموختههایش را در خدمت به مردم به کار بگیرد، ارزشی ندارد.
وی یادآور شد: چندین بار به وزیر علوم نامه نوشتهام که در تمام رشتهها سه واحد ارتباطات اضافه شود، اما هنوز توجهی نشده است. یک پزشک، مهندس، معلم و ... باید ارتباطات انسانی را بشناسند. در قدیم می گفتند، دست فلان پزشک خوب است، در حالی که ارتباطش خوب بود و دارویی که میداد، اثر میگذاشت. امروز ما پدر ارتباطات و جامعهشناسی را داریم که اعتقاد دارد جامعهای که آگاه باشد، دانا میشود و جامعه دانا، توانمند میشود و جامعهای که دانا و آگاه و توانمند باشد، شاد است و جامعه شاد قدمهای محکمی برای توسعه پایدار برمیدارد و موفق میشود.
انتهای پیام