به گزارش ایکنا از قم، به نقل از پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه(س)، حجتالاسلام والمسلمین سیدحسین حسینیقمی، استاد حوزه علمیه قم، 10 شهریورماه در سخنرانی محفل معارفی حرم مطهر بانوی کرامت که در شبستان امام خمینی(ره) برگزار شد، با بیان اینکه شهدای کربلا همگی از حواریون اباعبدالله(ع) در روز قیامت هستند، اظهار کرد: یکی از اصحاب ایشان شخصیتی به نام نافع بن هلال است که موقعیت اجتماعی بالایی در کوفه داشته و شجاع، از قاریان قرآن، از راویان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بوده و در هر سه جنگ صفین، جمل و نهروان همراه ایشان حضور داشته است.
وی با بیان اینکه نافع بن هلال در مسیر راه مکه به کوفه به حضرت ملحق شد، گفت: وقتی حر سر راه امام حسین(ع) را گرفت، حضرت یک خطبه خواندند و بعد از خطبه ایشان نافع بن هلال گفت: «ای فرزند رسول خدا، جدتان پیامبر هم نتوانستند دل همه مردم را بهدست آورند و در میان اصحاب ایشان عدهای منافق بودند، پدرتان هم همینطور و عدهای ایشان را تنها گذاشتند و امروز هم همین جریان است و هرکس پیمان خود را بشکند به خودش ضرر زده؛ زیرا خدا بینیاز است؛ اگر حر جلوی شما را گرفته ما را به هر کجای عالم که میخواهی ببر و ما در رکاب شما هستیم و آماده شهادتیم.»
استاد حوزه علمیه ادامه داد: در جریان دیگری در کتاب «ابصارالعین فی انصارالحسین» از تاریخ طبری نقل کرده است «وقتی آب را بر سیدالشهدا(ع) بستند و تشنگی بر حضرت و اصحاب و اهل بیت(ع) ایشان شدید شد، امام حسین(ع) به برادرشان حضرت عباس(ع) با ۳۰ نفر از اصحاب گفتند که شبانه بروید آب بیاورید و نافع بن هلال هم پرچمدار آنها بود؛ وقتی رسید دید فردی به نام عمرو بن حجاج مراقب آب است که پسرعموی نافع بود؛ او به نافع گفت خودت هرچه میخواهی آب بنوش ولی اجازه نمیدهم آب برای دیگران ببری؛ او هم گفت به خدا قسم که من آب نمیخورم در حالی که مولایم حسین(ع) تشنه باشد و بعد از آن درگیری اتفاق افتاد و توانستند آب بردارند و به خیام حرم ببرند.»
وی با بیان اینکه نافع بن هلال تیرانداز ماهری بود و اسم خود را هم بر تیرها مینوشت و توانست ۱۲ نفر از لشکریان عمرسعد را با تیرهای خود از بین ببرد، گفت: تیرهای نافع که تمام شد با شمشیر حمله کرد و بعد از اینکه لشکر دشمن او را محاصره کردند و با سنگ و تیر و نیزه او را زخمی کردند و بازوانش را شکستند او را اسیر کردند؛ در روایتی آمده است: «وقتی او را نزد عمر سعد بردند به او گفت: برای چه این کار را کردی؟ او گفت: تصمیم من این است که از ولی خدا حمایت کنم و اگر بازوانم را نمیشکستید باز هم ادامه میدادم؛ سپس شمر به عمرسعد گفت: او را به قتل برسان، عمرسعد قبول نکرد و گفت: تو او را به قتل برسان و شمر این کار را کرد و در هنگام شهادت نافع گفت: خدا را شکر خون من به دست پستترین افراد روی زمین ریخته میشود.»
حسینیقمی اظهار کرد: شب عاشورا امام حسین(ع) به خیمه حضرت زینب(س) رفتند و حضرت زینب(س) از ایشان سؤال کردند: «افرادی که ماندهاند به شما وفادار هستند؟ حضرت فرمود: به خدا قسم امتحانشان کردم و افرادی که ماندهاند ثابتقدم و دلیر هستند و همانطور که بچه به شیر مادر علاقه دارد به شهادت علاقه دارند.»
وی با بیان اینکه برخی مانند ضحاک بن عبدالله مشرقی هم بودند که تا عصر عاشورا با حضرت بودند ولی وقتی دیدند امام به شهادت میرسند، ایشان را تنها گذاشتند و فرار کردند، گفت: در روایتی آمده است: «فردی هم به نام عبدالله بن عفیف روز بعد از عاشورا که ابنزیاد در مقابل سر بریده امام حسین(ع) به ایشان جسارت میکرد بلند شد و گفت: تو خجالت نمیکشی که پسر رسول خدا را کشتهای و اینگونه سخن میگویی؟ ابن زیاد دستور داد که او را گرفتند و میخواست بهانهای پیدا کند تا او را بکشد، از او پرسید: نظرت راجع به عثمان چیست؟ او گفت: به عثمان چکار داری نظرم را راجع به خودت بپرس تا بگویم که هستی و پدر و مادرت که بودند؛ ابن زیاد عصبانی شد و گفت: تو را میکشم او پاسخ داد: به خدا قسم چشم چپم را در صفین و چشم راستم را در جمل در راه خدا دادم و شهادت آرزوی قدیمی من بود که امروز به دست تو رقم میخورد و ابنزیاد دستور داد سر از بدنش جدا کردند.»
انتهای پیام