سال جدید فرصت مناسبی برای حرکت در مسیر تحول مثبت و بهتر شدن است. در عین حال حرکت در این مسیر بدون آشنایی با روشها و راهکارهایی که میتواند ما را در این مسیر به موفقیت نزدیک کند، میسر نیست. تغییر و تحول در دو بعد قابل کنکاش است؛ یکی در حوزه دین و دیگری در روانشناسی، چراکه هر دو با روح و روان انسان سروکار داشته و پیوند ناگسستنی با یکدیگر دارند.
به همین جهت با علیرضا جعفری؛ روانشناس دین و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی گفتوگو کردیم که حاصل آن را در ادامه میخوانید؛
ایکنا ـ از نگاه شما بهترین راهکارهای علمی و کاربردی برای تحول درونی انسان چیست؟
قبل از اینکه وارد بحث شویم لازم است چند نکته را اشاره کنم؛ نکته اول اینکه در آغاز ما باید ببینیم جامعه هدف ما چه کسانی هستند. بر اساس اصول روانشناسی تحولی و رشد، دهههای مختلف زندگی سبکهای زندگی متفاوتی دارد. ما تلاش میکنیم مسائلی را مطرح کنیم که عمومیت داشته باشد و به درد همه ردههای مختلف سنی بخورد. نکته دوم اینکه انسان یک موجود چندبعدی است و تاکنون پنج بعد برای انسان در نظر گرفتند که عبارت است از بعد جسمانی، بعد شناختی، بعد اجتماعی، بعد احساسی و بعد معنوی. باید این پنج تا در راستای همدیگر رشد کنند؛ مثلا بهتر است ورزشکاری که برای رشد بعد جسمانیاش برنامهریزی میکند، روی ابعاد اخلاقی و شناختی خودش هم برنامهریزی داشته باشد.
نکته بعد اینکه راههای کسب معرفت و شناخت و دانش چند مورد است؛ یکی از این راهها علم است و انسان بر اساس تجربه دستاوردهایی داشته که میگوید اگر این راهها را بروید خوشبخت و موفق میشوید. یکی دیگر از این راهها دین است و دین بر اساس اتصال به وحی و سیره انبیا و اولیا یک توصیههایی دارد و مدعی است اگر افراد از این راهها پیروی کنند خوشبخت میشوند. یکی دیگر از این راهها فلسفه و استدلال است که آن هم یکسری توصیهها دارد و مدعی است بر اساس این توصیهها انسان را به خوشبختی میرساند. هنر و عشق و عرفان هم در این زمینه توصیههایی دارند. ما سعی میکنیم آورده همه اینها را مطالعه و جمعبندی کنیم تا مخاطبان از آن استفاده کنند. نکته آخر اینکه در مورد علم روانشناسی ما هیچ چیز مطلقی نداریم یعنی روانشناسی، تجربههای آدمهای موفق است که بر اساس تحقیقات و روشهای علمی و پژوهشی رهنمودهایی دارد که اگر کسی این مسیر را برود موفق میشود.
با این مقدمه چند توصیه را بر اساس اولویت آماده کردم که مورد نخست آن تفکر است یعنی اگر ما میخواهیم متحول شویم، اگر میخواهیم زندگیمان تغییر کند اولین تصمیمی که میتوانیم بگیریم و عملیاتی کنیم این است سعی کنیم برای هر چیزی فکر کنیم. دکتر مک فارلند معتقد است فقط دو درصد آدمها فکر میکنند، سه درصد فکر میکنند که فکر میکنند و 95 درصد ترجیح میدهند بمیرند ولی فکر نکنند. پس اولین تصمیمی که ما میتوانیم بگیریم این است تصمیم بگیریم در 24 ساعت، زمانی را به تفکر بپردازیم. در روایت هم داریم یک لحظه تفکر از هفتاد سال عبادت بالاتر است. پس ما باید سعی کنیم زندگی را از روی عادت انجام ندهیم. عادت یعنی هر کاری را بدون اینکه آگاهانه به آن فکر کنیم انجام دهیم. در مورد عبادت هم توصیه شده عبادت برایتان عادت نشود و از روی درک و فهم و بینش انجام دهید.
ایکنا ـ راهکار علمی شما برای گنجاندن تفکر در برنامه زندگی چیست؟
مثلا میتوانیم یک دفترچه تهیه کنیم و در آن برای آینده خودمان برنامهریزی کنیم و به آن برنامه متعهد باشیم. راهکار دوم که برای تحول درونی لازم است این است تصمیم بگیریم در راه تحول فردی، آدم صادقی باشیم و دروغ نگوییم. وقتی چنین تصمیمی بگیریم مستلزم این است مقدماتی فراهم کنیم مثلا باید مراقبه کنیم، طوری رفتار نکنیم که به خاطرش شرمنده باشیم و برای رهایی از شرمندگی به دروغ متوسل شویم.
مایکل اچ هارت یک فیزیکدان یهودی است که زمان بسیار زیادی را صرف کرد تا کتابی به نام «یکصد انسان تاثیرگذار» بنویسد. او در این کتاب، صد انسان تاثیرگذار طول تاریخ را شناسایی کرده است. اولین فردی که در این کتاب از او نام برده شده است پیامبر اکرم(ص) است. اچ هارت درباره پیامبر(ص) اینگونه مینویسد که مردی در شهر مکه ظهور کرد و مردم را به اخلاق دعوت کرد و 1400 سال میگذرد و پیروان ایشان بیشتر میشوند و همین نشان میدهد ایشان آدم صادقی بود و الا هیچ دروغی 1400 سال به درازا نمیکشد. الآن در آزمونهای روانشناسی مثل آزمون مینه سوتا یکی از سوالاتی که روانشناسان بر اساس آن دروغگو بودن فرد را میسنجند این پرسش است که «من گاهی اوقات دروغ میگویم» و اگر کسی بگوید نه، میگویند این آدم دروغگو است. بنابراین باید تصمیم بگیریم تا جایی که ممکن است دروغ نگوییم و آدم صادقی باشیم.
توصیه بعدی استفاده از مولفههای روانشناسی مثبتنگر است یعنی از مولفههای روانشناسی مثبتنگر مثل امید و شوخطبعی استفاده کنیم. خلاقیت فقط این نیست که یک نفر در مسائل فیزیکی و ریاضی استعداد داشته باشد. استعداد و خلاقیت میتواند در لطیفهگویی باشد، در طنز باشد به نوعی که انسان را به تفکر وادارد که از زاویهای دیگر به مسائل نگاه کند. روانشناسی میگوید ظهور یک دلقک کاربلد از ورود چندین کامیون دارو برای اهالی یک شهر مفیدتر است. طنز اگر تاثیری در حوادث زندگی شما نداشته باشد حداقل این حسن را دارد که به شما فرصت میدهد که از زاویه دیگری به حادثه نگاه کنید. بنابراین ما میتوانیم یک زمانی را در طول هفته به خانوادهمان اختصاص دهیم که در آن از پاتومیم و لطیفههای مناسب استفاده کنیم تا حالمان را تغییر دهد.
به عنوان توصیه دیگر میتوان از تغییر نگاه و رویکرد مثبت داشتن یاد کرد. وقتی ما ذهنمان را فقط به مشکلات محدود کنیم فرصت نمیکنیم راه حلهای خوبی برای مشکلاتمان پیدا کنیم. سختی هست، مشکل هست و همه با آن گریبانگیر هستیم ولی افراد باهوش و استعداد وقتی با مشکلات روبرو میشوند خودشان را نمیبازند و به دنبال راه حلی میگردند که مشکل را برطرف کنند و ذهن خود را رها میکنند و محدود نمیکنند.
ایکنا ـ چگونه میتوان این رویکرد مثبت به مشکلات را در زندگی ایجاد کرد؟
نیمکره راست مغز انسان که بخش حسی را در خودش جای داده است میتواند در این زمینه تاثیرگذار باشد و یکی از راههای تحریک آن، خیالپردازی و رویاپردازی است. نه اینکه انسان مرز واقعیت و خیال را گم کند ولی این خیالپردازی حتی اگر مشکلاتمان را حل نکند ولی به ما احساس آرامش میدهد و ذهن ما را باز میکند.
یک موضوع دیگری که میتواند خیلی کمککننده باشد داشتن معنا در زندگی است. به قول ویکتور فرانکل «هر کس چرایی برای زندگی داشته باشد با هر چگونهای خواهد ساخت». ما باید تلاش کنیم برای خودمان و زندگیمان یک معنا پیدا کنیم.
ایکنا ـ علم روانشناسی برای ایجاد معنا در زندگی چه توصیهای دارد؟
معنادرمانگرها برای معنا بخشیدن به زندگی سه راهکار پیشنهاد میکنند؛ اولین مورد اینکه اگر ما بتوانیم چیزی را خلق کنیم و بسازیم زندگیمان میتواند بامعنا باشد. در اینجا انسان از خودش سوال میکند من برای چه زنده هستم و پاسخ میدهد برای چیزی که خلق کردم. مثلا نویسندگی، خیاطی، یک رشته ورزشی، صنایع دستی، گفتن شعر و ... میتواند در این زمینه به انسان کمک کند. بنابراین از همین سال جدید میتوانیم به کلاسهای آموزشی برویم و در رشتهای که با استعدادمان سازگار است آموزش ببینیم تا بتوانیم یک چیزی خلق کنیم.
مورد دومی که معنادرمانگرها پیشنهاد میکنند این است انسانها معنا را در شیوه تجربه کردن زندگی یا دوست داشتن کسی که در زندگیشان هست پیدا میکنند. در اینجا انسان از خودش میپرسد من برای چه کسی زنده هستم؟ اگر ما نسبت به همسر، فرزندان و والدین و اقواممان پذیرش بدون قید و شرط داشته باشیم، این مسئله معنا داشتن زندگی را در ما تقویت میکند.
مورد سومی که معنادرمانگرها مطرح میکنند این است که انسان معنا را در بحبوحه مشکلات سنگین زندگی درمییابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج و مشکلات انتخاب میکنیم تعیینکننده معنای زندگی است. در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییری مواجه میشویم مثل سوگ عزیزان؛ در اینجاست که انسان از خودش میپرسد چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر نداشته باشیم. در واقع درست در جایی که ما با یک موقعیتی روبرو میشویم که نمیتوانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار میرود خودمان را تغییر دهیم و از خودمان فراتر برویم. وقتی شما احساس میکنی داری سقوط میکنی بگذار سقوط کنی چون آنجاست که شما روش برخواستن و بلند شدن را پیدا کنی.
انتهای پیام