به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، در ادامه پاسخهای برخی از قرآنپژوهان و علمای اسلام به گفتههای اخير دكتر سروش، ابوالفضل بهرامپور، قرآنپژوه، نيز در نوشتهای كوشيده است به پاسخگويی به برخی از اظهارات سروش بپردازد.
متن نامه ابوالفضل بهرامپور به اين شرح است:
بسم الله الرحمن الرحيم
چندی پيش مصاحبهای از آقای سروش منتشر شد كه مايه تأسف بسياری از قرآنشناسان شد؛ برخی از سر غيرت دينی و برخی از سر دلسوزی نكاتی را به آن جناب ياد آور شدند و بعضی از آن نوشتهها در جرايد و سايتهای اينترنتی منتشر شد.
البته جواب اين گونه نظريهها در متون اسلامی مندرج است و در كلاسهای درس دانشگاهی تدريس میشود و مورد بررسی قرار میگيرد؛ از اين رو آن بحثهايی كه جناب ايشان مطرح كردهاند نكته تازهای در بر ندارد.
جناب آقای سروش در پاسخ نامه يكی از علمای اسلامشناس با ادبيات لطيف و با كلماتی مسجع و شعر گونه گفتهاند: «نامه شما را موعظه حسنه يافتم و شك ندارم كه غيرت ايمانی و عرق مسلمانی و دولت احمدی و معجزه سبحانی شما را به نوشتن اين نامه برانگيخته است»!
البته جناب آقای سروش حافظ اشعار زيادی هستند و با شعر و ادبيات فارسی آشنايی خوبی دارند، كه گفتهاند شعرخوانی و شعر گفتن، قدرت خيال و تخيل را كه منشأ شعر است در انسان تقويت میكند؛ يكی از هنرهای شاعر اين است كه واژهسازی میكند كه به راحتی بتواند در وقت لازم از عوارض آن بگريزد اما جناب ايشان بايد توجه میكردند كه در وادی علم و بحث علمی واژهسازی و گويش شاعرانه جايی ندارد و در شأن بحثهای علمی نيست؛ به همين جهت قرآن در وصف پيامبر میگويد: پيامبر نه شاعر است و نه اهل شعر، زيرا موضوعات قرآن و وحی، اموری جدّی و سرنوشتساز برای دنيا و آخرت بشريت است و بايد با زبان تربيت و امر و نهی معلمانه باشد نه شاعرانه، زيرا كار پيامبر تعليم و تزكيه است. به هرحال ايشان ببخشند كه من وقت شريفشان رادر واشنگتن میگيرم.
قبل از پرداختن به برخی از نظرات ايشان عرض میكنم كه در اين اوضاع دنيا، هر كس برای تخريب قرآن و پيامبر تبر و تيشهای برداشته است: يكی آن را كتاب تروريستها و ديگری آن را آيات شيطانی و آن يكی قرآن را وحی نفسی و ديگری پيامبر را يك نابغه تيزهوش معرفی میكند و عدهای در دانمارك و انگلستان و غيره برای رسول خدا تصوير تحقير، تنظيم میكنند، در اين ميان آيا مشكوك نيست كه سخنانی از جنس سخنان دشمنان اسلام و قرآن بدون تحقيق ارائه شود؟ از اين مقالات چه كسانی استقبال میكنند؟ ايشان هم كه نمیتوانند بگويند: «اجماع علمای اسلام در مورد انتقاد از من، اشتباه است و بیدليل موضع گرفتهاند».
يك مسلمان وقتی ميخواهد درباره اسلام، قرآن، پيامبر و وحی اظهارنظر كند، بايد مقداری هم بينش سياسی داشته باشد و آنقدر تيزبين باشد تا بفهمد كه آب به آسياب چه كسانی میريزد؟
با اين مقدمه كوتاه نكات چندی را با آقای سروش در ميان میگذارم و بعضی از سخنان ايشان را كه در مصاحبه با آقای ميشل هوبينك آمده است بررسی میكنم.
قبل از ورود به بحث لازم است يك نكته مهم و مبهم روشن شود تا سياق و روش بحث صحيح اتخاذ شود و آن اين است كه جناب آقای سروش، شما در طرح اين مسايل و همه مسائلی كه تا كنون مطرح كردهايد كجا ايستادهايد؟ اين بايد روشن شود كه آيا شما به عنوان كسی كه در دايره دين قرار گرفته و آن را به رسميت میشناسد سخن میگوييد يا شما بيرون از مرزهای دين به آن مینگريد؟ زيرا اگر شما از داخل حوزه دين به نظر نقّادی به دين بنگريد، شكل استدلال شما و شاهد مثالهایتان از قول قرآن و روايت و اوليای دين پذيرفتنی است. در غير اين صورت، اگر آزادانديشی به معنی آزاد از تعليمات و آموزههای قرآن و دين است بايد تكيه استدلالهای شما روی مسلّمات عقلی باشد، نه اين كه به مقتضای شرايط بحث، گاه با چهره يك مسلمان آتشين و عارفمسلك و گاه با يك چهره معارض و مخالف مسلّمات قرآنی و منكر آموزههای قرآنی به ميدان بياييد.
اين مقدمه به اين معنا نيست كه بنده در مورد شما حكمی صادر ميكنم، نه! بلكه اين ابهام بايد برطرف شود تا بتوان با يك مبنای مشخص وارد بحث شد. آيا به نظر حضرتعالی قرآن و سنت برای شما سنديت دارند يا نه؟ من شما را كسی تلقی میكنم كه در دايره دين ايستادهايد، بنابراين با استناد به آيات قرآن نكات چندی را يادآور میشوم؛
موضوع وحی و جبرئيل و متافيزيك يك پديده الهی است و سخنانی است كه قرآن آن را مطرح میكند؛ از اين رو طرفين بحث كه قرآن را قبول دارند، بايد در فضای آيات قرآن بحث كنند.
سؤال اين است كه آيا ما اساساً میتوانيم عمق وحی را شناسايی كنيم يا نه. قرآن میگويد، آيات ما دوگونه است: آيات محكم كه بيان كننده مسائل خدا و صفات او و آخرت و جزای اعمال، عبادتها مانند نماز و روزه و حج و حلال و حرام و مقررات حكومت اسلامی و قضاوت و امور اخلاقی است؛ اين مسائل را قرآن و سنت به صورت شفاف و قابل فهم عموم بيان كرده است و ما مكلف هستيم به آنها ايمان بياوريم و عمل كنيم؛
بخش ديگر، آيات متشابه و رمزدار است كه ناظر به بيان موضوعات فوق مادی است و انسان مادامی كه در دنياست و در شرايط مادی زندگی میكند نمیتواند آنها را به طور صددرصد درك كند و لذا به اين امر، مكلف هم نيست و تنها در حد اجمال بايد به آنها اعتقاد پيدا كند و بداند كه همه علوم و اسرار آن نيست كه او میداند بلكه اسراری هم در عالم وجود دارد كه مقداری از آنها را در عالم برزخ و بسياری را در آخرت به طور كامل درك خواهد كرد، (وَ ما اُوتيتُم مِن العِلمِ اِلا قَليلاً). همه كسانی كه از دنيا رفتهاند، ملكالموت را مشاهده میكنند و او را به گونهای درك میكنند كه در دنيا برایشان متشابه و ناشناختنی بود ولی به هنگام مرگ او را به صورت محكمات لمس و درك میكنند . قابل توجه اين است كه همين امور متافيزيكی و متشابه، هم جنبه محكم دارد كه بايد به آن ايمان آورد و هم جنبه متشابه دارد كه عمق آن است و فقط زمانی قابل درك است كه به عالم متافيزيك منتقل شويم؛ مثلاً قرآن در مورد معاد از ما يقين خواسته و در مواردی به ظن (علم نسبی) هم بسنده كرده است. مسئله اين است كه بايد به اصل معاد و روز رسيدگی به اعمال و بهشت و جهنم ايمان بياوريم و اين را مسلم بدانيم؛ كه قرآن میفرمايد: « و بالاخره هم يوقنون: و به آخرت، ايشان يقين ميآورند ـ بقره/4 ـ » اما چگونگی تجسم اعمال يا اينكه درختان بهشت چگونه آبياری میشوند و آيا سنّ انسان در آنجا بالا میرود يا نمیرود و اينكه مجرم در دوزخ میسوزد و دوباره چگونه گوشت تازه بر او میرويد تا تجديد عذاب شود، و يا نحوه ملاقات مومن و مجرم باخدا چگونه است جزئياتی است متشابه و درك دقيق آن در اين دنيا برای ما ممكن نيست. و لذا در اين مورد بهجای " يقين كه علم قطعی است از كلمه «ظن» كه علم نسبی است استفاده كرده و میگويد «الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم: كسانی هستند كه می دانند خدا را ملاقات خواهند كرد ـ بقره /46 ـ ».
مسئله وحی نيز دو بُعد دارد: بعد قطعی و محكم آن اين است كه بدانيم پيامبر اسلام از شخصيتی مستقل به نام جبرئيل، فرشته مقرب الهی، وحی و سخنان خداوند را بدون كم و كاست میگرفت و عيناً با بيان شفاف به مردم منتقل میكرد و گاهی هم از آنها اقرار میگرفت (هل بلغت) آيا مطلب را درست رساندم يا توضيح بيشتری در اطراف آن بدهم؟ ما مكلف هستيم در اين حد، جبرئيل و موضوع وحی را بپذيريم و ايمان بياوريم، اما درك بُعد متشابه و عميق آن از حوزة درك بشر، مادامی كه در دنياست بيرون است و لذا مكلف به فهم عميق آن هم نيست و اگر بخواهد در صدد درك عمق آن برآيد به انحراف و تفسير به رأی مبتلا میشود. منكران وحی و خدا و معاد چرا آن را به وحی نفسی و نبوغ و تراوشات ذهنی و هوشی پيامبر تحليل كردهاند؟ برای اينكه آنها به موجودات غيرمادی اصلاً معتقد نيستند، و میگويند جبرئيلی وجود ندارد. از آن طرف میبينند پيامبر درس ناخوانده، مسئلهآموز صد مدرس شده است پس ناچار میشوند بگويند: اضافه علوم او وحی نفس و ضمير ناخودآگاه باطن اوست، تازه خودش هم نمیفهمد كه القائات اين علوم از كجاست. قرآن درباره اين گونه تحليلگران بیابزار علمی میگويد: كسانی در مقام تحليل و توجيه آيات و موضوعات متشابه برمیآيند كه در دلشان زيغ است؛ «فاما الذين فی قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه: اما آنان كه در دلشان كجانديشی و نيت سوء است، متشابهات را كنكاش میكنند تا اينجا فتنه كنند ـ آل عمران/7 - ». زيغ يعنی انحراف و كج انديشی و قرآن میگويد اينان عمداً به چنين تحليلهايی دست میيازند تا در ذهن مردم نسبت به پيامبر و قرآن و وحی ايجاد شبهه و فتنه كنند چون خودشان معتقد نيستند میخواهند ديگران را متزلزل كنند.
البته الفاظ و لغتهای قرآن متشابه نيست بلكه محتوا و معنای آيات متشابه و يك امر فوق مادی است و با معيارهای مادی قابل سنجش نيست. قرآن كريم در اين موارد از تعبير «و ماادريك: چه چيز و كدام سند و تجربهای تو را آگاه كرد» استفاده میكند و میگويد: حالا كه درك عميق آن در اين دنيا فراهم نيست ولی به طور اختصاری بدان كه چنين و چنان است.
خود شما هم در گفتارتان تعبيری آوردهايد كه غيرمستقيم ناچار به پذيرش متشابه بودن وحی شدهايد يعنی عمقگرايی در آن غيرممكن است؛ گفتهايد: علامه از مفهوم وحی به «شعور مرموز» تعبير آورده و افزودهايد: من فكر میكنم «هنر مرموز» مناسبتر است. من در اين مورد با شما چهار مطلب دارم:
الف ـ كلمه مرموز همان مفهوم متشابه بودن است؛يعنی آن برای ما يك امر رمزی و ناشناخته است و ناشناخته میماند.
ب ـ تعبير علامه عالمانهتر است و تعبير شما خامی دارد زيرا «شعور» از مقولة دريافتهاست؛ يعنی پيامبر پيامهای خداوند را دريافت میكند، ولی «هنر» از مقوله تحويل دادنهاست و اين كلمه مناسب با اين است كه او وحی را از درون خود به بيرون میدهد كه ادعای شماست و در اين صورت ديگر مرموز نخواهد بود. بلكه هنر فاش است و كار هنر رمزگشايی است و معنا ندارد كه شما آن را «مرموز» موصوف كنيد.
ج ـ چيزی كه يادآوری آن برای شما خيلی ضروری است اين است كه شما مكرراً میگوييد «من فكر میكنم» و با شجاعت، سخنان امام صادق (ع) و غيره را روايات سنتی متروك قلمداد میكنيد. باز در مقابل آن میفرماييد: «من فكر میكنم، پس من هستم» و اين امر شما را به «خود برتريابی» و «بیسند سخن گفتن» متهم میكند در صورتی كه حتی امام و پيامبر نگفتهاند «من فكر میكنم» پيامبر میگويد: من از جانب نفس خود چيزی نمیگويم: « قُلْ مایَكُونُ لی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی اِنْ اَتَّبِعُ اِلّا ما یُوحی اِلَیَّ: بگو مرا نمیرسد كه قرآن را با نظر خود تغيير دهم، من جز آنچه را كه به من وحی میشود پيروی نمیكنم و اگر پروردگارم را نافرمانی كنم از عذاب روز قيامت میترسم ـ يونس / 15 ـ ».
از شما پرسيدهاند: برای سخنان خود چه سندی داريد؟ ولی بنده عرض میكنم معنای جمله شما (من فكر میكنم) اين است كه «گفتار من سند نمیخواهد» يعنی نوعی تجربه پيامبری را يافتهام كه درونم به من القاء میكند و همين سند كافی است.
به راستی ميان برداشتهای آدميان چقدر تفاوت است؟ دكارت میگويد: «من فكر میكنم» و نتيجه میگيرد پس من هستم و ديگری میگويد: من فكر ميكنم پس وحی و نبوتی نيست و جبرئيل همان ضمير پيامبر است نه چيز ديگر.
آزاد انديشی واژه فريبندهای است و درونی پرجهالت دارد. آدمی شيمی میخواند تا درباره خواص اشيا حساب شده فكر كند پس اگر كسانی كه شيمی نخواندهاند در اين موارد اظهارنظر كنند شيميدان میفهمد كه او چقدر بیاطلاع است. من پيشنهاد میكنم شما تواضع فرموده، مقداری تفسير مطالعه كنيد و در حضور صاحبنظران رفع شبهه كنيد، تا در امور اعتقادی قرآنی، حساب شده استفاده بدهيد. فكر كردن چندان مهم نيست، بلكه چگونه فكر كردن نشانگر وضعيت يك عالم و پژوهشگر است.
بنده به چند مورد از فرمايشات شما اشاره میكنم تا قبول بفرماييد كه بايد مقداری هم با ادبيات ساده قرآن آشنا بود؛
مثلاً در مواردی تكرار كردهايد «صراطهای ...» در فرهنگ قرآن «صراط» شاهراه است و جمع بسته نمیشود و آنچه جمع بسته میشود «سَبيل» است و جمع آن «سُبُل» میباشد «صراط» در قرآن مفرد به دنيا آمده و مفرد هم خواهد رفت و اين سبيلهاست كه به صراط ختم میشود. صلات يك سبيل است، جهاد سبيل ديگر، رونده سبيل صوم معلوم نيست اهل نجات باشد مگر اينكه همه سبيلها را رفته باشد. پس روندگان صراط، انسانهای كامل و عامل به همه قرآن و سنت هستند و صراط را جمع آوردن در فرهنگ قرآنی اشتباه ادبی و غفلت از زبان اين كتاب است.
شما فرمودهايد: «پيامبر، هم فاعل وحی است و هم قابل آن»؛ مفهوم اين جمله نفی جبرئيل و نبوت است و چنين نتيجه میدهد كه پيامبر يك انديشمند و نابغه الهی است.
شما ظاهراً از آيات قرآن غافل بودهايد كه فعل وحی را در مواردی مجهول آورده و گفته است: قل اوحی الی: بگو وحی شد به من. يوحی الی: وحی میشود به من. فعل مجهول ضرورت دو عامل را میرساند: فاعل و نايب فاعل كه همان مفعول است پس طبق نظر قرآن پيامبر مفعول وحی است نه فاعل آن؛ مثلاً میگوييد فرهاد مُرد، يعنی خودش مُرد، فرهاد خودكشی كرد؛ يعنی فاعلِ قتل و قابل قتل خود اوست، اما فرهاد كشته شد در اينجا فاعل و مفعول دو شخصيت جدايند، فرهاد مقتول و قاتل يك شخص بيرونی است كه او را كشته. «يوحی، اوحی» يعنی در اينجا دو شخصيت مستقل مطرح است. پيامبر گيرنده وحی و جبرئيل شخصيت ديگری، كه دهندة وحی است. اين قواعد ساده در جامعالمقدمات هم آمده است.
فرمودهايد: «جبرئيل، از پيامبر به خدا نزديكتر نبوده»؛ مفهوم آن اين است كه شأن او چنان است كه به جبرئيل احتياج ندارد، اين بيانی شاعرانه و خطا و فاقد برهان است، اگر اين حرف درست باشد پس در شأن پيامبر نيست كه عزرائيل جان طاهر او را قبض كند. پس پيامبر خودش خود را قبض روح كرده كه در اين صورت پيامبر خودكشی كرده است زيرا او به فرمايش شما هم فاعل مرگ و هم قابل آن است و اگر كسی به پيامبر نسبت خودكشی بدهد، خواه صريح و خواه غيرمستقيم آيا او در حال سلامت جسم و روح اين حرف را زده است؟
به نظر می آيد طوری سخن میگوييد كه تصور میشود شما خودتان را از همه علما و اسلام شناسان برتر میدانيد و از آن خطرناكتر اينكه میگوييد روايات سنتی يعنی امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) چيزی میگويند و من هم در مقابل آنها نظر و فكری دارم. آيا اين همان خود برتر يابی نيست؟
من در اينجا يادآور ماجرای مستر همفر مأمور انگليسی شدم كه به عرض میرسانم: همفر میگويد من از طرف انگلستان برای كار استعمار مأمور كشورهای اسلامی شدم. در حوزها با طلبه جوانی به نام محمد بن عبدالوهاب روبهرو شدم كه خيلی حرّاف و واژهساز و خوش سخن بود. «من روی او دقيق شدم كه آيا او به درد ما میخورد يا نه ولی در او شرايط كافی نمیديدم تا اينكه در يك مذاكره او را پسنديدم و ديدم اين همان كسی است كه من دنبالش بودم و آن اينكه ديدم او بر خلاف بقيه طلبهها خيلی شجاع و آزادانديش است و به راحتی علمای بزرگ و اساتيد خود را تحقيرآميز ياد میكند و روی او كار كردم». شما آقای سروش شخصيتی هستيد كه بايد در مقابل همة استعمارگران و دشمنان دين و قرآن ايستاده باشيد اما ناخواسته مسئلة وحی و نبوت را طوری تبيين میكنيد كه با ذائقة منكران سازگار باشد، همان طوری كه پارهای از مفسران مصری همين كار را كردند و معجزات پيامبران را توجيه مادی كردند و در نهايت منكر آن شدند و بعد به اشتباه خود پیبردند؛ شما و ما مجبور نيسيتم مخالفان را به قيمت تصرف در مبانی مسلم دينی قانع كنيم زيرا كفر و ا يمان تحميل بردار نيست شما حقيقت را بگوييد (و ما علی الرسول الا البلاغ) كه اگر خواستند ايمان میآورند.
شما میگوييد: «پيامبر خود خالق وحی و قرآن است»؛ در اين صورت احدی به پيامبر ايمان نمیآورد، تازه آنها با پيامبر بر سر اين دعوا داشتند كه چرا جبرئيل تنها بر او نازل میشود پس او دروغ می گويد و میپذيرفتند كه اگر چنين باشد به ناچار بايد ايمان آورد و لذا انكار میكردند و میگفتند: او اين حرفها را از خودش میسازد و به همين دليل هم ايمان نمیآوريم زيرا او خودش فاعل وحی و قابل آن است «همان حرفی كه شما میگوييد» و در اين صورت حق با آنهايی بود كه به چنين پيامبری ايمان نياورند. بنابراين آنها به اين حقيقت پی بردند كه پيامبر هر چه میگويد سخنی است كه جبرئيل برای او آورده و لذا مال و جان دادند و به قيمت حراج تمام زندگیشان مهاجرت كردند و در سكوی مسجد گذران كردند.
در كلاس درسی از من پرسيدند: قرآن برای چه ماجرای سامری را مطرح كرده است، اين يك ماجرايی است كه در زمان خود دفن شده است؟ گفتم: اين طور نيست قرآن میگويد هر كس در مقابل پيامبر زمان خود مكتبی تأسيس كرده و خلاف شريعت احكامی جعل كند او سامری زمان است و اين خطاب قرآنی كه همواره در طول تاريخ بر جاعلين دين جديد جاری است، شامل او خواهد شد: « فَما خَطْبُكَ يا سامِری: ای سامری اين چه كاری است كه ميكنی و هدف مهم تو چيست؟ ـ طه / 95 ـ». ظاهراً اين آيه شامل كفار نيست و تنها درباره كسانی است كه در دايره دين باشند و فرقه سازی نمايند.
در تعابير شما آمده است «در روايات سنتی چنين آمده» ولی به نظر من چنين و چنان است. روايات سنتی همان سخنان امام صادق و اميرمؤمنان و رسول گرامی است ولی وقتی از جلالالدين رومی و اشعار او سخن به ميان میآوريد، میخواهيد به سجده درافتيد در حالی كه بايد در نظر شريفتان میبود كه ما مكلف به قرآن و سنت و احاديث مسلم ائمه هستيم. اما شما، شعرا، فلاسفة شرق، غرب، شمال، جنوب، ناصرخسرو و مفسران ناشناخته را كسانی معرفی میكنيد كه افكار خود را از آنها گرفتهايد. در حالی كه ما بايد حديث منقول از معصوم را در صورتی بپذيريم كه مخالف قرآن نباشد. امام باقر به شاگردان خود فرموده بود اگر من حكمی را بيان میكنم، بپرسيد: « اَينَ هو مِن القرآن: اين سخن شما در كجای قرآن قرار دارد؟» زيرا ما خلاف قرآن سخن نمیگوييم. اما شما برای سخنان خلاف قرآن خود از مفسران و فيلسوفان، شاهد میآوريد و نمیگوييد كدام يك از اينان قرآن را ساخته و پرداختة پيامبر میدانند. خدای تعالی در قرآن گفته است: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاَقاويل: اگر پيامبر حتی يك كلمه را از خود بگويد و آن را به ما نسبت دهد او را از رسالت میاندازيم و هلاكش میكنيم ـ حاقه / 44 ـ».
يهوديان زمان حضرت موسی هم میگفتند: موسی انديشههای خود را به عنوان شريعت و تورات خدا به ما القا میكند يعنی همين حرف شما را میزدند كه موسی فاعل تورات و قابل آن است. خدا به صورت اعجازی كوه طور را بالاسر آنها نگه داشت و فرمود «خذو ما اتيناكم بقوه» بگيريد آنچه را ما داديم به جدّيت (تورات را) در اينجا نگفت بگيريد آنچه را موسی داد فرمود آنچه را ما داديم. ما فاعل تورات هستيم نه موسی. بقره /63
آدمی وقتی حرفی میزند و به قول شما فكر میكند بايد پای لَرزَش هم بنشيند اگر فكر شما درست باشد پس پيامبر، نعوذ بالله، دروغپرداز و مرد كلك و حقه بازی است. زيرا او انديشة خود را به خدا نسبت داده و میگويد: خدا گفت بگو، به من وحی شده، بگو من چيزی از خود نمیگويم ، هر چه میگويم از خداست در حالی كه انديشههای خودش را قالب میكند. در صورتی كه قرآن میگويد: «قل نزله روح القدس من ربك بالحق: بگو قرآن را جبرييل از جانب پروردگارت به حق نازل كرده - نحل /102 -»
قرآن میگويد: پيامبر جبرئيل را با چشم سر ديده است «ما كذب الفؤاد ما رأی» يعنی آنچه را چشم او ديد، قلبش آن را تكذيب نكرد. مثلاً شما خورشيد را نگاه میكنيد و به صورت قرصی میبينيد ولی قلبتان آن را انكار میكند كه چشم خلاف میبيند زيرا آن ميليونها بار بزرگتر از كره زمين است، ولی وقتی من شما جناب آقای سروش را در مقابلم میبينم قلب و چشم ميگويند درست ديدهای؛ مثلاً حضرتعالی میرويد يخچال بخريد و آن را مقابل خود میبينيد و قلب شما هم اين رؤيت را انكار نمیكند زيرا يخچال را ديدهايد و حالا شما نمیتوانيد بگوييد من فكر میكنم كه دارم ژنرال دُگُل را میبينم، نه يخچال را میبينيد. قرآن میگويد: پيامبر جبرئيل را ديد و درست هم ديد. حالا شما برخلاف صريح قرآن میگوييد: «پيامبر خيال و ضمير خود را ديده و قرآن را درست كرده است»، آيا اين همان سخن گفتن بر خلاف مسلّمات ثابت شده نيست؟
رفع يك ابهام
جناب آقای سبحانی از شما تجليل كردهاند كه شما صاحب تأليفات هستيد و كتاب فلسفی «نهاد ناآرام» را نوشتهايد پس چرا از اسلام و قرآن فاصله میگيريد.
بنده میخواهم عرض كنم نه فيلسوف بودن و نه تسلط بر اشعار مرحوم مولوی و نه كتاب نهاد ناآرام نوشتن دليل اين میشود كه انسان تفسير قرآن هم بداند، تفسير يك علم مستقل است. قرآن زبان خاصی دارد كه از ترجمه و شناخت دقيق لغات و ادبيات قرآن شروع میشود. من ديدم يكی از همفكران شما به عنوان دفاع از شما، گفتههای شما را به نام خودش منعكس كرده كه برداشتهای ناصواب بسياری در فهم آيات قرآن دارد و پاسخ دادن به شبهات او بیثمر است زيرا لازم است ايشان و هركسی كه آن گونه از زبان قرآن بیاطلاع است، يك دورة تفسيری ببيند و بعد هم شبهات تفسيری خود را نزد صاحبنظران قرآنی فرا گيرد تا بتواند در قرآن با احتياط اظهارنظر كند. زيرا علم فلسفه و شعر و شيمی غير از معارف قرآنی است. بلكه فهم قرآن طهارت باطنی و نور ايمان میطلبد و آن كه تسليمتر است استفاده بيشتر میبرد.
خدا در قرآن نياورده است كه هر كس علم و فلسفه بداند من او را هدايت میكنم ؛ اصولاً هدايت الهی تصرف در قلب و جان و اميال انسان است و فقط در انحصار خداوند است و فرموده: من كسی را كه حالت تواضع و عبوديت داشته باشد هدايت میكنم، «يا اَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَقُّّونَ: شما بندگی پروردگارتان كنيد و بگوييد خدايا ! من خاكسار و عبد بودن را پذيرفتهام تا من هم در جانتان جوهر مهار نفس را تقويت و زنده كنم و كاری بكنم كه از گناه تنفر كنيد و به عبادت و اطاعت رغبت كنيد ـ بقره/ 20» و اين مطلب به گونة ديگری در سورة حجرات آمده است: « حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمان ... وَ كَرَّهَ اِلَیْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ و الْعِصْيانَ ... ـ حجرات / 17» جلب هدايت خداوند به قدری آسان و همگانی است كه هر كسی در هر لحظه میتواند به آن نائل شود و آن اين است كه خود را به آغوش خداوند بيندازيد و بگوييد: بار الها ! در دنبال كسب رضايت توام، آنگاه میبينيد خداوند توبه را میپذيرد و چراغی بر قلب شما میگذارد كه از بندگی و نفسشكنی و مبارزه با دُگمگرايی و تكبر لذت
میبريد. آنجا كه فرمود: «یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام و یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ ...: خداوند هدايت میكند به وسيلة قرآن كسی را كه در مقام نفی هواهای خود و جلب رضای خدا باشد و آنها را از تاريكیها بيرون میآورد ـ مائده / 16». مفهوم آيه اين است كه در اينجا دو عنصر است معنی علم و آگاهی به قرآن (علم تفسير) دوم نیّت اصلاح نفس و جلب رضا و بنده شدن. و آنچه هدايت و انقلاب درونی را ارزانی میدارد، اين دومی است. قرآن میگويد: « واِتَّقُوا الله وَ یُعَلِّمْكُمُ الله»بقره /282 شما نفس را از تكبر و عصيانگری منع كنيد من هم به شما علمی میآموزم كه در مكتبها گيرتان نمیآيد. از اين آيه برمیآيد كه علم بعد از حالت خودمهاری و تقواپيشگی سازنده است، علم بعد از تقوا يا با تقوا هدايتخيز است.
بايد عرضه بداريم: بارالها ! ما نمیگوييم روايات سنتی «پيامبر و امامان» اين طور میگويند و من هم فكر میكنم كه چنين بايد باشد. ما توبه میكنيم و اقرار میكنيم كه مجهولات بشر بيش از معلومات اوست، تقاضا میكنيم بندهپروری كن و ما را بفهمان و هدايتمان فرما آنگاه خداوند چشم بصير و فرق گذار بين حق و باطل عطا میكند «اِنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً ـ انفال/ 29». يقيناً پاسخ مثبت میشنويد. چون خدا قول قطعی داده است «هر كس به چاه گناه بيفتد و از من نجات بخواهد، هر طور شده برايش راه فرار جعل میكنم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ـ طلاق/ 2». هر كسی به طور جدی و پناه جويانه به خدای مهربان عرضه كند: راه گم كردهام، دستم بگير! دست غيبی دست انسان را میگيرد . «و الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا ـ عنكبوت/ 69».
میگويد نه تنها او را هدايت میكنم بلكه راههای مخصوص خود را كه ويژه اولياست به او نشان میدهم «سُبُلَنا».
اينكه میگوييد مفسران و عارفان و يا شاعران مكمل دين و قرآن شده و آن را بسط دادهاند، سخنی فاقد دقت است بلكه چيزی كه در اينجا بسط يافته و كاملتر شده تفسير و مفسر است نه اصل دين و قرآن. اينكه برخی مفسران مانند علامه گفتهاند: قرآن را هر زمان تفسيری باشد، مراد پيدا كردن مصاديق آيات در زمان زندگی است. بنده نمونهای برای شما بياورم كه آيه كاملاً زمانی معنا میشود بدون تحريف و بدون اينكه بگوييم آيهای تاريخ مصرفش گذشته است. قرآن در توصيف دشمنان وحی و پيامبر اسلام اينگونه میگويد:
هماز مَشّاءٍ بِنَميمٍ – مناع للخير معتد اثيم..- عتل بعد ذلك زنيم .قلم /11-13: ترجمه: كه عيبجوست و برای خبرچينی به هرجا میرود ـ بسيار مانع خير متجاوز و گناه پيشه است ـ گذشته از آن، درشتخوی بیتبار و بدنام است؛ میبينيد وزاری خارجة بوش رئيس جمهور آمريكا در مورد درگيری با ايران به خاورميانه آمدند و با حوصله و تلاش تمام، در ميان اين كشورها رفت و آمد مكرر كردند و پيامشان هم اين بود كه ايران تروريست است، ايران برای شما خطر جدی است. در اين آيه هم میگويد دشمنان تو «مَشّاء» هستند. اين كلمه به معنی حرفهای شدن رفت و آمد است «مَشّاء ـ مشی: بسيار رفت و آمد كننده» و لغت «بِنَميم» يعنی سخنچينی و بدگويی و انتقال بهتانها. و پيام وزيران هم همين امور بود. در اين جا آيه قرآن تغيير نيافته بلكه مفسر برای آن مصداق امروزی را پيدا كرده است. بنابراين در اينجا مسئلة قبض و بسط در اصل شريعت و قرآن اتفاق نيفتاده بلكه قبض و بسط در مفسر و كشف مصداق و تفسير و بيان پديد آمده است «تامل بفرماييد» و میگويد: عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم يعنی دشمنان تو به فحش وافترا و ناسزاگويی متوسل میشوند و میبينيم رئيس جمهور آمريكا يك مرتبه فكری میكند و میگويد: قرآن كتاب تروريستهاست. من چند سال قبل مسافر يك كشور مسلمان بودم، گفتند بوش نامه آمرانهای به رئيس دولت آنجا نوشته است كه درس قرآن را از مدارس جمع كنيد زيرا شما با آن به مردم ترور كردن ياد میدهيد، اينها همان عُتُلٍّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم است.
اينك با كمال اخلاص و نه اظهار فضل كه نوعی بيماری است، از اظهاريههای شما انتقاد علمی بكنيم هر چند جوابيههای دانايان اسلامشناس كافی بوده است.
1ـ شما در بيانات خود غالباً میگوييد فيلسوفان و عارفان و غيره ... نيز همين مطلب را میگويند، ولی آنها را معرفی نمیكنيد.
ما از عنوان عارف و فيلسوف ساده عبور نمیكنيم و دين و ايمان خود را از هر كسی نمیگيريم. عارف از نظر ما تنها وقتی اعتبار دارد كه در اين تعريف بگنجد: عارف كسی است كه تمام قرآن و سنت و روايات صحيح معصومين را فهميده و پذيرفته است. او به تمام واجبات اسلامی عمل و همه محرمات كبيره و صغيره را ترك نموده و سپس به وادی رعايت مستحبات و مكروهات نيز وارد شده است و به همين ترتيب است فيلسوف مسلمان. شما میبينيد بوعلی سينا، فيلسوف هست، طبيب هست و عارف نيز میباشد. او وقتی درباره معاد و معراج تحقيق میكرد، ديد بخشی از اين مسائل با قواعد فلسفی او جور در نمیآيد. او در اينجا نگفت سنت و روايات يك چيز میگويند، من هم اين نظريه را میدهم، بلكه ميگفت اين مطلب با معيار فلسفی قابل اثبات نيست ولكن چون اين موضوع را صادق مصدَّق محمد مصطفی (ص) فرموده است میپذيرم و علم خود را در اين مورد به جهل متهم دانسته آن را بايگانی میكنم. آری، ما درباره معارف دين و قرآن و نبوت نظريه اين نوع فيلسوفان و عارفان را با بررسی میپذيريم.
2 ـ فرمودهايد يكی از فيلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترين درجه شعر است.
اين اظهارنظر يك شخص غير متخصص در يك امر قرآنی است. منكران خدا و وحی هم چنين نظراتی دارند و اصولاً قرآن برای كافران وحی را اينگونه تبيين میكند كه خداوند با واسطة جبرئيل يا با تكلم از ورای حجاب احكام خود را میرساند تا او برای بندگان ابلاغ و تعليم كند و فرمود: بگو من بشری مثل شمايم و يك فرق اساسی دارم و آن اينكه به من وحی میشود . فقط در امر وحی كردن خدا به من مثل هيچ انسانی نيستم چه شاعر و چه عارف و غيره.
3 ـ بنا به روايات سنتی، پيامبر تنها وسيله بود و پيامی از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل میكرد، اما به نظر من پيامبر نقشی محوری در توليد قرآن داشته است.
اولاً تنها روايات اين سخن را نمیگويند بلكه آيات محكمه قران اين مطلب را ارائه میدهد منتها فهم اين مسئله تسلط به آيات قرآن میطلبد و اينكه در مقابل روايات و قران میگوييد، «به نظر من»، البته مشركان عصر نزول و مخالفان وحی همين حرف را میگفتند منتها شما با نزاكت و با ادب انكار میكنيد.
4 ـ فرموده ايد بحث درباره اينكه آيا اين الهام (يعنی وحی) از درون است يا از بيرون فرقی نمیكند چون در وحی تفاوت و تمايزی ميان درون و بيرون نيست.
اتفاقاً فرق اساسی در همين جاست. به برخی شاعر و عارف از درونش چيزی به او القا میشود حالا درست يا نادرست ولی اگر اين وحی از بيرون و به وسيلة جبرئيل باشد موضوعيت نبوت و پيامبر مطرح میشود و اينكه برای اين امر مهم قرآنی از شعر و يا يك شاعر دليل آوردن سخن به خامی گفتن است. حالا شاعر شاهد مثال شما درباره اتحاد پيامبر با خدا را همچون ريختن بحر در كوزه توصيف كرده است. البته اگر سخن شاعر درست درك شده باشد در صورتی مقبول است كه مخالف قرآن و سنت نباشد. شما آيات قرآن و سخن متواتر امام را رها كرده از شاعران دليل میآوريد؟ هر چند ما به مولوی ارادت داريم ولی متن دين را از قرآن و سنت و توضيحات متخصصان دين كه امامان و مفسران فقيه هستند میگيريم. البته يادمان نرود كه اين پاسخها برای كسی است كه در دايره اسلام با ما بحث میكند.
5 ـ و باور به اين است قران يك محصول بشری است و بالقوه خطاپذير میباشد ...
ولی قرآن میگويد : (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) فصلت /42: كه هيچگونه باطلی نه از پيش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد چرا كه از جانب خدای حكيم و حميد است.
شعر و آراء فيلسوف است كه محصول بشری و خطاپذير و واجد خطاها است. قرآن مستقيماً كلام خداوند است و بس و لذا هميشه فرياد برآورده است كه اگر همة شماها جمع شويد يك آيه مشابه قرآن نميتوانيد بياوريد. آيا شما نظر قرآن را با نظرات بشری شاعر و فيلسوف و عارفان يكی میانگاريد؟
6 ـ انديشمندان سدههای ميانه غالباً اين نظريهها را در لفافه بيان میكردند . آنها نمیخواستند برای مردمی كه توانايی هضم اين انديشهها را نداشتند، ايجاد تشويش و سردرگمی كنند.
ولی شما شجاعانه اين تشويش را در مسلمات قرآن ايجاد میفرماييد، از طرفی طبيعی است كه ذائقههای سالم قرآنی، نمیتوانند خورده شيشه و پارهآجر را هضم كنند.
7 ـ فرمودهايد پسر مولوی حتی از اين هم فراتر رفته و در يكی از كتابهايش میگويد: چندهمسری به اين دليل در قرآن مجاز دانسته شده است كه پيامبر زنان را دوست ميداشتند و لذا به پيروانشان اجازه اختيار كردن چهار زن را داده بود.
شما برای اين سخن از پسرمولوی سند آوردهايد بهتر بود نظريه ماركس و انگلس و هيوم و سارتر و پوپر و مُسيلَمية كذّاب را نيز میآورديد. كسی كه سخن ناب امام زينالعابدين و اميرمؤمنان و امام صادق (ع) را روايات سنتی متروك بداند، ناچار است كه به هزليات خمار پسر مولوی استناد جويد و از وادی بحث عالمانه دور بيفتد. جناب آقای سروش! يك مسلمان قرآنی نمیتواند تحمل كند كه به پيامبرش توهين و كتاب او تكذيب و احكام قرآن، فرمانهای سلطنتی معنا میشود و نبايد سطح سخن تا اين حد پايين بيايد كه به جای استناد به روايت و سنت، به سخن زايد پسر مولویها اسناد شود.
8 ـ روحانيون ايران در استفاده از منابع فلسفی سنت شيعی برای گشودن افقهای تازه به روی فهم دينی ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پايههای فهمی محافظهكارانه از دين مستحكم كردهاند و هراس دارند كه مبادا با گشودن بحث درباره مسائلی از اين قبيل ماهيت نبوت، همهچيزشان از دست برود.
معلوم میشود، حضرتعالی نه تنها از قرآن و تفسير و اعتقادات شفاف اسلامی اطلاعات كافی نداريد، حتی شناخت درستی هم از علما نداريد و میگوييد آنها «برای گشودن افقهای تازه به روی فهم دين ما مردد هستند» صحيح است زيرا آنها نظرات روايات سنتی پيامبر و امام را سند میگيرند نه سخنان پسر مولوی و سارتر و غيره را. شما فرمودهايد: آنها میترسند مانند شما افقگشايی كنند، آری صحيح است آنها بايد بترسند كه مبادا مرز كفر و ايمان و حق و باطل را از بين برده و همه چيزشان را از دست بدهند. شما سخنان پسر مولوی را به ديده تكريم مینگريد و آن را نقل میكنيد ولی سخنان قرآنی و فقهی اسلامشناسان و قرآندانان معتبر را نمیپذيريد.
به هر حال من در مورد شما عرض میكنم، صد رحمت به شما كه فعلاً جبرئيل را انكار و وحی نفسی را جايگزين وحی قرآنی میكنيد ولی همفكر شما شخصی بنام آقای گنجی در دفاع از شما مانند پسر مولوی پا را فراتر گذاشته شك و ترديد را برده است روی اصل وجود خدا و اثبات او را خيلی سخت تلقی فرموده است! چه خوش گفتهاند:
« اگر ز باغ رعيت مَلِك خورَد سيبی ـ درآورند غلامان او درخت از بيخ».
9 ـ دربارة مجازاتهای بدنی كه در قران مقرر شده است، امروز مورد ندارد. اگر پيامبر در يك محيط فرهنگی ديگر زندگی میكرد، اين مجازاتها بخشی از پيام او نبود.
اين سخن نتيجه همان چيزی است كه در توضيح وحی مدعی شديد كه وحی تراوشات ذهنی اين نابغه بشری بوده است و لابد اگر پيامبر در محيط ديگری مثلاَ در واشنگتن بود تحت تأثير محيط زندگی حكم ديگری میداد ولی مسئله اين است كه اين احكام را كسی به او داده است كه بشر را آفريده و ميدانسته است كه قطع يد سارق اگر چند مورد انجام گيرد، موضوع سرقت منتفی میگردد كه اعدام كردن اين اثر را ندارد. فرض كنيد سارقی وارد بانك شد و همه پولهای كسی را كه وام گرفته بود ربود و يك كشته و چهار زخمی به جا گذاشت و فرار كرد. آيا شما میفرماييد ما او را نصيحت و زندانی كنيم، آن هم هفتهای با هشت روز مرخصی؟!
10 ـ آقای سبحانی فرمودهاند: «اگر پيامبر خالق وحی باشد سخن از روی هوای نفس زده است و پيامبر از هوای نفس سخن نمیگويد»، شما در پاسخ ايشان گفتهايد: آيا افرادی چون آيتالله بروجردی و بوعلی و سعدی و ناصرخسرو و غيره چون پيامبر نبودهاند، پس هر چه گفتهاند از هوای نفس بوده. اين سخن نوعی جوان فريبی است. بلكه منظور اين است كه اگر آنها نيز مثل شما بدون ارائة سند اظهار نظر كنند و بگويند ما چنين فكر میكنيم، سخن از روی هوای نفس گفتهاند و اگر از روی قرآن و سنت و دلايل مقبول عقلی باشد سخنشان قبول است. و اما اگر پيامبر (ص) سخن خود را به خدا نسبت دهد دروغ گفته و به خدا افترا بسته است كه بدترين نوع سخن از روی هوای نفس است.
11- شما فرمودهايد آنچه او از خدا دريافت میكند مضمون وحی است، اين وحی بیصورت (و فاقد صورت) را او شخصا صورت كلمات میبخشد. پس او در شكلگيری وحی به صورت آيات دخالت دارد (در واقع مضمون وحی از خداست و عبارات از پيامبر).
فرق قرآن معجزی و حديث قدسی با اين كه هر دو كلام خدا هستند
در اول سوره سجده میفرمايد: «نازل كردن اين قرآن كه هيچ جای شكی در آن نيست، از طرف پروردگار جهانيان است. آيا میگويند (محمد (ص)) آن را به دروغ ساخته است؟ نه، بلكه آن حق است و از جانب پروردگار توست، كه پيش از تو بيمرسانی برايشان نيامده است هشدار دهی». قرآن آموزههای خدا به رسول است و حديث قدسی هم آموزههای خدا به رسول است. تفاوت اين دو آموزه در اين است كه پيامبر در شب معراج از خداوند با خطاب «يا احمد (ص)» سخنانی فراگرفت و مجاز بود اين مفاهيم را با انشا و عبارتسازی خودش به مردم منتقل كند و لذا پيامبر، راوی از خدا بود كه میگفت: «قال الله تعالی» و اين در اصطلاح حديث قدسی است. ولی قرآن آموزهای بود كه او حق نداشت با عبارات خود آن را بيان كند. پيامبر در شب قدر مفاهيم كلی و بيصورت دريافت كرد (نزول دفعی) (انا انزلناه فی ليله القدر) و به او گفته شد حق نداری آن را با انشاء خود بيان كنی تا اين كه چند ماه بعد در 27 رجب نزول تدريجی با عبارات جبرئيل به او وحی شد. در قرآن ميفرمايد: ای پيامبر! وقتی جبرئيل با عبارات تعيين شده قرآن را بر تو قرائت میكند، جلو نيفت و صبر كن آن طور كه او قرائت میكند همان را بگو: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضی اليك وحيه: و در قرائت قرآن پيش از آنكه وحی آن ” توسط جبرئيل " بر تو پايان يابد شتاب مكن - طه / 114 -». زيرا همان طور كه مفهوم قرآن از ماست، عبارات و قرائتش هم از ماست.
لا تُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ: تو در گرفتن وحی زمزمه نكن كه به قرائت آن عجله كنی. اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ: چرا كه بر عهدة ماست جمع و جملهبندی آن و قرائت و الفاظش. فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ: پس وقتی ما آن را با الفاظی كه جبرئيل ميخواند، پس عيناً همان قرائت و الفاظ را پيروی كن (قيامت / 16-18).
12- وظيفة مسلمانان امروز اين است كه قرآن را به اقتضای روز ترجمه كنند.
اينك بفرماييد اگر مراد شما ترجمه شفاف و با كشف مصداقهای جديد است، اين كار انجام گرفته و ترجمههای قابل قبولی برای قرآن نوشته شده است و اگر مراد شما ترجمهای است با تغيير و تحريف اصل قرآن، كه طبعاًً برای هر كشوری بايد يك نوع ترجمه به اقتضای رسوم و يافتههای آن كشور انجام بگيرد كه قهراً قرآن مخصوص واشنگتن، با قرآن سوريه فرق خواهد كرد كه فعلاً هيچ مسلمانی شجاعت و آزاد انديشی آن را نيافته است و تا مسلمان است نخواهد يافت.
در پايان لازم به ذكر است، بهتر اين كه سعی كنيم درباره مطالبی در اين سطح، وقت علمای بزرگ را نگيريم تا اين گونه نباشد كه، كسانی گمان كنند ما در پی كسب شهرت به قيمت مخدوش كردن اساسیترين اعتقادات قرآنی هستيم. چرا كه اگر سنگی به چاه انداخته شود درآوردنش همه مهندسان را به تكاپو میاندازد و اين دليل بر آن نيست كه سنگانداز نيز مهندس بوده است.
با احترام ابوالفضل بهرامپور
تهران 27/12/1386