عیدالله الاکبر در شعر آیینی/ چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
کد خبر: 3915327
تاریخ انتشار : ۱۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۰

عیدالله الاکبر در شعر آیینی/ چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر

هجدهم ذی الحجه؛ عیدالله الاکبر است، روزی که شاعران هم در پاسداشت آن، ابیات خود را به آستان پرمهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) تقدیم کرده‌اند.

عیدالله الاکبر در شعر آیینی/ چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیربه گزارش ایکنا؛ واقعه غدیر از مهم‌ترین وقایع تاریخ اسلام است که در آن، پیامبر اسلام(ص) هنگام بازگشت از حجة الوداع در ۱۸ ذی‌الحجه سال دهم قمری در غدیر خم، امام علی(ع) را جانشین خود معرفی کرد. حاضران در آن واقعه که بزرگان صحابه نیز در میان‌شان بودند، با امام علی (ع) بیعت کردند. این عید بزرگ، شاعران و اهل ادب بسیاری را بر آن داشته تا در این باره شعری بسرایند و قلمی بزنند. در گزارش پیش رو تعدادی از این نوسروده‌ها آمده است.
 
حسن لطفی، از شاعران آیینی ‎سرا در سروده خود ماجرای غدیر را بیان کرده که به تحقیق در کتاب الغدیر علامه امینی و کتب علامه سیدمرتضی عسکری به تفصیل آمده است.
 
آخرین حج است و در تابند دل‌ها در تولا و تبرا
حاجیان در قلب صحرا آب اندک در عوض طوفان گرما
چهره‌ها خیس از عرق‌ها مانده در سینه نفس‌ها‌
می‌رسد بانگ جرس‌ها ناقه‌ها بر رمل‌های بی‌قراری مثل سیلی با جهاز عشق، جاری روی شن‌ها
آخرین حج است و برمی‌گردد از حج یک بیابان از خلایق 
لیک پیغمبر در آشوب دقایق
یک طرف یک خیل عاشق
یک طرف جمعی منافق
یک طرف آئینه حق
یک طرف آئینه دق 
بازهم مثل همیشه پشت او قرآن ناطق
در میان این همه در سینه دارد راز‌های بی‌شماری از حقایق
آخرین حج است و می‌بیند ثمر داده‌ست رنجی که کشیده
سال‌ها در سال‌ها از دست جهل مردمان سرزمین خود چشیده
محنت شعب ابی طالب به جان خود خریده
کوچه کوچه سنگ خورده شهر‌ها و شهر‌ها هی زخم دیده
هرچه می‌شد او شنیده زخم پیشانی و دندان شکسته بیش از هشتاد غزوه بار بسته
 لیک از این‌ها گرانتر سخت‌تر از هرچه دیده سخت‌تر حتی زِ فهم بت‌پرستان
دیدن جهلی عمیق از مردمان جاهلستان و نفاق هم قطاران است.
اما در دل او نور فرقان است بر لب‌هاش قرآن است
***
آخرین حج است و بعد از این همه انبوه غم
ظلم و ستم درد و اِلَم ناگاه وحی آمد
دوباره وحی در یک آیه کوتاه آمد
کِای رسول برگزیده نور دیده هرچه کردی هرچه کردی هرچه دیدی
سال‌ها در سال‌ها، اما همه هیچ است هیچ است!
هرچه رفتی آنچه گفتی آنچه خواندی و نشاندی
گوییا ناگفته‌ای ناخوانده‌ای ناورده‌ای هیچ است هیچ است آن
مگر امروز اینک در همین منزل رسانی جاودانی این پیام آسمانی:
آی بَلِّغ یا نَبی ما اُنزِلَ مِن رَبکَ امروز امت را
که ما بَلَغتَ ما بَلَغتَ ما بَلَغتَ سرانجام رسالت را
***
آخرین حج است و در گرمای طاقت‌سوز عالم‌سوز
در قلب کویری سخت پای برکه‌ای خوشبخت اینگونه او فرمود:
هرکس پیش رو رفته است برگردد و هرکس پشت سر مانده است
می‌مانیم تا آید و در پیش نگاه دوستدارانش محمد (ص)
از شتر پایین که آمد تا سه روز اُتراق کرد
حرف رفتن گفت و بازی با دل عشاق کرد
آخرین حج است، اما اولین عید من است
بعد از این شکر خدا تکلیف عالم روشن است.
این روایت از تمامی بزرگان آمده 
مستند، واژه به واژه ست و فراوان آمده 
عالمانِ اهل سنت با تواتر گفته‌اند
با تجاهل یا که حتی با تفاخر گفته‌اند 
فخر رازی اسقلانی ابن ماجه بن کثیر
ابن عبدُالبِّر بخاری مسلم و ابن جریر
ابن جوزی ابن شاهین و زهبی شافعی
تَرمزی و ابن حنبل جَزَری و نافعی
آنقدر نام است آید می‌شود خود یک کتاب
گفته‌اند از خطبه پیغمبر ختمی مآب
رفت بر روی جهاز و گفت با اهل حجاز 
گفت با اهل حقیقت گفت با اهل مجاز
 بعد حمد و بعد تسبیح خدایش دم گرفت
دست حق را بین مشتش دست حق محکم گرفت
گفت: حق فرمود بعد از من تمام دین علیست
این علی و این علی و این علی و این علیست
آی مردم با پیمبر با خدا بیعت کنید
یک به یک با دست من با مرتضی بیعت کنید
دست او را برد بالا دست را بالا کشید
پیش آن سیل تماشا دست را بالا کشید 
آنقدر بالا که حضرت با خدایش دست داد
پیش از هرکس خدا با مرتضایش دست داد
اَشهدُ اَنَّ امیرالمومنین تنها علی
اَشهدُ اَن لا امیرالمومنین الّا علی
کربلا هم آخرین حج بود و تنها مانده بود
حاجیان در خاک و خون بودند، اما مانده بود
یک نفر جا مانده بود
تشنگی بود و خجل از طفل بابا مانده بود
روی دست خود علی را برد بالا برد بالا 
آه بابا آه بابا
آخرین بار است دستِ غم به زانو می‌زند
اولین بار است، اما حرف مُنّوا می‌زند
اولین بار است مردی اینچنین رو می‌زند
 
احمد علوی، شاعر دیگری است که سروده‌اش را در قالب مربع ترکیب بخوانید.
 
شب عاشقانگی است و من شده‌ام گدای تو یا علی
به امید آن که صدای من برسد به اهل سما علی
چه کنم اگر که در آن میان نرسد صدا به صدا علی؟
تو که‌ای که نام بلند تو به خدا رسانده مرا علی؟
به خدا که با تو رسیده‌ام به زلال ذات خدا علی
تو که ‌ای که فراتری از مکان و چنین گذشته‌ای از زمان؟
تو که ‌ای که از تقید تن، زده پل به مرکز بیکران؟
تو همان که در تو به حیرتم، تو همان که انس و فرشتگان
تو همان که درک اهل جهان شده در صفات تو ناتوان
تو همان که قبله اهل دل، تو همان که قبله نما علی
نه عجب که درّ نجف شود قطرات اشک زلال تو
ظلمات بود و تو آمدی، «کَشَفَ الدّجی» به جمال تو
تو محمدی و به این سبب «بَلَغَ العُلی» به کمال تو
حسنی و حسین و فاطمه، «حَسُنَت جمیع خصال» تو
صلوات بر تو و آل تو، همه وقت، در همه جا علی
تو چگونه آمده‌ای بگو که نه حاضری و نه غایبی؟!
چه بگویم از جلوات تو، تو که جلوه‌گاه عجایبی
تو ابوتراب و ابوالیمی و طلوع کل مطالبی
پدر مکرم زینبی و شریک هرچه مصائبی
برسان مرا به جوار خود، پس از آن به کرب‌و‌بلا علی
به خدا قسم که بدون تو همه جا همیشه مشوشم
به بهشت بی تو نمی‌روم که بدون تو پُر آتشم
نفسی اگر نظر نکنی به گدای بی سر و پا علی
چه خوش است در تصور من که تو «نون» بین «لنا» شوی
چه خوش است‌ای شه لافتی که شکوه نقطه با شوی
تو رسیده‌ای به وصال حق که امیر هر دو سرا شوی
همه ترس من بود از همین که خدا نکرده خدا شوی
شده ذکر هر شب قدر من «بِکَ یاعلی بِکَ یا علی»
نه فرشته‌ای و نه آدمی، تو فقط تجلی ایزدی
تو نگین حلقه انبیا و شکوه حضرت سرمدی
چه در آسمان و چه در زمین تو سرآمدی، تو زبانزدی
تو عزیز خانه فاطمه، تو عزیز جان محمدی
و تویی که وقت مباهله شده شرح «أنفسنا» علی
که علیست «یَحکُمُ ما یُرید»، علیست «یُثبِت ما یشاء»
که علیست کُنه سوره «روم» و علیست معنی «هَل أتی»
که علیست «مُنتَهِیُ الهِمَم»، که علیست سایه ماسوا
که علیست سعی به سوی حق و علیست مروه با صفا
نشود قبول حج کسی به خدا بدون ولا علی
به خدا به اذن خدا فقط ابدی شدی، ازلی شدی
و به کام مردم میکده می‌ناب لم یزلی شدی
ملکوت نابِ غزل شد و تو در آن عجب غزلی شدی
خبری رسید و در آن خبر تو فقط امیر و علی شدی
لِتُرابِ مَقدَمِکَ الفِدا دل و جان عاشق ما علی 
بنشین دوباره رجز بخوان که زمان کف زدن آمده
در قلعه‌ای که تو کنده‌ای ز هراس در سخن آمده
بروید از سر راه او که امیر بت‌شکن آمده
چه بد است عاقبت کسی که به جنگ تن به تن آمده
به سپاهیان و یلان بگو بدهند آب طلا علی
شده اند در مقابل تو همه شیرِ بی سر و یال و دُم
همه گفته اند و شنیده ام که شدند «مُعتَرِفٌ بِکُم»
نگران آن همه «مرحبم» که فرار کرده و گشته گم
دل بی قرار و هوایی‌ام شده رهسپار غدیر خُم
به کدام رتبه رسیده‌ای که خداست شاهد رتبتت
به نجف رسیده مسافری که رسد به فیض زیارتت
به عنایتت به کرامتت به محبتت به شفاعتت
تو بگو به غیر حریم تو به کجا رود به کجا علی؟
همه شب نشسته خیال تو سر راه من، سر راه من
چه شود اگر که نگاه تو برسد شبی به نگاه من
به دو چشم غرق خیانتم، به دو چشم غرق گناه من
و تو‌ای سپیده نظر کنی به من و به روی سیاه من
چه غم از عذاب خدا اگر که تویی شفیع جزا علی
ثقلین مدح دو چشم تو شده روشنایی دفترم
که علیست ذکر مداومم، صلوات قند مکرّرم
به جهان مرید ابوذرم، مدیون مالک أشترم
نروم به زیر بیرق کس که غلام خادم قنبرم
همه عمر بنده حیدرم به حقیقت «إنّما» علی
 
در ادامه بخشی از مثنوی سیدحمیدرضا برقعی آمده است.
 
جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم
شب شراب که باشد دچار افراطم
بریز هرچه که داری مکن مراعاتم
تو بی‌ملاحظه، من نیز بی‌مبالاتم
سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار 
شب شراب می‌ارزد به بامداد خمار)
نمی‌رسد به شکوه تو فکر کوتاهم
اگر مدیح تو را از خود تو می‌خواهم
بگو که دهر به دست تو خلق شد، ما هم
بگو بگو و مگو من صنایع الهم
لطیف طبع خدا آنِ آشکار تویی
که شعر جوششی آفریدگار تویی
تو آن قصیده بی‌اختیار موزونی
پر از خیالی و از هر خیال بیرونی
شکوه شعر کهن در کلام اکنونی
بریز قاعده‌ها را بهم تو قانونی
سرودن تو حماسی‌ترین مغازله است
جهان بدون تو اسلوب بی‌معادله است
رسیده‌ام به تو در نظمی از پریشانی
به شاعرانه‌ترین لحظه‌های حیرانی
نگفته‌ام که چه می‌خواهم از تو... می‌دانی
شراب شعر صغیر و فواد کرمانی
تو ‌ای قصیده اعلا مسمط عالی
جنون «فاتح علی خان» در اوج قوالی
کتاب معجزه در بی‌شمار ابوابی
اگر چه نقطه ایجاز غرق اطنابی 
بخوانمت منِ وامانده با چه القابی 
اگر خدات بگویم تو بر نمی‌تابی
اگر ملال توام بی‌دریغ کن دفعم
تو تیغ می‌کشی، اما منم که ذینفعم
تو همزمان زمان نیستی کجایی تو
کنار فاطمه‌ای همدم حرایی تو 
به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو
به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو
تو در نهایت معراج در نباید‌ها
نشسته‌ای به تماشای رفت و آمد‌ها
تو آفتابی و هرگز نمی‌شوی انکار
دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار
کسی مرور نکرد ‌ای شکوه بی‌تکرار
برای مالک اشتر نوشته‌ای بسیار
هنوز جوهر آن نامه‌ها‌تر و تازه است
غریبیِ سخنت در زمین پرآوازه است
به ناشناسی منظومه علی‌نامه
به الغدیر به موی سپید علامه
به یا علی مددِ پوریا به هنگامه
به شرمگینی من در چکامه و چامه
تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست
که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست
 
استاد غلامرضا سازگار متخلص به میثم نیز قصیده‌ای را در این باره سروده است.
 
خدا برای علی خلق کرد عالم را
چنانکه خلقت او برای خود می‌خواست
تمام عالم ایجاد بی‌وجود علی
بان کشتی بی‌ناخدای در، دریاست
مرا بس است تولای چهارده معصوم
که این ولایت فوق تمام نعمت‌هاست
مگر نگفت پیمبر کتاب و عترت من؟
امانتی است که پیوسته در میان شماست؟
مگر نگفت که این دو، زهم جدا نشوند 
 اگر جدا ز یکی هر که شد ز هر دو جداست
مگر نگفت که این دو، چو این دو انگشت‌اند
کز اتحاد یکی گرچه در شماره دو تاست
عبادت ثقلین است بسته بر ثقلین
که مهر طاعت هر بنده مهر ال عباست
درود باد به ارواح چهارده معصوم
که در طریقت آنان نجات هر دو سراست
بتول و چار محمد (ع) حسین و چار علی (ع) 
دو نامش حسن و آن دو جعفر و موساست
بجز محبت آنان نجات نیست که نیست 
زنید چنگ به دامانشان، نجات اینجاست
هنوز محفل ذکر علی است خاک غدیر. 
ولی چه سود به گوش کسی است که ناشنواست
بگو که خصم شود منکر علی چه باک 
که آفتاب به هر سو نظر کنی پیداست
گرفتم انکه حدیث غدیر و قول رسول
مراد دوستی آن امام ارض و سماست
چرا بگردنش افکند ریسمان امت 
چه شد که دود ز کاشانه علی برخواست؟
سؤال من ز تمامی مسلمین این است 
بدوست اینهمه آزار نه، به خصم رواست؟
چو عمر صاعقه کوتاه باد دورانش
خلافتی که دوامش به کشتن زهراست
برای غضب خلافت زدند فاطمه را 
شرف کجاست مروت کجاست رحم کجاست
شکستن در و، بی‌حرمتی به خانه وحی 
مودتی است که درباره ذوالقربی است؟
اگر قصیده میثم بود صدوده بیت
که در عدد صد و ده نام آن، ولی خداست
فضائلی است علی را که گفتن هر یک
نیازمند هزاران قصیده غراست
 
استاد محمدعلی مجاهدی متخلص به پروانه شعری با عنوان «دریا در غدیر» را سروده است.
 
چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزو‌ها شد شکوفا در غدیر
فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن
خنده، گل می‌کرد بر لب‌های صحرا در غدیر
بود پیدا در زلال جاری تکبیر‌ها
نقطه پایان عمر تشنگی‌ها در غدیر
جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمد! زان‌که نیست
این تجلی را مجال جلوه إلاّ در غدیر
رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند
خطبه‌ای شورآفرین و شورافزا در غدیر
تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ
کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر
عرشیان، در اشتیاق خاکیان می‌سوختند
تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر
«گفت: هرکس را منم مولا، علی مولای اوست»
کرد گل، گل‌نغمه احمد چه زیبا در غدیر...
دستِ رد بر سینه اغیار می‌زد آشکار
«عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر
گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنه‌ها
خیمه می‌زد در کنار آرزو‌ها در غدیر
خشم‌های شعله‌ور، پژواک کینِ جاهلی
خط سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر...
یاد دارید‌ای قیامت قامتان! مولا علی
از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟!
کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی
از طلوع آفتابِ عالم‌آرا، در غدیر
طور بود و نور بود و کشف و اشراق و شهود
شد بهشت آرزو‌ها آشکارا در غدیر
لَنْ تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد
با تماشایی‌ترین تصویر، مولا در غدیر
 
محمدحسین ملکیان، شاعر آئینی‌سرای دیگری در مدح علی(ع) شعری را تقدیم کرده است.
 
بی روی علی شعر من آرایه ندارد
بی اذن علی، نطق، درونمایه ندارد
بی نام علی قرآن یک آیه ندارد
بی حب علی دین بخدا پایه ندارد
عمری پدرم گفت که فرزند خلف باش
یعنی که فقط بنده‌ سلطان نجف باش
 
یاسین رخ و رحمان دل و توحید مقام است
با حکم غدیر آمده، پس کار تمام است
سلطان جهانش به چنین روز غلام است
ذکر لب مولا صلوات است و سلام است
هم شان علی کیست؟ اگر هست بیاید!
بالاتر از این دست محال است بیاید
 
هم جاذبه هم دافعه دارد، به تعادل
توصیف گر روی گل او شده بلبل
نقل است که شاعر شده حافظ به توسل
لاحول و لاقوه الا بتغزل
ایجاز رباعی ست، بلندای قصیده ست
از دفتر اشعار خدا، بیت گزیده ست
 
خورشید شده آینه گردان جمالش
خوردند ملایک همگی غبطه به حالش
گشتم، به خدا نیست کسی مثل و مثالش
میراث محمد، صلواتی ست که آلش
کس نیست به جز فاطمه و حیدر و اولاد
با آل علی هرکه در افتاد بر افتاد
 
تاریخ عرب، فاتح خیبرشکن اش خواند
«او» بود که پیغمبر اسلام، «من»اش خواند
صدآیه‌ نازل نشده از دهنش خواند
استاد سخن، فاطمه، صاحب سخن اش خواند
کو آنکه قدم جای قدومش بگذارد
جز او احدی خطبه بی نقطه ندارد
 
برده ست خدا نام از او داخل انجیل
موسی به لبش نادعلی داشت لب نیل
داده ست به فرمان علی گوش، ابابیل
پیغامبری را علی آموخت به جبریل
این‌ها همگی هیچ، بگو معجزه اش چیست
اعجاز علی اینکه کسی مثل علی نیست
 
عدل علوی دست عقیل است در آتش
گیرم بزند دشمن او پشت در آتش
لطفش به گنهکار، چون آبی ست بر آتش
شاعر! نزند دست بر این شعر تر، آتش
در آتش سوزنده و بی سایه محشر
بر چادر زهرا متوسل شو و بگذر
 
عشق علی و فاطمه تکرار ندارد
جز فاطمه عالم گل بی خار ندارد
جز با در این خانه، گدا کار ندارد
این خانه دری دارد و دیوار ندارد
در کوچه باریک علی آه... چه‌ها شد
هر بار گدا حاجتی آورد، روا شد
 
در پایان شعری از نغمه مستشار نظامی بخوانید.
 
برخیز که عیدانه فراوان شده است
یک برکه به عرش رفته، باران شده است
هر کس که تو را شناخت از جان دل کند
هر کس که تو را دیده مسلمان شده است

در این شب تیره نور ماه است غدیر
مولای زمین و آسمان است امیر
‌ای شعر به جز مدح علی (ع) هیچ مگو
‌ای عشق دعای عاشقان را بپذیر

نور است علی، رمز عبور است علی (ع)
هم صحبت جلوه گاه طور است علی (ع)
یا نور علی نور تجلی فرما.
چون منتظر صبح ظهور است علی (ع)

چون فاطمه و علی غریب است حسین
سرخ است و رسیده، باغ سیب است حسین
از مکه به کربلا به عشق تو رسید
تفسیرگر فتح قریب است حسین

بر چهره عاشقان تبسم می‌ریخت
در آتش خشم خصم هیزم می‌ریخت
از عرش نوای یاعلی می‌آمد
روزی که خدا غدیر در خم می‌ریخت
 
رضا نباتی، پژوهشگر قرآنی شعری درباره غدیر و در مدح علی(ع) سرود.
 
غدیر آمد، خدا لطفی دگر کرد
خدا بر خلق عالم این نظر کرد
 
غدیر آمد علی را جانشین کرد
خدا او را امیر المومنین کرد
 
غدیر آمد جهان شوری دگر یافت
دل ما زان سبب، نور بصر یافت
 
غدیر آمد شب ما را سحر کرد
به نورش جمله عالم را خبر کرد
 
غدیر آمد از او دین مفتخر شد.
محمد را علی خیر البشر شد
 
غدیر آمد، علی فخر زمین شد.
در آنجا او امیر المومنین شد
 
غدیر آمد که دین را یار گردد
ستم زین پس، بسی دشوار گردد
 
غدیر آمد که حق تنها نَماند
عدالت با علی، پایا بِماند 
 
غدیر آمد که قرآن صَرف گردد
عمل آمیخته با حرف گردد
 
غدیر آمد که احمد راز گوید
و زان آیه شما را باز گوید:
 
غدیر آمد که دین اکمال گردد
مسلمانی بِدان غربال گردد
 
غدیر آمد که نعمت تام گردد
دل هر مصلحی آرام گردد
 
غدیر آمد که دشمن خوار گردد
ز یاس و ناامیدی، زار گردد
 
غدیر آمد که ما تنها نمانیم
محمد رفت، بی‌مولا نمانیم
 
غدیر آمد بهاری کرد جان را
نسیمش جان دهد روح و روان را 
 
غدیر آمد که حج معنا بگیرد
جهاد از او تعلق می‌پذیرد.
 
غدیر آمد که مکتب ساز گردد
حدیث تربیت، دمساز گردد
 
غدیر آمد ولایت را نشان داد
شهادت بر علی وقت اذان داد
 
غدیر آمد «وَ واعَدنا ... » (۱) عمل شد.
برای مصطفی، حیدر مثل (۲) شد.
 
غدیر آمد که گُل‌ها باز گردد
سرود زندگی آغاز گردد
 
غدیر آمد که تا دل کام گیرد
ز درد و غُصه‌ها فرجام گیرد.
 
غدیر آمد که آراید جهان را
صفا بخشد دل آزادگان را
 
غدیر آمد که ما شیدا بمانیم
ز دل نام علی بر لب برانیم
 
غدیر آمد که وحدت جان بگیرد.
به نهج او سخن سامان بگیرد.
 
غدیر آمد که قربان، عید گردد
امامت زان سبب جاوید گردد
 
(۱) آیه ۱۴۲ سوره اعراف
(۲) حدیث منزلت: أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی؛ تو نسبت به من به‌منزله هارون نسبت به موسى هستی جز این‌که بعد از من پیامبری نخواهد بود.
انتهای پیام
captcha