آزادگان؛ صبورتر از سنگ صبور / مبارزه‌ای که صلیب سرخ را به تحسین واداشت
کد خبر: 3916772
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۵۵

آزادگان؛ صبورتر از سنگ صبور / مبارزه‌ای که صلیب سرخ را به تحسین واداشت

اسرای ما آرامتر از اقیانوس به پیشواز مبارزه با هر نوع شکنجه می‌رفتند تا اینکه وجه‌ تمایز اسرای ایرانی با سایر اسرا و تحمل سختی اردوگاه‌های عراق، نمایندگان صلیب سرخ را وادار به تحسین کرد.

اسرا را چرا آزاده نامیدند؟ اسرای اردوگاه‌های بعث عراق همان رزمندگان و پروانه‌های دربندی هستند که راضی به رضا و تقدیر الهی به جبهه شتافتند و سینه‌های خود را در برابر هجوم استکبار گشوده و هیچ ترسی از دشمن و تجهیزات آنان به دل راه ندادند، آنان از همه بریدند و به خدا وصل شدند تا آینده‌ای سرافراز و عزتمند برای ایران و ملتش رقم زنند. آنان را آزاده نامیدند چون از نفس و هوس خود را آزاد کرده و به آغوش خدا رساندند.

26 مرداد 1369 روزی خاطره‌انگیز نه تنها برای خانواده آزادگان بلکه برای همه ملت ایران بود، آن روز ایران شاد بود و لبخند بر لب داشت، لبخندی از جنس افتخار. این افتخار را مدیون رزمندگانی همچون تکاوران غیور نیروی دریایی که 34 روز تمام‌قد در برابر پیشروی عراقی‌ها ایستادند و به شهادت رسیده و یا اسیر شدند هستیم. آنهایی که بهترین سال‌های عمر خود را به دور از خانواده در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعث عراق گذرانیده و حتی استقامت و صبوری آنان حیرت صلیب سرخ را برانگیخت.

ایکنا استان مرکزی به مناسبت سالروز آزادی پرستوهای عاشق اسلام و نظام گفت‌و‌گویی با رحیم حق‌مِه، کارمند فنی پایگاه دریایی خرمشهر، داشته است که در ادامه می‌خوانید:

ایکنا ـ خودتان را معرفی کنید.

رحیم حق‌مِه، کارمند فنی پایگاه دریایی خرمشهر، متولد سال 1327 در استان مرکزی هستم، اما از سن تقریباً سه سالگی در خوزستان زندگی کردم و در 7 آبان ماه سال 59 در اطراف آبادان به اسارت درآمدم و 50درصد جانبازی دارم. زمان اسارت متأهل و دارای 5 فرزند بودم بچه کوچکم یک ساله بود و دختر بزرگم کلاس پنجم دبستان. همسرم با تمام سختی فرزندانم را در کمال ادب تربیت و به جامعه اسلامی ایران تقدیم کرد. همسرم با سختی فرزندانم را بزرگ کرد و مانند دسته گل پس از 10 سال اسارت تحویلم داد، اما متأسفانه در اثر عارضه قلبی از دنیا رفت و مرا با دنیایی از خاطره تنها گذاشت.

ایکنا ـ درباره نحوه اسارت خود توضیح دهید.

پایگاه دریایی خرمشهر به منظور انتقال نیروهای خود، پایگاهی در ماهشهر احداث کرد. به دلیل اشراف کامل به خوزستان مسئول تردد نیروها از ماهشهر به آبادان بودم؛ چراکه تردد از جاده اصلی امکان‌پذیر نبود و باید از بیابان مسیر را طی می‌کردیم در یکی از همین ترددها در کمین دشمن افتادیم، تعدادی از نیروهای سپاه و نیروی دریایی قبل از رسیدن ما به منطقه با دشمن درگیر و عده‌ای شهید و برخی مجروح شدند. نیروهای همراه را به عقب هدایت کردم و در منطقه ماندم و به مجروحان کمک کردم، یکی از دوستان سپاه تیری به کلیه‌اش اصابت کرده بود که روی دستانم به شهادت رسید. به محض اینکه مجال بازگشت به عقب را پیدا کردم، متوجه شدم گروهی دیگر از دشمن به ما نزدیک می‌شوند، دیگر فرصتی برای دور شدن نبود و مقاومت را ترجیح دادم، تنها سلاح من اسلحه یوزی با دو خشاب فشنگ بود، پس از اتمام فشنگ‌ها محاصره شده و به اسارت درآمدم و از پشت سر مرا با قناسه زدند که بیهوش شدم و بعد از اینکه به هوش آمدم ما را به تَنّومه منتقل کردند.

به واسطه زندگی در خوزستان و مراوده با عرب‌های این منطقه به زبان عربی مسلط بودم و فرهنگشان را خوب می‌دانستم، پس از انتقال دستانم را با طنابی به نخل بستند، یکی از آنان به دیگر دوستانش به عربی گفت: عقب بروید، با کشیده شدن ضامن آرپیجی متوجه جدی بودن قضیه شدم، اما در همین حال به خواست خدا ماشینی حامل اسرا نزدیک شد، این اسرا را همچون ما به درخت بستند تا با آرپیجی بزنند. در این لحظه بعثی‌ها را کافر خطاب کرده و همین کلمه برای آنان گران تمام شد که حدود 30 یا 40 عراقی به سمت من هجوم آورده و هریک لوله تفنگ خود را در بدنم فرو بردند و گفتند ما مسلمانیم چرا به ما کافر می‌گویی و به اتفاق همه شهادتین گفتند در این لحظه من خندیدم، دلیل خنده‌ام را پرسیدند و گفتم خب من هم مسلمانم، شهادتین به اضافه شهادت بر ولایت مولا علی(ع) را بلند ادا کرده و عده‌ای از عراقی‌ها لبخند زدند و متوجه شدم آنان شیعه هستند.

در همین حال استواری که عراقی‌ها به عنوان رئیس عرفات او را می‌شناختند و در ارتش این کشور دارای جذبه بسیار بود پیش آمد، حدود 6 نفر اسیر بودیم که او با قنداق تفنگ بارها به سر ما می‌زد، تا حدی این کار را تکرار کرد که خسته شد. بعد از ما اسرای دیگری نیز به ما اضافه شدند و ما را پیاده به سمت کارخانه صابون‌سازی خرمشهر برده و از آنجا به بصره انتقال دادند. قبل از انتقال به اردوگاه، نظامی‌ها را با غیرنظامی تفکیک کردند، ما را به اردوگاه موصل یک فرستادند و بعدها متوجه شدیم تمام اسرای غیر نظامی که نزدیک به 1500 نفر بودند را به شهادت رساندند.‌ این افراد غیر نظامی در خاک خودمان اسیر شده و عراقی‌ها سرزمین ما را اشغال کرده بودند و بعد به دلیل غیرنظامی بودن تیرباران کردند.

ایکنا ـ حال و هوا و فضای اردوگاه موصل یک را تشریح کنید

فضای اردوگاه بسیار سخت و سنگین بود و نیروهای بعث عراق به هر بهانه‌ای که شده ما را کتک می‌زدند، اردوگاه بیشتر افراد مسن بودند و چون جوان‌تر از بقیه بودم و قدرت بدنی خوبی داشتم گاه تقصیرها را گردن می‌گرفتم و به جای دوستان شکنجه می‌شدم. فضای همدلی در اردوگاه حاکم بود و همه یکدیگر را اعضای خانواده خود دانسته و برای رفع مشکل اقدام می‌کردند. امکانات در اردوگاه بسیار محدود بود و فقط برخی از کتب که مورد تأیید خودشان بود همچون قرآن در اختیار ما قرار می‌گرفت و مجبور بودیم کتاب‌ها را بین خودمان تقسیم کنیم تا همه استفاده کنند.

اسرای ما آرامتر از اقیانوس به پیشواز مبارزه با هر نوع سختی و شکنجه می‌رفتند، تا اینکه وجه تمایز اسرای ایرانی با سایر اسرا و تحمل سختی اردوگاه‌های عراق نمایندگان صلیب سرخ را وادار به تحسین کرد و معترف بودند که قوانین صلیب سرخ را باید منطبق با روحیات اسرای ایرانی تنظیم کنند؛ چراکه اسرای ایرانی با وجود همه مرارت‌ها، معتقد و سرزنده بودند و هیچ‌گاه از موضع اسلام و نظام کوتاه نیامدند.

ساختار ارتش بدین شکل است که نیروهای خود را برای روزهای سخت تربیت می‌کند. برادران ارتشی در کنار برادران سپاهی به رفع دغدغه و مشکلات سایر اسرا می‌پرداختند و تقریباً مشکلی نبود که با هم‌فکری حل نشود. مدتی احساس کردیم دوستانی که از سن و سال زیادی هم برخوردار بودند غمگین هستند، تمام سعی خود را برای شادی آنان به کار بستیم، اما فایده‌ای نداشت، روزی از ملافه‌های موجود و حاشیه پتوها که دارای رنگ‌های آبی و سرخ بود لباس ورزشی درست کردیم و علی نظری که خیاط بود و فوتبال را هم دوست داشت لباس‌ها را دوخت، این لباس‌ها را به تن پیرمردان کرده به محوطه بردیم و کلی تشویق کردیم، این اقدام به حدی برای اسرا خوشایند بود که روزی خاطره‌انگیز شد.

ایکنا ـ فضای فعالیت قرآنی در اردوگاه‌ها چگونه بود؟

خوشبختانه پیشینه همه رزمندگان و ملت ایران به نوعی با قرآن گره خورده است و مؤانست با این مصحف شریف باعث شده بود تا 8 سال در برابر دشمنی تا بن دندان مسلح بایستند. روح قرآن به همان شکل که در جبهه موج می‌زد در اردوگاه‌های عراق نیز جریان داشت. اسرا علاقه بسیار به آموزش قرآن داشتند و فردی عرب زبان از خوزستان وظیفه آموزش را برعهده داشت، او حفظ کلام الهی را به شیوه‌ای آموزش می‌داد که برای همه قابل فهم بود، اما به دلیل جابه‌جایی‌هایی که صورت می‌گرفت او را از اردوگاه‌ها به اردوگاه دیگری منتقل کردند. در همان مدت کوتاه روخوانی‌ام بسیار عالی شد و توانستم در طول 10 سال اسارت بارها قرآن را ختم کرده و معانی آن را بخوانم و در این مدت بسیاری از اسرا نیز حافظ قرآن شدند. نگهبانان عراقی با همه چیز مخالفت می‌کردند و اگر از فعالیت قرآنی ما آگاه می‌شدند قطعاً شکنجه می‌شدیم.

آموزش‌ها در رشته‌های مختلف انجام می‌شد، مهندسی از پتروشیمی در جمع ما حضور داشت که وظیفه آموزش زبان انگلیسی را برعهده داشت، اسرای موصل یک، بین اسرا از لحاظ استعداد و همت نمونه بودند. کتاب‌های انگلیسی را دوست داشتم و قسمت اول را در مدت 22 روز به اتمام رساندم که برای مربی ما جای تعجب داشت. پس از مدتی کتاب‌های شعر از حافظ، سعدی، مولانا، عطار آوردند که این کتب نیز مورد استقبال قرار گرفت.

باید به این نکته هم اشاره کنم در اوایل جنگ، وظیفه اعزام هر روز رزمندگان از آبادان به خرمشهر را داشتم تا جلوی پیشروی عراق گرفته شود. تکاوران شجاع و جان بر کف نیروی دریایی 34 روز تمام قد در برابر هجوم رژیم بعث عراق ایستاده و اجازه تجاوز و پیشروی بیشتر ندادند. تکاوران استان مرکزی نیز در این نبرد نابرابر حضور داشتند و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند. سلاح سنگین، توپخانه، خط آتش و دیگر تجهیزات نظامی نداشتیم، اما تکاوران با تکیه بر قدرت ایمان در برابر دشمن مقاومت کردند.

آزادگان؛ صبورتر از سنگ صبور/ مبارزه‌ای که صلیب سرخ را به تحسین واداشت

ایکنا ـ پس از شنیدن خبر آزادی اولین ارتباط را با چه افرادی گرفتید؟

اولین پیام من برای همکارانم بود. دوستان نیروی دریایی با توجه به حیطه کاری خاص حکم خانواده را برای یکدیگر دارند و من نیز در اولین پیام برای همکارانم گفتم قدر یکدیگر را بدانید و هرجا هستید با هم باشید. نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به واسطه داشتن نیروهایی خدوم، متعهد، متخصص، انقلابی و ولایی نمونه است و با تکیه بر قدرت ایمان و باور الهی در مسیر ولایت‌ فقیه حرکت کرده و همواره گوش به فرمان مقام معظم رهبری است و لبیک‌گویان به جنگ با دشمنان خواهد رفت. پس از آزادی اقدام به نوشتن کتاب «آخرین پرواز» کردم که امیدوارم با کمک دستگاه‌های ذی‌ربط به چاپ رسد.

ایکنا ـ تلخ‌ترین خاطره زمان اسارت شما چیست؟

تلخ‌ترین خاطره‌ام خبر شنیدن رحلت امام(ره) بود و این ضایعه داغ بزرگی بر دل همه اسرا نهاد؛ چراکه برنامه‌ریزی کرده بویم تا پس از آزادی اولین دیدارمان با ایشان باشد و رحلت ایشان برای همه غیر قابل باور بود.

ایکنا ـ سخت‌ترین شکنجه‌ای که تحمل کردید چه بود؟

به دنبال اتفاقی احساس کردم کارم تمام است، نیمه شب مرا از آسایشگاه به مقری دیگر منتقل کردند و 3 ماشین مسلح مرا تحویل گرفته و به راه‌آهن برده و با 18 نگهبان در انبار توشه زندانی و به بغداد فرستادند. من را در اتاق تاریکی بدون هیچ نوری فرستادند و تنها صدای خنده دو نفر را شنیدم وقتی چشمم به تاریکی عادت کرد دو نفر عراقی و یک صندلی آهنی وسط اتاق دیدم، عراقی‌ها پاهای مرا به پایه‌های صندلی و دستان مرا از پشت بستند و بعد از مدتی با چوب به سرم زدند ضربه به حدی شدید بود که بیهوش شدم و نمی‌دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم نگاه کردم دیدم لباسم خونی نشده است بار دیگر چوبی به سرم زد و باز بیهوش شدم بین خواب و بیداری احساس کردم سرم سبک شده و دیدم لباسم غرق خون است.

لحظاتی نگذشته بود که سرهنگی وارد و با مشت به سینه آن دو عراقی زد و به من گفت نمی‌گذارم به این شکل بمیری و مرا به بیمارستان منتقل کرد در ماشین بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم دیدم پزشکی در حال معاینه است. دکتر گفت خونریزی نکرده است و سرم را بخیه زده و به بخش منتقل کردند. بعد از چند روز سرلشگری که او را امیر می‌نامیدند به همراه سرهنگ، سرگرد و ستوان یک برای بازجویی آمدند. سرلشگر به من گفت خودت را معرفی کن و منم گفتم رحیم حق‌مه، آهنگر پایگاه نیروی دریایی هستم بعد گفت خودت را درست معرفی کن تو درجه‌دار هستی و از اینجا بیرون نمیری مگر راستش را بگویی، من هم گفتم من آهنگرم حال شما دوست دارید بنویسید تیمسار، سرلشگر، هرچه دوست دارید در پرونده بنویسید در میان پرسش و پاسخ‌ها، گوشه آستین لباس نظامی سرلشگر را گرفتم و گفتم لباست عسگری(نظامی) نیست، گفت بله هست، گفتم این لباس شرف است گفت بله. گفتم پس بدان من آهنگرم، اما اگر نظامی بودم به شرف لباس نظامی نظامم یک ذره ترس از شما نداشتم و راستش را بیان می‌کردم، در همین حال سرلشگر رو به بقیه کرد و به عربی گفت به شرف هرچه مرد نظامی است اقتدار نظامی ارتش ایران که می‌گفتم همین است این مرد تنها یک نمونه‌ای از قدرت ارتش ایران است که برایتان تعریف کردم.

ایکنا ـ و کلام آخر    

ملت، دولت، نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی همه در یک خط و آن هم خط اسلام ناب محمدی حرکت کرده و هیچ‌گاه پشت به دشمن نکرده و نخواهند کرد. برادران ارتش و سپاه مشق شاگردی سپاه اسلام کرده و دست از حمایت رهبری برنخواهند داشت. امروز با اتحاد بین تمام یگان‌های کشور دست دشمن از تجاوز کوتاه و مرزهای ما در امنیت پایدار است و لازم است مردم قدر این زحمت شبانه‌روزی نیروهای انقلابی و ولایی را بدانند.

انتهای پیام
captcha