به گزارش ایکنا، نشست تخصصی بررسی آثار و اندیشه علی شریعتی با عنوان «نسبت تاریخ و جامعه ایرانی با اندیشههای جهانی در میراث مکتوب شریعتی» 30 خرداد با سخنرانی جمعی از اندیشمندان به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان حجتالاسلام حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، را میخوانید؛
بحث بنده درباره این است که آیا شریعتی یک نابغه بود؟ هدف من پاسخ به این سؤال نیست بلکه هدف مسیر پاسخ به این سؤال را روشن کردن است. پاسخ دقیق و فنی و کاملا تخصصی به این نمونه سوالات را باید شریعتیپژوهان دنبال کنند اما چون حوزه کار من فلسفه و روششناسی است، علاقهمند به تعیین مسیر و مشخصکردن چارچوبهای متدیک پرسشها هستم. به همین دلیل پیگیر مؤلفههای نبوغ هستم و بعد میتوانیم اینها را بر شریعتی و ... تطبیق دهیم و این تطبیق راه پاسخ به این سؤال است و در شخصیت و آثار دکتر شریعتی میتوانیم این کار را انجام دهیم. چون نبوغ یک بحث صرفا فلسفی نیست و جنبههای روانشناختی نیز دارد و فکر کردم که شاید بهتر باشد بحث را ناظر به نوشته کوتاه و قابلتوجهی که رابینسون دارد داشته باشم. وی در کتاب خود مؤلفههای نبوغ را بحث نمیکند و پیرامون نبوغ بحث میکند و من سعی میکنم بحث خود را ناظر به این کتاب داشته باشم.
البته رابینسون در این کتاب خود پیرامون نبوغ بحث میکند و بحث نظاممند با رعایت اصل تقدم و تأخر که مؤلفهها را دقیق بیان کرده باشد ندارد و سعی داریم که مؤلفههای دیگر را نیز مطرح کنم تا نقص کار وی نیز برطرف شود و از سوی دیگر بحث بنده ناظر به قلمرو علوم انسانی است و برای پاسخ روشی و متدیک به این سؤال امروز سعی دارم در دوایر سه گانهای دور بزنم که عبارت از دایره نبوغ، نقد و علوم انسانی است.
تفاوت بحث بنده با رابینسون نیز روشن میشود. وی نه به مؤلفههای نبوغ پرداخته و نه بحثش ناظر به علوم انسانی است و نه این مؤلفهها را نظاممند و کامل طرح کرده است. اهمیت این پرسش که شریعتی یک نابغه بود یا خیر از این قرار است که این بحث میتواند در مورد شخصیتهای دیگر نیز دنبال شود و شریعتی برای ما یک بهانه است. همچنین به دنبال دلالتهایی برای نظام آموزشی، پژوهشی و دانشگاهی هستیم که چه عواملی میتواند موجب پرورش نبوغ و خلاقیت باشد تا در این نظامها به حل مشکلات جامعه بپردازیم. یکی از موانع نبوغ و خلاقیت همین نظامهای رسمی آموزشی است. بنابراین بحث از شریعتی آغاز میشود اما با شریعتی ختم نمیشود.
بحث را باید از مفهوم نبوغ آغاز کرد. رابینسون سعی دارد تعریفی از مفهوم نبوغ داشته باشد و البته که سعی او به نتیجه نمیرسد و قبول دارد نبوغ یک مسئله فردی است اما ویژگی مشترکش را در اثری میداند که باکیفیت است و از شهرت، مد و نام نیک فراتر میرود و متعلق به دوره خاصی نیست؛ لذا مفهوم نبوغ را از یک صفت و ویژگی شخصیتی در قالب یک اثر برجسته میبیند در حالی که بحث ما ناظر به ویژگیهای شخصیتی است. سپس میخواهد به تعاریف دیگری از نبوغ بپردازد و میگوید نابغه از عصر روشنگری به بعد معنای متفاوتی پیدا میکند و در دوران مدرن نیز مفهوم خود را دارد.
از این ابهام در معنای نبوغ در قرن بیستم سخن میگوید و اینکه نمیتوانیم برای نبوغ یک حکم کلی صادر کنیم. با برداشتی که من دارم، تنها تعریفی که شاید بتوان گفت از تحلیل وی در این زمینه به ما کمک میکند همین است که نبوغ را به معنای غیرعادی بودن ترسیم و تصور میکند. سپس میگوید در مورد نبوغ بیشتر باید به آموزش بیش از استعداد ارثی بها دهیم و این نشان میدهد مسئله ژن در برابر آموزش اهمیت کمتری دارد. سپس نتیجه میگیرد نبوغ موروثی نیست اما استعداد موروثی است. از مجموع بحث وی نمیتوان به یک تعریف مشخصی از این مسئله دست یافت و خودش نیز نبوغ را به وضوح تعریف نمیکند تا مؤلفههایی را برای آن طراحی کند، بلکه پیرامون نبوغ سخن میگوید.
البته میتوان یک اصل را برداشت کنیم و آن اصل تلاش و کوشش است. بنابراین تاکید بیشتر رابینسون بر نقش تمرین و ممارست در تقویت نبوغ است. یک نکته را هم میگوید و آن اینکه نبوغ افسانه نیست و برای رسیدن به یک چنین فرصت طلایی به قاعده 10 سال تاکید دارد و نتیجه میگیرد که نابغه شدن با میانبر حاصل نمیشود. اما وی از نسبت نقد با نبوغ و تحلیل ارتباط این دو سخن نگفته است. اما برای ما مسئله همان دوایر سهگانه است و سؤال ما این است که رفتارهایی میتواند به تقویت نبوغ در حوزه مطالعات علوم انسانی منجر شود. ما تلاش میکنیم بر مدار مفاد رابینسون برداشتهای تحلیلی پیرامون نقد با نبوغ را در سنجه مطالعات علوم انسانی دنبال کنیم.
ما در فضای علوم انسانی، نبوغ را نوآوری میدانیم و نابعه کسی است که در نسبت با پیشینان و همعصران خود دارای نوآوری است و میخواهد امر جدیدی را ابداع کند و یکی دو جا رابینسون به آن اشاره میکند. پس اگرچه میتوان نبوغ را در معنای عامش این طور در نظر گرفت، اما تردیدی نیست که این تصور مفهومی در اینجا، بیشتر به درد علوم انسانی میخورد.
در پاسخ به این پرسش که برای افزایش نبوغ در حوزه علوم انسانی چه کاری میتوانیم بکنیم باید به مؤلفههایی اشاره کنم؛ نخستین مؤلفه خود مسئله نقد است. نخستین پاسخ همان توجه به نقد است که البته رابینسون نیز اشارهای بدان داشته اما مسئلهاش نبوده است. بنابراین اولین پاسخ ما اهمیت دادن به مسئله نقد و مواجهه انتقادی با امور به ویژه در حیطه متون علوم انسانی است. روحیه انتقادی داشتن میتواند پرسشگر را از ظواهر به لایههای عمیقتر سوق دهد. این همان نکتهای است که رابینسون یک جایی به آن اشاره کرده است. اینجا میتوانیم یک دلالتی هم به شریعتی دهیم و از مواجهه نقادانه وی با مسئله غرب و یا مخالفت وی با ماشینیسم تمدن غربی یاد کنیم و تطبیق این مسئله بر دیدگاه شریعتی و شخصیت روحی و روانی شریعتی کار سختی نیست.
مؤلفه دوم پرسشگری است و این میتواند یکی از مهمترین راهکارها برای تقویت نبوغ محسوب شود که البته باز هم رابینسون به این هم به عنوان مؤلفه محوری توجهی نکرده است و فقط اشاره میکند که مثلا فلانی در دوران جوانی پرسشگر خوبی بوده است اما به این مؤلفه به عنوان یک عامل مستقل اشاره نکرده است. در مورد شریعتی نیز این مسئله را میتوان دید. برای نمونه پروژه دنیویکردن دین و آشتیدادن اسلام با مدرنیته است که سؤالات شریعتی بوده است.
مؤلفه سوم قدرت حدس و گمانهزنیهای متعدد و نوآورانه است که میتواند در بالا بردن نبوغ در حوزه علوم انسانی کمک کند. البته رابینسون نیز به این مسئله مانند مسائل قبل توجهی ندارد و به عنوان مؤلفه اصلی به آن بیتوجه است. در خصوص شریعتی نیز میتوان این مؤلفه را تطبیق داد. وی در میدانهای متعددی اظهارنظر کرده و حدس و گمانهای متعددی دارد.
مؤلفه دیگر ذهن تجریدی کلنگر است که نوعی رویکرد کلی داشتن به امور است. این نیز میتواند به نبوغ یاری کند و این دو زمینهساز نگاه انتقادی به مسائل هستند و ذهن را از حصر خارج میکند و اجازه میدهد احتمالات و فروض دیگری را ببیند و این بسیار به بالا رفتن نبوغ کمک میکند و از طرف دیگر مانع جزئینگری است. شریعتی البته با فلسفه قدری بیمهر بوده است و شاید بیشتر نگاه تاریخی داشته است و باید در این زمینه تحقیقات بیشتری صورت گیرد و باید دید برای این مؤلفه میتوان مصادیقی را یافت یا خیر.
انتهای پیام