فلسفه اسلامی حاصل پیوند فلسفه یونان و اسلام است/ فلسفه صرفا عقلی نیست + فیلم
کد خبر: 4099409
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۸
منوچهر صدوقی سها:

فلسفه اسلامی حاصل پیوند فلسفه یونان و اسلام است/ فلسفه صرفا عقلی نیست + فیلم

منوچهر صدوقی سها، استاد فلسفه و عرفان اسلامی در نشست و معرفی و نقد کتاب «تاریخ عمومی فلسفه اسلامی» ضمن نقد دیدگاه مورخانی که فلسفه اسلامی را صرفا ترجمه فلسفه یونانی قلمداد می‌کنند به تبیین دو مصداق فلسفه اسلامی پرداخت و گفت: گرچه این فلسفه از یونان آمده، ولی صرف ترجمه نیست بلکه براساس ترجمه فلسفه یونان، حکما مکتب جدیدی ایجاد کردند که نه اسلام محض است نه یونان محض است.

به گزارش ایکنا، همزمان با هفته کتاب و کتابخوانی، نشست معرفی و نقد و بررسی کتاب «تاریخ عمومی فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم» اثر منوچهر صدوقی سها، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و عرفان اسلامی، روز یکشنبه ۲۲ آبان‌ماه با حضور سیدموسی دیباج، استاد دانشگاه تهران، ان‌شاالله رحمتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی، حسن سیدعرب، استاد بنیاد دایره المعارف اسلامی و منوچهر صدوقی سها، مؤلف کتاب در خبرگزاری ایکنا برگزار شد.

در ابتدای نشست صدوقی سها به ارائه توضیحاتی درباره اثر خود پرداخت که متن آن را در ادامه می‌خوانید؛

می‌گویند فلسفه اسلامی ترجمه تحریف‌شده فلسفه یونانی است

از وقتی تاریخ فلسفه جدید پیدا شد طبیعتا مورخین عمومی فلسفه، تاریخ عمومی فلسفه می‌نویسند. نتیجتا هر کس بخواهد تاریخ عمومی برای فلسفه بنویسد خواه ناخواه از فلسفه اسلامی هم نام می‌برد. یک عده هم هستند که متخصص هستند و آن مستشرقینی هستند که به فلسفه اسلامی پرداختند. هر دو گروه مدعی هستند چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود ندارد.

خلاصه حرفشان این است که فلسفه از یونان به حوزه اسلام آمده و به عربی نوشته شده است. مضافا اینکه چنین نیست چیزی که به نام فلسفه اسلامی نامیده می‌شود به نحو صحیح بوده باشد، بلکه فلسفه یونانی به صورت غلط به عربی ترجمه شد. البته این حرف، حرف درستی است. ماحصل کلامشان این است که در خود اسلام تفکر و فلسفه نیست و فلسفه اسلامی ترجمه تحریف‌شده فلسفه یونانی است. برخی از آنها که خواستند تعمق کنند گفتند اگر هم چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود داشته باشد کلام است نه فلسفه، چون فلسفه صرفا باید کار عقلانی باشد. البته داخل پرانتز عرض کنم فلسفه هم صرفا عقلی نیست. به هر ترتیب می‌گویند فلسفه باید صرفا مبتنی بر عقل باشد. اگر چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود داشته باشد چون مقید به قید اسلام است و اسلام دین است، اولا فلسفه دینی و آسمانی می‌شود در حالی که صرفا باید عقلی باشد و ثانیا قداست پیدا می‌کند و کسی حق چون و چرا پیدا نمی‌کند در حالی که باید در فلسفه نقد و بررسی راه داشته باشد.

حرف سوم‌شان هم این است که این فلسفه اسلامی هم هر چه بود با مرگ ابن رشد پایان یافت. این حرف را به این خاطر می‌زنند که اولا با فلاسفه بعد از ابن رشد آشنا نیستند. ثانیا ارتباطشان با کشورهای اهل سنت بوده است، لذا به شیعه بهایی نداده‌اند. فلسفه اسلامی بعد از ابن رشد نه تنها نمرد بلکه متولد شد، چون فلسفه ابن رشد هیچ ارتباطی به اسلام ندارد و فقط شرح ارسطو است. اتفاقا بعد از ابن رشد بود که فلسفه متاثر از اسلام شد ولی آنها می‌گویند اصلا فلسفه اسلامی فلسفه نیست بلکه فلسفه چیزی است که یونانی محض باشد، نماینده آن هم ابن رشد بود. به هر ترتیب این سه مدعای واهی میان آنها مطرح شده است.

دو مصداق فلسفه اسلامی

این کتاب که جلد اول از دوره چهار جلدی است، بطلان این سه مدعا را آشکار می‌کند. اولا فلسفه اسلامی به دو قسم تقسیم می‌شود. فلسفه بالمعنی الاعم و فلسفه بالمعنی الاخص. فلسفه بالمعنی الاعم نه اسلام محض است، نه یونان محض، بلکه برآمده تفاعل اسلام و یونان است. آیا کسی می‌تواند بگوید ابن سینا ارسطو است؟ ابن سینا ارسطو است به اضافه ابن سینا. این فلسفه در حوزه اسلام پیدا شده ولی نه اسلام محض است نه یونان محض. گرچه این فلسفه از یونان آمده، ولی صرف ترجمه نیست بلکه براساس ترجمه فلسفه یونان، حکما مکتب جدیدی ایجاد کردند که نه اسلام محض است نه یونان محض.

در قبال این، یک نظام فلسفی هم در خود اسلام وجود داشت که آن را فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص می‌نامیم. به هزار افسوس این فلسفه هنوز تدوین نشده است. البته از عصر صفویه برخی بزرگان به این مسئله پرداختند. این فلسفه صرفا مبتنی بر اسلام است. در قرآن آیاتی است که صراحتا به مسائل فلسفی اشاره دارد؛ مثلا تشکیک در وجود یا وحدت شخصیه وجود و امثال این قبیل مسائل هم در قرآن و هم در حدیث هست.

فلسفه اسلامی حاصل پیوند فلسفه یونان و اسلام است/ فلسفه صرفا عقلی نیست

خلاصه کلام اینکه در این چهار جلد، این سه مطلب عنوان می‌شود؛ یکی اینکه فلسفه اسلامی یک معنا ندارد بلکه دو مصداق دارد: فلسفه بالمعنی الاعم و فلسفه بالمعنی الاخص. فلسفه بالمعنی الاعم صرفا یونانی نیست، فلسفه بالمعنی الاخص هم هیچ ربطی به یونان ندارد و کاملا اسلامی است. دوم اینکه فلسفه اسلامی کلام نیست. تمایز علوم به موضوعات است. موضوع کلام دفاع از عقاید دینی است و فلسفه ربطی به این ندارد. همچنین غرض کلام با غرض فلسفه متفاوت است، پس می‌شود فلسفه دینی باشد ولی وصف فلسفیت از آن زائل نشود.

ماهیت؛ نقطه تمایز فلسفه یونان و فلسفه اسلامی

در ادامه نشست سیدموسی دیباج سخن گفت که متن آن از نظر می‌گذرد؛

این کتاب، کتاب بزرگی است، گرچه مقدمه مطولی برای آن نوشته شده ولی به نظرم محتوای کتاب روشن و تمام شده است. این کتاب با زبان مخصوص خود استاد نوشته شده است و ما امروز کمتر کسی را داریم که در بیان فلسفه اسلامی به این شیوه اصیل کتاب بنویسد و خود این یک امتیاز بزرگ است، گویی همچنان به همان زمان متعلق است.

فلسفه اسلامی حاصل پیوند فلسفه یونان و اسلام است

من بخشی از کتاب را خواندم تا جایی که ایشان وارد بحث ماهیت شدند. مسئله ماهیت مسئله بسیار مهمی است و یکی از امتیازات فلسفه اسلامی ورود به بحث ماهیت است. من پیشنهاد می‌کنم استاد یک رساله خاص درباره ماهیت بنویسد یا به عنوان بخشی از این نوشته قرار دهد.

نکته مهم این است به نظر من مایه اختلاف بین فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی در متن ارسطو قرار دارد از آنجا که ارسطو وجود را همان جوهر می‌داند ولی ما در فلسفه اسلامی وجود را همان جوهر نمی‌دانیم. این مسئله بسیار مهم و حساس است. در تعریف جوهر، ارسطو می‌گوید جوهر آن چیزی است که می‌شود به آن اشاره کرد. آیا باید این را عینیت تلقی کرد؟ خیر، ولی در ارسطو جوهر و ماهیت یکی است. در فلسفه اسلامی ما تاکید داریم اولا جوهر در مقولات مورد بررسی قرار می‌گیرد و مبحث مقولی است تا وجودشناختی. نکته دیگر اینکه حد وجود را به ماهیت تعبیر می‌کنیم ولی ماهیت با وجود قابل مقایسه نیست. ماهیت خودش است و دیگری نیست. باید مبحث خوب مورد بررسی قرار گیرد و روشن می‌شود چرا وجود را با عینیت یکی پنداشتیم و چرا برای وجود حدی قائل هستیم.

گزارش از مصطفی شاکری

انتهای پیام
captcha