ولايت‌عهدى امام رضا(ع)/مأمون چه هدفی را دنبال می‌کرد
کد خبر: 3852474
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۸ - ۰۰:۱۶

ولايت‌عهدى امام رضا(ع)/مأمون چه هدفی را دنبال می‌کرد

گروه معارف - اولين واكنش امام هشتم‏(ع) نسبت‌ بـه پيشـنهاد مـأمون در خصوص ولايتعهدى، اين بود كه از آمدن به خراسان سر باز زد‌ چرا‌ كه‌ آمدن او به مـرو يک پيروزى سياسى بـراى مأمون به حساب مى‏آمد‌.

امام رضا عليه السلام در سـال 148 ه.ق در مدينه چشم به جـهان گـشود و در سن 55 سالگى مسموم و در سال 202 به شهادت رسيد و در سناباد مشهد كنونى به خاك‌ سپرده شد. پدرش امام موسى بن جعفرعليهما السلام و مادرش مشهور به خيزران، اروى، نجمه، ام البنين و تكتم بوده است. نقش انگشتر امـام رضاعليه السلام «ما شاء اللَّه ولا‌ حول‌ ولا قوّة الّا باللَّه» بوده است.

هدف مأمون از ولايت‌عهدى

مأمون با تظاهر به تشيّع در صدد رفع مشكلاتى بود كه از ناحيه‏ى علويون از آغاز خلافت بر‌ سر‌ راهش قرار گرفته بـود او در اين مـبارزه، گام به گام حركت كرد و در آخرين مرحله، تحميل «ولايتعهدى» به امام رضاعليه السلام بود. مأمون در برابر اعتراضى كه در‌ مورد‌ ولايتعهدى امام‏ عليه السلام بر او شد چنين پاسخ داد:

اين مرد (امام رضاعليه السلام) كارهاى خـود را از مـا پنهان كرده و مردم را به امامت خود مى‏خواند ما او‌ را‌ بدين‌ جهت ولى‏عهد قرار داديم كه‌ مردم‌ را‌ به خدمت ما بخواند و به خلافت ما اعتراف نمايد و در ضمن شيفتگان ايشان بدانند كه او آن چنان كه ادّعا مـى‏كند‌، نـيست‌؛ و اين‌ امر (خلافت) شايسته ما است نه او! و همچنين‌ ترسيديم‌، اگر او را به حال خود بگذاريم در كار ما شكافى به ‏وجود آورد كه نتوانيم آن را پُر كنيم‌ و اقدامى‌ عليه‌ ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم. اكنون كه‌ در رابـطه بـا وى اين شيوه را پيش گرفته و در كار او مرتكب خطا شـده و خـود را بـا‌ بزرگ‌ كردن‌ او در لبه‏ى پرتگاه قرار داده‏ايم، نبايد در كار وى سهل‏انگارى‌ كنيم‌. بدين جهت بايد كم كم از شخصيّت و عظمت او بكاهيم تا او را پيش مردم به‌ صورتى‌ در‌ آوريم، كه از نظر آنها شايستگى خـلافت را نداشته باشد، سپس در‌ باره‏‌ او‌ چنان چاره‌انديشى كنـيم كه از خـطرات او كه ممكن بود متوجه ما شود‌ جلوگيرى‌ كرده‌ باشيم.

اباصلب هروى نيز در خصوص واگذارى ولايت‌عهدى به على بن مـوسى‌ الرضـاعليه‌ السـلام مى‏گويد: ولايت‌عهدى را به امام واگذاشت، تا به مردم نشان دهد كه‌ او‌ چشم‌ به دنيا دارد و بدين‌ترتيب، موقعيّت معنوى خود را پيش آن‏ها از دست بدهد‌. به غير از اهدافى كه مأمون در مورد ولايتـعهدى حـضرت اظـهار كرد، براى‌ كنترل‌ امام‌ رضاعليه السلام نيز نگهبانان و جاسوس‏هايى را گمارد تا اخـبار امـام را به وى برسانند.

عكس‌العمل امام رضا عليه السلام در برابر پيشنهاد ولايت‌عهدى

اولين واكنش امام هشتم‏ عليه‌ السلام‌ نسبت‌ بـه پيشـنهاد مـأمون در خصوص ولايتعهدى، اين بود كه از آمدن به خراسان سر باز زد‌ چرا‌ كه‌ آمدن او به مـرو يک پيروزى سياسى بـراى مأمون به حساب مى‏آمد‌.

كلينى از ياسر خادم و ريّان بن صلت نقل كرده است: وقتى كار امين پايان يافـت و حـكومت‌ مـأمون‌ استقرار يافت، نامه‏اى به امام‏ عليه السلام نوشته و از او خواست تا به‌ خراسان‌ بيايد، ولى امام هـرگز بـه درخواست او‌ جواب‌ مساعد‌ نمى‏داد. مأمون در سال 200ه‌.‌ق نامه‏ها‌ و پيك‏هاى‌ متعدد به مدينه، حضور حـضرت رضـا عليه السـلام فرستاد و آن حضرت را با تأكيد‌ و تشديد‌ به خراسان دعوت كرد در‌ حديث آمده‌ است‌: مأمون‌ از نوشتن نـامه در اين رابـطه‌ دست‌ بردار نبود. تا اين كه رجاء بن ابى الضحاك را مأمور‌ كرد‌ كه امام‏عليه السلام را به اين‌ مـسافرت مـجبور كند.

وداع‌ امام هشتم از مدينه و مكه‌

شيخ‌ صدوق(ره) از محول سجستانى آورده است: وقتى كه فرستاده‏ى مأمون بـراى بـردن‌ امام‌ رضاعليه السلام از خراسان به‌ مدينه‌ آمد‌، من آنجا بودم‌. امام‏ عليه‌ السـلام بـه مـنظور خدا‌‌حافظى‌ و براى وداع، به مسجد النبى كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله رفت و مكرر‌ با‌ قـبر پيامـبرصلى الله عـليه وآله وداع‌ مى‏كرد‌ و بيرون مى‏آمد‌ و نزد‌ قبر‌ باز مى‏گشت و با صداى‌ بلند گـريه مـى‏كرد. من به امام نزديک شده، سلام كردم امام جواب سلام مرا داد‌، حضرت‌ را در رفتن به سفر خراسان‌ تـهنيت‌ و مـبارک‌ باد‌ گفتم‌. امام فرمود: به‌ ديدن‌ من بيا زيرا از جوار جدّم خارج مـى‏شوم و در غـربت از دنيا مى‏روم و در كنار قبر‌ هارون‌ مدفون‌ مـى‏شوم! مـن هـمراه حضرت به خراسان رفتم‌، تا‌ اين‌ كه‌ از‌ دنـيا‌ رفت و در كنار قبر هارون به خاك سپرده شد.

اميّه بن على مى‏گويد: مـن در آن سـالى كه حضرت رضاعليه السلام در مراسم حـج شـركت كرد‌ و سپس بـه سـوى خـراسان حركت نمود، در مكه با او بودم و فـرزندش امـام جوادعليه السلام (كه پنج سال داشت) با او بود. امام با خانه‏ى خدا وداع مـى‏كرد و چـون از‌ طواف‌ خارج شد، نزد مقام رفـت و در آن جا نماز خواند. امـام جـوادعليه السلام بر دوش موّفق (غلام حـضرت) بـود كه او را طواف مى‏داد. نزديك حجر اسماعيل، امام جواد عليه‌ السلام‌ از دوش موفق پايين آمد و مدّتى طولانى در آن جـا نـشست موفق گفت: فدايت شوم بـرخيز. امـام جـواد عليه السلام فرمود: نـمى‏خواهم. مـگر خدا‌ بخواهد‌، آثار غـم و انـدوه در چهره‏اش‌ آشكار‌ شد. موفق نزد امام رضا عليه السلام آمد و گفت: فدايت شوم، حضرت جـواد عليه السـلام در كنار حجر اسماعيل نشسته و بلند نـمى‏شود. امـام هشتم‏عليه السـلام نـزد‌ فـرزندش‌ آمد و فرمود: بلند شـو‌ عزيزم‌. حضرت جوادعليه السلام عرض كرد: چگونه برخيزم با اين كه خانه‏ى خدا را به گونه‏اى وداع كردى كه ديگر نزد آن بـر نـمى‏گردى. امام رضاعليه السلام فرمود: حبيب مـن بـرخيز‌، آنـگاه‌ حـضرت جـواد عليه السلام برخاست و بـا پدرش بـه راه افتاد.

امامت حضرت جوادعليه السلام

حسن بن على وشّاء مى‏گويد كه امام رضاعليه السلام به من فـرمود: انـى حـيثُ ارادوا الخروج‌ من‌ المدينة، جمعت‌ عيالى فأمرتهم ان يبـكوا عـلىّ حـتى اسـمع، ثـمّ فـرّقت فيهم اثنى عشر الف دينار ثمّ قلت: امّا‌ انّى لا ارجع الى عيالى ابداً؛ موقعى كه مى‏خواستند مرا‌ از‌ مدينه‌ بيرون ببرند، خانواده‏ام را جمع كرده و به آن‏ها امر كردم كه برايم گريه كنند تا صـداى گريه‏ى ‌‌آن‏ها‌ را بشنوم. سپس در ميان آن‏ها دوازده هزار دينار تقسيم كردم و به آن‏ها‌ گفتم‌ من‌ ديگر به سوى شما بر نمى‏گردم.

سپس دست پسرش حضرت امام جواد عليه السلام را گرفت‌ و به مسجد بـرد و او را بـه قبر مطهر رسول خدا صلى الله عليه وآله‌ چسبانيد و نگهدارى او را‌ به‌ بركت روح مطهر پيامبرصلى الله عليه وآله از خدا خواست. حضرت امام جواد عليه السلام به پدرش نگاه كرد و گفت: به خدا سوگند به سوى خدا مـى‏روى. سـپس امام هشتم ‏عليه السلام به‌ خدمتكاران و نمايندگان خود دستور داد تا از حضرت جواد عليه السلام اطاعت كنند و با او مخالفت ننمايند و به آن‏ها تفهيم كرد كه فرزندش امام جـوادعليه السـلام جانشين اوست.

امام رضا(ع) و ايران

شـهر‌ مرو مركز خلافت مأمون بود؛ به دستور مأمون، امام هشتم شيعيان را از مدينه به بصره و از آن جا به اهواز و سپس از مسير فارس به نيشابور و بعد بـه خـراسان‌ آوردند‌ و حضرت را از طريق كوفـه نـياوردند در بعضى از كتب تاريخى آمده است كه امام از طريق قم آورده شد.

امام رضاعليه السلام در مسير خود به‌ نيشابور‌ رسيد جمعيّت بسيارى از حضرت استقبال كردند هنگام عزيمت به سوى مرو جمعى از دانشمندان اهـل سـنت از امام خواستند تا حديثى از آباء گرامش نقل كند، امام دستور‌ داد‌ پرده‏ى‌ كجاوه را كنار زدند، مردم‌ در‌ حال‌ هجوم بودند و سروصدا مى‏كردند، امام از مردم خواست تا ساكت شوند، آنگاه فرمود: پدرم از پدرش تا امـير المـؤمنين على‏ عليه السـلام‌ و او‌ از‌ پيامبرصلى الله عليه وآله و او از جبرئيل نقل‌ كرد‌ كه خداوند فرمود: كَلَمِةُ لا إِله الَّا اللَّه حِصْنى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أَمِنَ مِنْ عَذابى؛ كلمه توحيد، سـنگر‌ محكم‌ من‌ است، پس هر كس داخل آن گرديد، از عذاب من‌ در امان است. امـام رضـا عليه السـلام بعد از اندك تأملى، به آن‏ها فرمود: اين موضوع شروطى دارد؛ وَأَنَا‌ مِنْ‌ شُروُطِها‌؛ یعنی پذيرش امامت من، از جمله‏ى شروط آن است، بـيست‌ ‌‌هـزار‌ و به قولى بيست و چهار هزار نفر اين سخن را نوشتند. به اين ترتيب، حضرت ثامن‌ الائمـه‏ عليهم‌ السـلام‌، شـرط توحيد را، ولايت و امامت آل على‏عليه السلام را پذيرا بودن، دانست‌.

از‌ ديگر‌ موضع‏گيرى‏هاى آشكار امام ‏عليه السلام در خصوص امامت، فرمايش آن حـضرت است در كنار مأمون‌ موقعى‌ كه‌ مسئله‏ى ولايتعهدى را مطرح كرد، امام چنين فرمود: مأمون حـقى را به ما داد‌ كه‌ ديگـران آن را نپذيرفتند.

تا قبل از موضع‌گيرى شفاف امام‏ عليه السلام‌ در‌ مورد‌ امامت، اين موضوع فقط در ميان خواص مطرح بود؛ ولى پس از طرح اين‌ مطلب‌ مهم، در ميان عامه‏ى مردم نيز گسترش پيدا كرد. اثبات اين مسئله كه‌ «امامت‌، حق‌ علويون اسـت» از نكاتى است كه حركت تبليغى ايشان در توضيح معناى امامت و مناظرات آن‌ حضرت‌ تأثير منحصر به فردى در آن داشته است.

امام رضا عليه السلام‌ در‌ مرو‌

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام با همراهان وارد مرو شـد و در خـانه‏اى كه برايشان‌ در‌ نظر‌ گرفته بودند، مستقر شد و مورد تكريم مأمون قرار گرفت. از متون‌ تاريخى‌ بر مى‏آيد كه مأمون ابتدا خلافت را به امام‏ عليه السلام پيشنهاد كرد؛ ولى امام‏ عليه السلام آن‌ را‌ به شدت رد كرد. مأمون براى جـلب رضـايت امام‏ عليه السلام تلاش كرد‌، اين‌ را‌يزنى‏ها در مرو بيش از دو‌ ماه‌ طول‌ كشيد، ولى امام‏ عليه السلام به هيچ وجه‌ موافقت‌ نكرد. مأمون افراد ديگرى را نزد امام فرستاد و آن‏ها نتوانستند امام‏ عليه السلام را‌ متقاعد‌ سـازند كه ولايت‌عهدى را بپذيرد‌.

وقتى‌ ديدند به‌ اين‌ روش‌ كارى از پيش نمى‏برند؛ امام را‌ گاهى‌ تلويحاً و گاهى صراحتاً به مرگ تهديد مى‏كردند، در برخى تواريخ آمده‌ است‌ كه مأمون نذر كرده بود كه‌ اگر بر برادرش امين‌ پيروز‌ شـود خـلافت را بـه امام‌ رضا عليه‌ السلام واگذارد، اگـر اين مـطلب درسـت باشد اين سؤال مطرح مى‏شود كه چرا‌ امام‌ را به قبول خلافت مجبور‌ نكرد‌ بلكه‌ ولايت‌عهدى را به‌ ايشان‌ تحميل كرد؟! و بعد از آن‏كه‌ حضرت‌ قبول نـكرد چـرا او را بـه حال خود وانگذاشت؟!

امام رضاعليه السلام متوجه خطرات اين‌ بـازى‌ سياسى بود لذا گر چه در‌ سال‌ 201 قمرى‌ ولايت‌عهدى‌ را‌ قبول كرد ولى مكرر‌ خبر مرگ خود را قبل از مأمون گوشزد مى‏كرد.

نظر امام رضا عليه السـلام در‌ خـصوص‌ قبول ولايت‌عهدى

امام رضاعليه السلام در‌ پاسخ‌ ريان كه‌ از حضرت پرسـيد‌: شما‌ با آن همه زهد در دنيا چرا ولايت‌عهدى مأمون را پذيرفتيد؟ فرمود:

قد علم اللَّه كراهتى؛ خدا‌ مى‏داند‌ كه چقدر من از اين موضوع نـاخشنودم‌.

عـلت‌ پذيرش ولايتعهدى‌

امام‌ رضا عليه‌ السلام ولايت‌عهدى را پذيرفت در حالى كه مى‏دانست به قيمت جـانش تـمام خواهد شد، ولى اگر نمى‏پذيرفت علاوه بر جان خودش جان شيعيان نيز به خطر مى‏افتاد‌، در آن روزگار كه تـفكرات و فـلسفه‏هاى الحـادى و ضد دينى رواج كامل داشت اگر امام اقدامى مى‏كرد كه جانش را از دست مى‏داد؛ شـيعيان بـه انـحراف كشيده مى‏شدند. در آن روز‌ وجود‌ امام‏ عليه السلام براى سلامتى افكار شيعيان ضرورى بود.

علاوه بر اين امـام بـا قـبول ولايت‌عهدى عملاً از بنى عباس اعتراف گرفت كه علويين حق حكومت دارند بلكه از‌ بنى‌ عباس هـم بـرترند و غصب حق كسى دليل حق نداشتن او نيست.

ابن‏معتز شاعر دربارى در اشعارش به همين نـكته اشـاره مـى‏كند و مى‏گويد: اگر‌ مأمون‌ ولايتعهدى را به امام رضا عليه‌ السلام‌ داد، كسى فكر نكند خلافت و حكومت حـق رضـا و علويين است و مأمون را در خلافت حقى نيست مأمون ولايتعهدى را به امام رضا عليه السلام داد‌ تـا‌ بـه او و عـلويون بفهماند‌ حكومتى‌ كه شما براى آن خود را به كشتن مى‏داديد نزد من ارزشى ندارد (شاعر متوجه شـده بـود كه واگذارى ولايتعهدى اعتراف به حقانيت امام است و با اين حرف‌ها سعى مى‏كرد‌ حـقيقت‌ را واژگـون جـلوه دهد.)

نكته ديگر اين كه امام‏ عليه السلام با قبول ولايت‌عهدى اين شايعه را خنثى كرد كه ائمه تنها به امور دينـى مـردم مـى‏پردازند و كار فقهى انجام‌ مى‏دهند‌؛ اما به‌ خير و شرّ امور مسلمين كارى ندارند از اين جهت اسـت كه امـام رضاعليه السلام در پاسخ محمد‌ بن عرفه كه دليل قبول ولايتعهدى را پرسيد؟ فرمود: به همان دليل‌ كه‌ جدم‌ داخل شدن در شـوراى شـش نفره را پذيرفت (من نيز ولايتعهدى را پذيرفتم)

در مجموع بايد گفت‌: ‌‌امام‌ به قـبول ولايتـعهدى راضى نبود گر چه فوايدى در برداشت ولى‏ خـطرات آن بـيشتر‌ از‌ نـفع‌ آن بود و كاملاً معلوم بود كه مأمون امام را حـذف فـيزيكى يا معنوى خواهد كرد‌.

چگونگى شهادت امام رضا عليه السلام

عبدالنبى بشير مى‏گويد: مأمون به مـن دسـتور‌ داد ناخن‏هاى خود را‌ بلند‌ بگذارم و مـن نـيز چنان كردم، سـپس مـرا خـواست و چيزى شبيه تمرهندى به من داد و گـفت: اين را بـه همه‏ى دو دست خود بمال، من چنان كردم. سپس برخاسته و نزد حضرت رفت‌ و بـه امـام گفت: حال شما چطور است؟ امام فـرمود، اميد بهبودى دارم. مأمون پرسـيد هـيچ‌كدام از غلامان نزد شما آمدند؟ حضرت فـرمود: نـه.

مأمون خشمناك شده و به غلامانش فرياد زد (كه چرا رسيدگى‌ به‌ حال آن حضرت نكرده‏اند.) عـبداللَّه بـن بشير مى‏گويد: در اين هنگام مأمون بـه مـن گـفت: براى ما انـار بـياور. من چند انار حـاضر كردم، مـأمون گفت: با دست خود آن‏ها‌ را‌ بفشار، من فشردم و مأمون آب انار فشرده را با دست خـود بـه حضرت خورانيد و همان سبب وفات آن حـضرت گـرديد و پس از خوردن آن افـشره، حـضرت دو روز بـيشتر‌ زنده‌ نماند. ابا صـلت هروى مى‏گويد: پس از آن‏كه مأمون از حضور امام رفت، من به محضرش رسيدم حضرت فرمود: يا أَبا الصـَّلْتِ قـد فَعَلُوها؛ اى ابا صلت! اينها كار‌ خود‌ را‌ كردنـد و در آن حـال زبـانش‌ بـه‌ وحـدانيّت‌ و حمد خدا گـويا بـود.

نشریه مبلغان، سيد عباس رفيعى‌پور، خرداد 79

انتهای پیام
captcha