اولین مقصد زیارتی ما در این سفر با برکت کاظمین است، شهری که افتخار میزبانی از دو امام بزرگوار امام موسی کاظم(ع) و جوادالائمه را دارد؛ اینجا عجیب بوی مشهدالرضا(ع) میدهد، بهراستی مگر میشود پدر و فرزند کسی در شهری باشند و او آنجا نباشد؟!
رفتار خادمانی که لباس یکدست داشتند و با زبان مهر زوار را راهنمایی میکردند، مرا به پابوسی امام رئوف برد، خادمانی از جنس خادمان مولای غریبمان امام رضا(ع)؛ زیارت کردیم و نماز خواندیم، گوشهای نشستم و چشمان دل و روح و جسمم را گره زدم به مشبکهای ضریح، در دل حرف میزدم و میدانستم که کسی شنواتر از آنها نیست؛ زیارتی بود دلچسب که بهراستی بر دل و جانمان نشست.
جمع کاروان کوچکمان تصمیم میگیریم که یک شب را در موکبهای شهر کاظمین بمانیم و فردا صبح به سمت سامرا راه بیفتیم، موکبهایی در اطراف حرم مشغول خدمت هستند و ما به سمت درب صاحبالزمان(عج) میرویم. موکبهای بیشتری در این فضا ساماندهی شدهاند، سولههایی بسیار تمیز در یک طرف بلوار آماده پذیرایی از زائران شده و خادمانی از شهرهای مختلف به ارائه خدمت میپردازند، یکی کفش واکس میزند و دیگری بساط خیاطی دارد، دیگری چای و دمنوش میدهد و آن دیگری دستگاههای خشکشویی را روشن کرده، یکی مهمانمان میکند به غذای حضرتی و دیگری مشغول جمع کردن زبالههاست، اینجا هر کسی بهاندازه توان خود را خادم میداند و دریغ نمیکند خدمت به زوار مولای خویش را.
سامرا مقصد بعدی است. شهری که کمی متفاوتتر است از دیگر شهرها، شهری که فضای امنیتی در اطراف آن و جادهها محسوس است، مسیر طولانی است و زوار خستهاند، اما مواکب بینراهی خستگی را از بین میبرند، دیدن اینهمه عشق و علاقه به اهلبیت هر لحظه شگفتیمان را بیشتر میکند، اینجا هم در بام اکثر خانهها پرچمهای حسینی برافراشته است، صاحبان مواکب نیز التماس زوار میکنند تا شاید قدمرنجه کنند و پا در موکبشان گذارند و آنها را مفتخر به میزبانی زوار الحسین کنند و من با خود فکر میکنم این حسین(ع) کیست که عالم همه دیوانه اوست.
بعد از ساعاتی بالاخره به مقصد میرسیم، موکب حسینیه و زینبیه اعظم زنجان در کنار دیگر موکبها پذیرای زوار در بیرون از حریم حرم است، آبی بهصورت میزنیم و خود را آماده زیارت میکنیم، زیارت دو امام عزیزی که گرد مظلومیت آنها از دیوارهای بلند امنیتی در حریم حرم پیداست، شوق زیارت قدمهایمان را بلندتر میکند، دوست دارم هر چه زودتر خود را به حرم برسانم و گرد و غبار از دل بشویم.
چشمانمان که به ضریح و بارگاه منور و با جبروت امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) میافتد سجده شکر میکنیم، یاد روزی میافتم که از تلویزیون تصاویری پخش شد و دلهایمان را آتش زد، دشمن با بیرحمی تمام ضریح و بارگاه امامین عسگریین را هدف قرار داده بود و با انفجار آن قصد داشت رعب و وحشت در دل عاشقان اهلبیت(ع) بیندازد و پای زوار را کوتاه کند؛ اما به لطف و نظر حضرت حق امنیت در این شهر برقرار شد و بارگاه و ضریحی باشکوهتر از همهجا ساخته شد و سیل زوار عاشق نقشههای شوم دشمنان را نقش بر آب کرد.
زوار پروانهوار دورتادور حرم در موکبها خدمترسانی میکنند، گردوغبار شدیدی از همان بدو ورود نفسهایمان را تنگ کرده است، عادت به اینهمه غبار و خاک نداریم؛ چشم چشم را نمیبیند، ناخودآگاه به یاد مردم مظلوم استان خوزستان میافتم که گردوغبار جزئی از زندگیشان شده است.
شب را در حرم سر میکنیم، علی مشغول بازی با ماشین کوچک خود است و من میبینم کودکان دیگری را که با والدین خود قدم به این سفر گذاشتهاند، شاید بهظاهر متوجه تفاوت این سفر نشوند اما بیشک تأثیرات این سفر بهیادماندنی برای همیشه در فکر و ذهن و روح آنها رخنه خواهد کرد.
سرداب امام زمان(عج) نیز حال و هوایی دیگر دارد، شیفتگان و منتظران ظهور پلهپله بالا و پایین میروند و با هر قدم برای ظهور منجی علم بشریت دعا میکنند، از پلههای تودرتوی سرداب که محل غیبت مولایمان است پایین میروم، نگاهم به کسانی میافتد که هر یک به شیوهای رشته دلش را به مولای خود گره زده، یکی نماز میخواند و دیگری ذکر میگوید، یکی قرآن در دست دارد و آن دیگری زیارتنامه میخواند، یکی در فراق امام خود گریه میکند و یکی هم در سکوت در فکر است، اینجا حال و هوای عجیبی دارد، مگر میشود به سامرا و صحن و بارگاه پدر و پدربزرگ و مادر امام زمان(عج) بیایی و دلت هوای آن امام منتظر را نکند؛ آری اینجا همه را هوایی میکند... ما دعای فرجت را همه دم میخوانیم/ ما همه منتظر آمدنت میمانیم
ظهر است و کمکم قصد حرکت میکنیم، وسیله نقلیه در سامرا بسیار کم است و زائران ساعتهای بسیار در صفهای طولانی چشمبهراه وسیلهای هستند تا به مسیر خود ادامه دهند، آقایان راحتتر هستند و خود را از کامیون و تریلیهایی که در مسیر است بالا میکشند و میروند، بعد از ساعتی انتظار بالاخره نوبت به ما میرسد و با چشمانی گریان از صحن و بارگاه امامین عسگریین بهقصد زیارت مولیالمتقین علی ابن ابیطالب(ع) جدا میشویم.
رقیه ملاحسنی؛ خبرنگار ایکنا قزوین
انتهای پیام