ما و مسئله فهم قرآن / مُردم اندر حسرت فهم درست
کد خبر: 3952148
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۸
در گفت‌وگو با هادی رهنما؛

ما و مسئله فهم قرآن / مُردم اندر حسرت فهم درست

فهم متن یا بهتر بگوییم فهم قرآن بحث مهمی است که این روزها به آن بیشتر توجه ویژه می‌شود. مقالات، نشست‌ها و سخنرانی‌هایی درباره این موضوع در دسترس هست، اما هنوز وجوه مختلف و نقش آن در فهم بهتر قرآن و سپس تأثیرش در دینداری مردم نشده است. هادی رهنما، به این مسئله پرداخته و آن را مورد بررسی قرار داده است.

به گزارش ایکنا، هادی رهنما، استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، گفت‌وگویی خواندنی در باب فهم قرآن با ماهنامه خیمه داشت که چند روز پیش در شماره 138 این نشریه منتشر شد. در ادامه مشروح آن را می‌خوانید؛

فهم متن یا بهتر بگوییم فهم قرآن بحث مهمی است که این روزها به آن بیشتر توجه ویژه می‌شود. مقالات، نشست‌ها و سخنرانی‌هایی درباره این موضوع در دسترس هست اما هنوز وجوه مختلف و نقش آن در فهم بهتر قرآن و سپس تاثیرش در دینداری مردم نشده است.

هادی رهنما؛ استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. مقالات زیاد علمی و کتاب «معناشناسی نام‌های معاد در قرآن کریم» از او منتشر شده است. گفت‌وگو با او به درازا کشید و بعد از مکتوب شدن، بارها اصلاح و تعدیل شد و هر چه قابل حذف بود را نادیده گرفتیم ولی باز هم به دلیل حجم بالای مطالب، ناچار شدیم متن این مصاحبه را در دو شماره منتشر کنیم. اما از این بابت جای خوشحالی دارد که خواننده پس از خواندن هر دو بخش این گفت‌وگو تا حدی با معناشناسی و فهم قرآن آشنا می‌شود. مثال‌های خوب رهنما در میان پاسخ‌هایش هم می‌تواند جرقه‌ای برای مخاطب باشد و او را به مطالعه بیشتر در اینباره ترغیب کند و هم به جا افتادن منظورش بیشتر کمک می‌کند.

در سالهای اخیر بحثهایی در حوزه فهم قرآن درگرفته است. درباره همین موضوع می‌خواهم بپرسم که آیا میتوان گفت فهم متن قرآن در هر دوره با دوره بعد و قبل متفاوت است یا باید به فهمی ثابت برای همه زمان‌ها معتقد بود؟

واقعیت این است که مسئله فهم قرآن و تطور فهم قرآن مسئله تازه‌ای نیست. دستکم در طول این تاریخ صد و پنجاه ساله، یعنی از زمان مواجهه ما با جهان مدرن، هر گاه ما با یک تحول و تغییر فرهنگی مواجه بوده‌ایم و احساس کرده‌ایم که معنی زندگی و موقعیت ما در جهان و در نسبت با دیگران عوض شده، مسئله تطور فهم قرآن و فهم دین پیش آمده. احساس می‌کنیم آن وضعیت پیشین با چالش مواجه شده و دیگر نمی‌تواند این معنی جدید زندگی را توجیه کند. اصل مسئله جدید نیست، بلکه سرعت تغییرات و تحولات است که ما را بیشتر نگران کرده و ضرورت پاسخ به این مسئله را دوچندان کرده است. نگرانیم و می‌ترسیم اگر دیر بجنبیم کار از کار بگذرد و دچار یک گسست عمیق میان خودمان و متن قرآن بشویم.

خب ظاهراً ساده‌ترین کاری که به آدم آرامش می‌دهد این است که مشکل و مسئله را نبینیم و بگوییم حرف قرآن ثابت است إلی یوم القیامه. هر چه می‌خواهد بشود، بشود. موضع قرآن و حرف قرآن که تغییر نمی‌کند. اما می‌دانیم که زندگی با قدرت پیش می‌رود و ما نمی‌توانیم بی‌تفاوت باشیم. ما امروز بر سر همه مسائل اجتماعی که مدعی هستیم پاسخ‌های حاضر و آماده در قرآن و حدیث دارند بحث‌وگفت‌وگو داریم و هنوز به جمع‌بندی عمومی و مرضی‌الطرفین نرسیده‌ایم. از مسئله بانکداری و اقتصاد اسلامی بگیرید تا موسیقی، الزام به حجاب، قصاص و... هر جا هم کوتاه آمده‌ایم و سکوت کرده‌ایم غالباً از باب اضطرار و مصلحت‌سنجی بوده، نه اینکه بپذیریم می‌شود که فهم‌مان از قرآن و حدیث را تصحیح کنیم. از تقدس خود قرآن فراتر می‌رویم و فهم‌های اعتقادی، فقهی و اخلاقی از قرآن که محصول اندیشه و عمل ما هستند را هم مقدس و تخلّف‌ناپذیر می‌پنداریم.

اما اگر از همان اول مشکل را انکار نکنیم بلکه بکوشیم مواجهه‌ای نقادانه با مسئله داشته باشیم، مسئله تطور و تغییر فهم قرآن نه تنها نگران‌کننده نیست، بلکه امری گریزناپذیر است.

این سؤال در فضای عمومی جامعه ما در کلی‌ترین و مبهم‌ترین شکلش مطرح می‌شود. اما می‌شود بیشتر تأمل کنیم و سعی کنیم آن را به سؤالات ریزتر و عینی‌تر تحلیل کنیم. مثلاً اینکه مسئله ما در نسبت با قرآن «فهمِ قرآن» است چه معنایی دارد؟ «فهم» اساساً یعنی چه؟ ظاهراً فهم یک فرآیندی است که اگر خیلی ساده‌اش کنیم دستکم دو جزء «شخص فهمنده» و «موضوعِ فهم» دارد. درباره هر کدام از این دو جزء می‌شود تأمل کرد و سؤال کرد. مثلاً آیا کسی که با قرآن استخاره می‌گیرد درگیر مسئله فهم است؟ اگر درگیر فهم هست، این چه نوعی از فهم است و در چه سطحی و چه اندازه‌ای؟ اینکه از آیات بهشت یا جهنم چه تداعی و دریافتی داشته باشد آیا مصداقی از فهم است؟ این برداشت چقدرش احساسی و عاطفی است؟ آیا برداشت شخصی عاطفی از قرآن هم باید ثابت و همه‌گیر باشد؟

آیا برداشت ما از آیات قصص و امثال، آیات احکام و حدود اجتماعی، آیات مربوط به آفرینش و رستاخیز همه از یک جنس و یک نوع است؟ آیا مسئله ثبات و تغییر درباره همه این گونه‌های آیات به یک اندازه مطرح است؟ آن شخص فهمنده کیست و اثرگذاری فهم او تا کجاست؟ آیا ما باید نگران فهم فرد فرد آدم‌ها باشیم و آن را کنترل کنیم؟

اگر من بیایم از یک آیه‌ای برداشت شخصی داشته باشم، حال معنوی‌ام خوش بشود، استفاده‌ای ببرم آیا این برداشت‌های شخصی هم باید کنترل بشود؟ یا اینکه نگرانی آن جایی است که فهم فهمنده بر زندگی دیگران اثرگذار باشد. مثلاً حاکم است، قانون‌گذار است، قاضی است، فقیه است، معلم دین و اخلاق است، رسانه ملی است و... این دسته از فهمنده‌ها هستند که به دلیل موقعیتشان امکان این را دارند که فهمشان را عمومی کنند و بر احوال فردی و جمعی آدم‌ها اثر بگذارند.

از تمرکز بر مسئله فهم فراتر برویم و در باره انواع امکانات و گونه‌های مواجهه با قرآن فکر کنیم. آیا مواجهه ما با قرآن فقط در فهم قرآن خلاصه می‌شود؟ مصحف شریف در سفره عقد و در مجالس ختم و سوگواری‌های ما حاضر است و این بخشی از آن نسبت جمعی ما با قرآن است. همین طور اهتمام ما به حفظ و قرائت مجلسی قرآن، ختم قرآن در مسجد یا مجالس خانگی، نذر تلاوت سوره‌های خاص و... همه اینها بخشی از مناسک جمعی ماست که حول صورت شفاهی و مکتوب قرآن شکل گرفته است. روشن است که این مناسک در گذر زمان تغییر کرده و افزایش و کاهش داشته‌اند. مثلاً تا قبل از صنعت چاپ همه آدم‌ها این امکان را نداشتند که مصحفی از قرآن را بخرند و در خانه داشته باشند. فقط اغنیا بودند که امکان سفارش قرآن به کاتب و خطاط را داشتند. بالطبع تلاوت و ختم قرآن برای همگان امکان‌پذیر نبود.

حالا بیاییم در باره منشأ و مبدأ تغییر فهم قرآن تأمل کنیم، یعنی دلالت و معناداری متن قرآن. اینکه وقتی ما از تغییر در فهم قرآن سخن می‌گوییم منظورمان تغییر در معنای عبارت متن است یا مقصود و هدف گوینده. یک موقع بر خود عبارت و بیان متمرکز می‌شویم و می‌گوییم ما الآن به این رسیده‌ایم که فلان عبارت قرآنی معنایش این است و ما تا حالا اشتباه معنا می‌کرده‌‌ایم. یک موقع توجهمان به سوی مقصود و هدف گوینده است و اینکه از خلال تحلیل متن و قرائن برون‌متنی کشف بکنیم که مقصود و هدف خداوند متعال چه بوده است.

نسبت میان معنای متن و مقصود گوینده چیست و وقتی از تغییر در فهم سخن می‌گوییم کدام‌یک را مدّ نظر داریم؟ چه معنای متن و چه مقصود گوینده که خداوند متعال باشد، چه اندازه‌اش تابع شرایط زمان و مکان بوده و چه اندازه فراتر از زمان و مکان خاص است؟ مثلاً آن سخن‌های مربوط به آفرینش و رستاخیز، اخلاق و احکام اجتماعی، امثال و قصص زمان‌مند و مکان‌مند است یا فرازمان و فرامکان؟ از باب نمونه می‌دانید که ما هنوز مسئله تعارض ظاهری آیات آفرینش با نظریه تکامل انواع داروین را حل نکرده‌ایم. عجالتاً این مسئله را فراموش کرده‌ایم و کنار گذاشته‌ایم.

قرآن در مورد گروهی از یهود می‌گوید «یُحَرِّفونَ الکَلِمَ عَن مواضِعِه» (نساء/46)، یعنی این‌ها کلام را از مقصود اصلی‌اش منحرف می‌کردند. آیا این رویداد انحراف معنا از موضع سخن اختصاص به برخی از علمای یهود دارد و در تفاسیر ما اصلاً و ابداً این اتفاق نیفتاده است؟ می‌دانیم که چنین نیست و ما حرف داریم درباره بسیاری از تفسیرهای آیات، چه تفاسیر قدیم و چه تفاسیر جدید. پس مسئله نادرستی فهم و تحریف معنوی قرآن هم مسئله‌ای قدیمی است و اختصاص به زمانه ما ندارد.

اینگونه نیست که فهم مفسران قدیم لزوماً و ضرورتاً درست‌تر از فهم ما باشد و ما چون فاصله 1400 ساله با صدر اسلام داریم نمی‌توانیم فهم درستی از قرآن داشته باشیم. اگر قرار بود فهم‌های دوران پیشامدرن درست‌تر و معتبرتر از فهم‌های جدید باشد، پس باید خوارج که بزرگانشان از صحابه رسول خدا بودند در برابر حضرت امیر (ع) نمی‌ایستادند. آن‌ها تعلیم دهنده قرائت قرآن بودند و مدعی بودند به حکم قرآن در برابر امیرالمؤمنین ایستاده‌اند. معلوم است که ما نمی‌توانیم با موضع سلفیه و بنیادگرایان همراه باشیم که اسلام اصیل و دست اول نزد آنهاست. چرا؟ چون معتقدیم مشکل از جایی شروع می‌شود که فکر کنیم می‌شود بدون تبیین موقعیت خودمان در نسبت با متن قرآن، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان، پل بزنیم به زمان نزول و فکر کنیم ما مخاطب مستقیم این کلمات هستیم.

خلاصه آنکه ما داریم فهم قرآن مطابق شرایط زمان و مکان را در عمل پیاده می‌کنیم، زندگی‌اش می‌کنیم. حیات و بقای جمهوری اسلامی در این گذر چهل ساله در همین تطور فهم دینی بوده است. اما انگار از گفتن اسمش پرهیز داریم.

از جنبه دیگر، آیا مسئله ما در فهم قرآن فقط تغییر و تحول در بستر زمان است و مسئله تفاوت در مکان و موقعیت ذهنی و فرهنگی در فرآیند فهم مطرح نیست؟ یعنی اگر عامل زمان را لحاظ نکنیم یا یک مقطع زمانی ثابت در نظر بگیریم، آیا می‌توانیم بپذیریم که آن مسلمان اهل اویغور چین، آن تاجیک و ازبک، آن کرد، آن بلوچ، آن مراکشی، آن عرب سوری، عراقی، مصری، سودانی، آن مسلمان سوئدی یا آمریکایی همه و همه یک جور قرآن را می‌فهمیم؟ خدای موسی و شبان مثل هم است؟ مگر ما که مسلمان شدیم همه اندیشه‌ها و عواطف ایرانی را از مغزمان پاک کردیم و آن را از نو قالب‌بندی کردیم؟ قرآن می‌گوید صلّوا علی النبي ما می‌گوییم «صلوات بفرستید». این «فرستادن» را ما از کجا آورده‌ایم و کنار صلوات گذاشته‌ایم؟ در قرآن که نگفته «أرسلوا الصلاة علی النبي». این نحوه ترجمه دلیل روشنی است بر اینکه فهم ما از مفهوم صلاة و صلوات با مفهوم صلاة قرآنی فرق می‌کند. این برداشتی است که از صافی فرهنگ ایرانی گذشته است. این همان مسئله تفاوت فرهنگی است که ناخودآگاه از آن عبور می‌کنیم و نمی‌بینیمش و فکر می‌‌کنیم فهم ما از قرآن از اول اصیل و دست‌نخورده بوده و حالا زندگی و زمانه مدرن است که آرامش ما و دست‌نخوردگی فهم ما از قرآن را به چالش کشیده است.

این سوالات و ابهام‌ها تا کجا ادامه دارد و باید با آنها چه کنیم؟

این تأمل‌ها و مسئله‌پردازی‌ها را می‌شود ادامه داد تا اینکه برسیم به خود قرآن به عنوان موضوع فهم. فرض کنیم همه آن مباحثات و گزارش‌های تاریخی در باب اختلاف قرائات و مصاحف قرآنی و بسیاری از مسائل تاریخی مرتبط با جمع و تدوین قرآن را کنار بگذاریم و فرض را بر این بگیریم که این متن از ابتدا به همین شکل فعلی بوده، حال آنکه اهل فن می‌دانند چقدر مجهولات و ابهام‌ها و مسائل پاسخ نگفته در این فرآیند انتقال تاریخی هست. اما با فرض اینکه این مسائل مطرح نباشند، آیا ما در طول این هزار و چهارصد سال با همه آیات قرآن زندگی کرده‌ایم؟ آیا همه این آیات در زندگی ما نقش داشته‌اند و نقش واحد و ثابتی هم داشته‌اند؟

از زمان قانون لغو برده‌داری، ما آیات مربوط به برده‌داری را می‌خوانیم اما با آنها زندگی‌ نمی‌کنیم. یعنی گزاره‌های مربوط به برده‌ها را از دایره عمل و زندگی کنار گذاشته‌ایم یا کوشیده‌ایم بعضی از آنها را تطبیق بدهیم با زمانه خودمان و مثلاً آزاد کردن زندانی را مصداقی جدید از آزاد کردن برده بدانیم. هر چه هست ما می‌کوشیم نسبتی جدید با این آیات و گزاره‌ها تعریف کنیم نه اینکه مثل داعش بگوییم باید زنان ایزدی را برده کرد تا راهی برای عمل به احکام قرآن باز بشود.

می‌بینیم که اگر کمی در اطراف آن سؤالِ اولیه فکر کنیم، از زوایای مختلف به آن نزدیک شویم و سعی کنیم آن ابَرسؤال را به سؤال‌های کوچک‌تر، عینی‌ و مشخص‌تر تحلیل کنیم و تفصیل بدهیم، پاسخ و راه برون‌رفت خودش را آشکار می‌کند یا دستکم می‌فهمیم کدام مسئله‌ها اصلی‌اند و کدام‌ها حاشیه‌ای. تازه برایمان روشن می‌شود که جنس مسئله‌ها و بالطبع راه حل آنها با هم فرق می‌کند. بعضی مسئله‌ها سرشت فلسفی دارند، درباره پیشفرض‌های معرفتی و مبانی فلسفی‌اند. مطالعه و بررسی این مسائل را باید در فلسفه دین و علم کلام پی بگیریم. بعضی از مسائل سرشتی تاریخی و فرهنگی دارند، بعضی دیگر اخلاقی و بعضی هم فقهی و حقوقی‌اند. بالطبع پای دانش‌های تاریخ، انسان‌شناسی فرهنگی، فلسفه و روان‌شناسی اخلاق، فقه و حقوق به میان می‌آید.

اما وقتی سؤال را به صورت کلی و مجمل طرح می‌کنیم، از آن طرف پاسخ حاضر و آماده‌ای نمی‌یابیم که قانعمان کند و بیشتر احساس خوف و خطر می‌کنیم. همان طور که عرض کردم، ساده‌ترین راه را برای رسیدن به آرامش انتخاب می‌کنیم و صورت مسئله را پاک می‌کنیم. اما همه‌مان می‌دانیم که این آرامش حاصل از فرار و انکار موقتی است و از واقعیت مسئله گریزی نیست.

ولی خب انتظار عمومی این است که متخصصان حوزه و دانشگاه و کسانی که کارشان تحقیق و پژوهش در حوزه قرآن و متون دینی است از قبل به این مسائل پرداخته باشند. اگر چنین کوششهایی انجام میشد و پاسخهایی ارائه میشد آیا باز هم این احساس عمومی ترس و انکار وجود میداشت؟

باید توقعمان را تنظیم کنیم. یعنی فکر نکنیم پاسخ‌ها از قبل حاضر و آماده است و اهل فن فقط باید آنها را از کتاب‌ها بیرون بکشند و به مردم عرضه کنند. این‌ها مسائل زمانه‌ی ماست، زمانه‌ای که بسیار بسیار پرشتاب حرکت می‌کند و نو به نو مسئله‌ می‌سازد. دیگر پاسخ‌های مرحوم علامه طباطبایی، شهید مطهری و گروه مؤلفان تفسیر نمونه برای مسائل امروز ما کافی نیستند. این بدان معنا نیست که مطالعه آثار آنها مفید فایده نیست. عرض من این است که خود آن پاسخ‌ها و تبیین‌ها به مثابه محصول آماده و بسته‌بندی شده کفایت نمی‌کنند. اما مطالعه آثار ایشان از منظری تحلیلی برای اینکه بفهمیم آنها چه مسیری را برای مسئله‌پردازی و تبیین پاسخ‌ها طی کرده‌اند قطعاً ضرورت دارد. همین دست مطالعات تحلیلی و تبیین مسیرهای متنوع مسئله‌پردازی است که به ما یاد می‌دهد با مسائل امروزمان چگونه مواجه بشویم. نوع مواجهه و مسیر مسئله‌پردازی مرحوم دکتر شریعتی چه اندازه و چطور در تبیین مسائل امروز به ما کمک می‌کند و نوع رویکرد و روش مرحوم علامه طباطبایی و شهید مطهری چه طور.

اما اینکه مخاطب غیرمتخصص نوعاً احساس می‌کند کاری انجام نمی‌شود یا پاسخ‌های پیشین صرفاً تکرار می‌شود، فقط به دلیل کم‌کاری اهل نظر و پژوهشگران حوزه دین نیست چرا که حتی در جاهایی که کار انجام شده، آثار پروپیمانی از میراث قدما هست و آگاهی‌های تثبیت شده وجود دارد، چیزی از آن آگاهی‌ها و مسلّمات علمی به حوزه دریافت عمومی سرایت نمی‌کند. در نتیجه یک گسست عمیقی به وجود آمده میان حوزه تولید دانش و مصرف دانش تا جایی که مردم ما حتی از مسلمات علمی در حوزه قرآن و حدیث بی‌خبرند. دردمندانه باید بگوییم در حوزه عمومی ما با بی‌سوادی و ناآگاهی متراکم روبه‌روایم.

حتی بدیهی‌ترین گزاره‌ها و مسلمات علمی که می‌‌تواند سواد و باور عمومی را در نسبت با متون دینی اعم از قرآن و حدیث تصحیح کند، میان مردم نشر پیدا نمی‌کند. مثلاً شما اگر چاپ‌های بازاری و غیرحرفه‌ای نهج‌البلاغه را ببینید کمتر چاپی را پیدا می‌کنید که روی جلد کتاب که اسم سید رضی به عنوان مؤلف آمده باشد. غالب مردم فکر می‌کنند مؤلف نهج البلاغه خود امام علی (ع) است حال آنکه سید رضی این کتاب را در حدود سال 400 قمری تصنیف کرده. انتخاب متن‌ها و شیوه تقطیع، طبقه‌بندی و تدوین متن‌ها از اوست، نه امام علی (ع).  ما امروز می‌دانیم که برخی از کلمات نهج البلاغه از امام علی (ع) نیست، اما نهج البلاغه همچنان بدون اطلاع‌رسانی در باره ماهیت کتاب و بدون پاورقی‌های نقادانه در دسترس عموم قرار می‌گیرد.

یا مثلاً درباره تحولات تاریخی متن قرآن به مثابه یک کتاب، آگاهی و سواد عمومی وجود ندارد. در مدارس و  دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما حتی در درس‌های قرآن مطلقاً هیچ اطلاعی در باره تاریخ این کتاب داده نمی‌شود. در نتیجه غالب مردم متوجه نیستند که هویت فیزیکی این متن با هویت اجتماعی و فرهنگی آن به مثابه میثاق جمعی مسلمانان متفاوت است. این دو هویت مطابق هم نیستند. قرآن به مثابه یک کتاب، یک یادمان تاریخی است. این متن تا برسد به وضعیت امروزش تاریخی را از سر گذارنده، در نگارش و شیوه خواندنش اختلاف بوده، در باره ترتیب سوره‌ها و شمارش آیاتش اختلاف نظر بوده و... در باره همه این موضوعات کمابیش بی‌سوادی عمومی وجود دارد.

نه اینکه مردم مطالعات و آگاهی‌های جدید را نشناسند، نه. آگاهی تاریخی و حتی میراث مباحثات قدما هم در ذهنیت مردم مطلقاً غایب است. تصور عمومی این است این قرآن همانی است که در صدر اسلام بوده. نمی‌دانند این یکدستی و همسانی که امروز در شیوه نگارش و خواندن قرآن هست، صد سال پیش نبوده. تا همین دهه هفتاد شمسی رعایت رسم المصحف عثمانی برای ناشران الزامی نبود. اغلب نمی‌دانند اینکه در شناسامه قرآن چاپی نوشته به «رسم عثمانی» است منظورش خلیفه سوم است، نه خطاطش که عثمان طه باشد. قرآن‌های چاپ قبل از انقلاب در رسم الخط با هم فرق داشتند و هر ناشر انتخاب خودش را داشت. متوجه هستید که عرض من در باره خوشنویسی و شیوه هنری خطاطان نیست که مثلاً قرآن را به نسخ ایرانی کتابت کنند یا نسخ عربی، نه. منظورم رسم الخط و شیوه نگارش است که مثلاً «عالمین» با الف نوشته بشود یا «علمین» بدون الف.

خب طبیعی است ما وقتی این قبیل اطلاعات روشن و ملموس را در باره تاریخ متن قرآن به حوزه سواد و آگاهی عمومی نمی‌آوریم و به بچه‌هایمان آموزش نمی‌دهیم، چه توقعی داریم او بداند وقتی با مسئله‌ای در مقوله پیچیده و دشوارِ فهم قرآن مواجه شد چه باید بکند و از کجا و چه کسی باید اطلاع درست بگیرد. جالب است که در نظام رسمی آموزش حوزه هم خبری از مطالعات تاریخی قرآن و حدیث نیست. مطالعات شخصی آدم‌های علاقمند را نمی‌گویم. در نظام رسمی آموزش خبری نیست. طبیعتاً آن طلبه‌ای که واعظ و منبری می‌شود هم از حیث آگاهی تاریخی  و ارزیابی نقادانه متون دینی، فرق چندانی با پامنبری‌هایش ندارد.

او هم نمی‌داند وقتی با مسئله‌ای قرآنی یا حدیثی مواجه می‌شود چگونه آن را پردازش کند و به کدام منابع رجوع کند. کدام منبع برای کدام اطلاع معتبرتر است و کدام یک کم اعتبار و بی اعتبار. ما کی و کجا به او یاد داده‌ایم چگونه در مراجعه به متون و منابع دینی اعم از تفاسیر، مجموعه‌های احادیث و کتب تاریخی ارزیابی نقادانه‌ای از آنها داشته باشد. باور بفرمایید بسیاری از طلاب و واعظان ما که به سطوح مقدماتی حوزه بسنده کرده‌اند و اهل مطالعه و تحقیق نیستند فکر می‌کنند تفسیر و علوم قرآن که درس خواندن و فحص و بحث نمی‌خواهد. إلی ماشاء الله تفسیر قرآن نوشته شده، فقط باید همت کرد و خواند. یا در کمال تعجب فکر می‌کنند هر متنی در بحار الانوار آمده قول و فعل معصوم است.

پس بی هیچ نگرانی می‌شود گفت «قال الباقر (ع)، قال الصادق (ع)». اعتقادی که خود علامه مجلسی نداشته. یادم هست چند سال پیش بر سر متن «الصلاة معراج المؤمن» (نماز معراج مؤمن است)  با یکی از واعظان نسبتاً مشهور گفتگو می‌کردیم و ایشان باورش نمی‌شد این متن اصلاً حدیث نیست. نه اینکه حدیث جعلی باشد، نه. این متن اصلاً در هیچ مجموعه حدیثی اهل سنت و شیعه به منابع حدیث، چه رسول خدا (ص) باشد و چه ائمه (ع) و چه صحابه نسبت داده نشده است. این متن قول علمای متأخر است در باره فضیلت نماز. ظاهراً از قرن پنجم هم رواج پیدا کرده. خب این وضع ماست. این همان ناآگاهی متراکم است که عرض کردم. نمی‌دانیم و نمی‌دانیم که نمی‌دانیم. و متأسفانه ظاهراً بنایی هم برای دانستن و آگاه شدن نداریم. توجیهاتش را هم جور می‌کنیم. علیکم بدین العجائز و نظایر اینها.

خب از یک منظر میشود گفت شما دارید روی مسائل ملموس و عینیت‌های تاریخی در مواجهه با قرآن تأکید میکنید. این توجه و تأکید قابل ملاحظهای است که بیاییم در باره رویدادهای تاریخی مرتبط با هویت ملموس متن قرآن گفت‌وگو کنیم. مسائلی که به نظر میرسد مقدمه و زمینه‌ی فهم قرآن هستند.

بله، کاملاً. این دست مسائل در فهم قرآن دخیل هستند. به همین دلیل هم هست که در مباحث علوم قرآن همواره مورد توجه بوده‌اند. افزون بر قرائت و رسم المصحف بحث‌هایی مانند جمع و تدوین قرآن، اسباب نزول، مکی و مدنی، ناسخ و منسوخ و... سرشت تاریخی دارند. این‌ها مقدمات فهم و تفسیر قرآن‌اند و اتفاقاً بسیار در تطبیق مسائل امروز بر قرآن کریم و پاسخ گرفتن از قرآن اثرگذار هم هستند.

مثلاً مسئله ناسخ و منسوخ که از سده دوم هجری موضوع گفت‌وگو بوده مسئله‌ای بسیار مهم است از این نظر که ارتباط پیدا می‌کند با آیاتی که مدلول‌های به ظاهر مختلف و متعارض دارند. یک آیه مثل آیه 64 آل عمران از تعامل و صلح با اهل کتاب سخن می‌گوید. می‌گوید ای پیامبر به اهل کتاب بگو که بياييد بر آن موضعی كه میان ما و شما مشترک است توافق كنيم؛ عبد هیچ کس جز الله نباشیم و یکی از ما ارباب ديگری نشود و او را برده خودش نکند. آخرش هم می‌گوید اگر آنها از این دعوت روی گرداندند و نپذیرفتند «فَقُولوا اشهَدوا بِأنّا مُسلِمون». یعنی به آنها بگویید که گواهی بدهند که ما پیشنهاد سِلم آورده‌ایم، ما دنبالِ صلح و سِلم هستیم. سرِ جنگ و نزاع نداریم. خب شما می‌توانید همین سخن را دست بگیرید و به عنوان بیانیه صلح بین‌الملل به کل دنیا عرضه بکنید و پزش را بدهید.

اما خب از آن طرف آیاتی هست مثل آیه 29 سوره توبه که دعوت به قتال و برخورد شدید می‌کند. و ابوبکر بغدادی‌ای پیدا می‌شود که این دست آیات را عَلَم می‌کند و مدعی می‌شود که به سخن قرآن عمل می‌کند. پشتوانه نظری هم در میراث فقه و تفسیر دارد که از جمله همین بحث ناسخ و منسوخ است. می‌گوید سخن آخر و حکم نهایی همین حکم آیات قتال است. حکم آیات مدارا با این آیات قتال نسخ و باطل شده است. آیه هست، خوانده می‌شود اما حکم به مدارا عمل نمی‌شود. اما به قول مرحوم آیت الله خوئی هیچ کدام از این ادعاهای نسخ قابل دفاع نیست، چون شما برای اینکه مدعی بشوید سخن آخر و حکم نهایی خداوند قتال است نه صلح و مدارا، باید بتوانید ثابت کنید اول آیات مدارا نازل شده‌اند و در مراحل بعدی آیات سیف و قتال آمده و حکم آیات مدارا را باطل کرده‌‌اند. این مطلب به لحاظ تاریخی قابل اثبات نیست و بنابراین می‌شود گفت از کجا که سخن آخر و حکم نهایی خداوند، حکم به صلح و مدارا نباشد.

به مثال خوبی اشاره کردید. اما در این جا هم مشخص نشد که بالاخره حکم و نظر نهایی قرآن چیست؟ آیات صلح و مدارا مبنای عمل است یا آیات جنگ؟ انگار هر کس هر جور بخواهد می‌تواند از قرآن برداشت کند.

بله، وقتی به آرای تفسیری نگاه می‌کنید یک احساس هرج و مرج به آدم دست می‌دهد. از آن فقیه گرفته تا آن متکلم، تا آن عارف و فیلسوف، انگار هر کسی از ظنّ خودش یار قرآن شده. فقط هم این نیست که زاویه نگاه و مسائل فقه و کلام و فلسفه و عرفان، ذهن و زبان مفسر را جهت بدهند. یک‌سری جهت‌دهی‌‌های اجتماعی و سیاسی هم در شکل‌گیری این میراث تفسیری مؤثر بوده.

در همین نمونه تاریخ اندیشه نسخ ما به وضوح می‌بینیم که فهمندگان  قرآن، اعم از متکلمان و فقیهان اصلاً از موضع خنثی و بی‌طرف با آیات جنگ و صلح مواجه نشده‌اند، بلکه کوشیده‌اند تفسیری ارائه بدهند که مؤیدی باشد برای حکم به کافر دانستن اهل کتاب و تأیید شرعی جنگ با آنها. به هر حال جنگ‌های فتوحات، جنگ‌های صلیبی و نظایر اینها مطرح بوده و این خواست سیاسی و اجتماعی از علما بوده که آراء و احکامی بدهند که زمینه ترغیب مردم به جنگ با غیرمسلمان‌ها را فراهم بکند.

البته ما باور داریم و تاریخ هم گواهی می‌دهد که ائمه (ع)، در ادامه سنت رسول الله (ص) واقعاً اندیشه و راه متفاوتی را زندگی می‌کردند و دعوت می‌کردند به پرهیز از هر گونه نزاع و جنگ ابتدایی، چه جنگ با غیرمسلمان‌ها باشد، چه جنگ با حاکمیت مرکزی. آنچه واقعاً جزء مسلمات تاریخ است همین اقدام‌های پرهیزی ائمه علیهم السلام است؛ آن کارهایی که می‌توانستند بکنند، اما نکردند تا موجب ستیز و خون‌ریزی بیشتر در میان مردم نشوند. آنها خودشان را نسبت به سرنوشت همه انسان‌ها مسئول و متعهد می‌دانستند. این تعهد و غمخواری ایشان نسبت به عموم مردم تا آنجا ست که حتی پس از فاجعه جانسوز کربلا، امام سجاد (ع) با هیچ کدام از قیام‌هام توّابین و قیام مختار همراهی نمی‌کنند و بیرق‌دار کین‌خواهی و خون‌ریزی بیشتر نمی‌شوند.

یادآور می‌شود، بخش دوم این مصاحبه تفصیلی در شماره آینده ماهنامه خیمه منتشر خواهد شد.

گفت‌وگو از عطا‌ءالله اسماعیلی

انتهای پیام
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
فرشته سالاری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۱۰ - ۱۶:۱۹
0
0
تا اینجا که عالی بود ببینیم نتیجه گیری بحث چی میشه
فرشته سالاری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۱۰ - ۱۶:۱۹
0
0
تا اینجا که عالی بود ببینیم نتیجه گیری بحث چی میشه
وحیدنیا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۸/۲۰ - ۱۷:۳۱
0
0
بسیار خوبی و عالی
captcha