بخش دوم گفتوگو را میخوانید؛
مشکل از چند جهت است؛ اولاً اگر به قدمای ما مثل ابنسینا یا ارسطو توجه کنید، هم علم داشتند و هم حکمت. ارسطو را معلم اول نامیدند، چون خیلی از علوم جدید را کشف کرد و حکیم هم بود؛ یعنی همه علوم را از جهت حکمت میدید و در نظر او همه علوم با حکمت پیوستگی داشتند. ابنسینا نیز در الهیات بزرگ بود ولی در کنار آن طبیب و داروشناس بود. ابوریحان هم حکمت هند و یونان را میدانست. بنابراین در گذشته هیچ عالمی از حکمت ایمانی بیبهره نبود، ولی امروزه علم و حکمت از هم جدا شده است و پایهگذاران علم جدید، حکمت نمیدانستند. پایهگذاران علم جدید چه کسانی بودند؟ یکی از آنها گالیله بود. او عالم بود ولی حکمت نمیدانست. کپرنیک هم همینطور. در این میان فلاسفه بزرگترین ضربه را زدند. دکارت یکی از پایهگذاران علوم جدید است، ولی ضربه مهمی به این مسئله زد. او هم فیلسوف بود و هم عالم ولی بین آنها جدایی به وجود آورد و اثر آن تا امروز باقی مانده است، زیرا دکارت قائل به دو جوهر متباین شد. پس از او هر فیلسوفی آمد بیشتر باعث جدایی این دو شد و دوره جدید، دوره جدایی علم و حکمت است. این میراث همینطور از غرب به ما رسیده است و ما آن را گرفتیم.
حالا در پاسخ به اینکه چرا تولید علم در میان ما متوقف شده است باید بگویم که اشکال ما این است که تحصیل ما فقط کتابی است. کتاب حکمت مرده است. ما فقط کتاب خواندیم و حکمت را یاد گرفتیم ولی حکمت امری تحققی است، تصوری و تصدیقی نیست. اگر حکمت در وجود یک نفر تحقق یابد، به همه مسائل وجود نظر میکند. انسان حکیم علاوه بر مسائل قدیم، که خیلی مسائل مهمی است، باید به مسائل روز هم نظر کند. ما فردی که به مسائل روز نظر داشته باشد خیلی کم داریم. باید دوباره به مسائل نگاه کرد و مسائل را به زبان روز بیان کرد. زبان روز زبان دانشگاهی است. باید به زبان دنیا سخن گفت. وقتی ابنسینا کتابی را نوشت و ترجمه شد، هزاران نفر در غرب استفاده کردند و از طریق ابنسینا حکیم شدند. حکمت مربوط به یک جا نیست و فوق تاریخ است، چون با مسائل وجود سروکار دارد و فوق تاریخ است. به همین دلیل ابنسینا هر کتابی را که نوشت فوراً ترجمه شد و مورد استفاده اندیشمندان غربی قرار گرفت. همچنین طب او به چین و ماچین میرود. ما الان چنین افرادی را کم داریم که مباحث را به زبان روز بیان کنند، با مسائل روز تطبیق دهند و از این طریق آن را جهانی کنند. باید وارد جریان جهان شد. ما در علوم تجربی مقداری پیشرفت کردیم ولی در علوم انسانی و حکمت کمکاری کردهایم. باید مثل ابنسینا و ابن رشد جهانی شویم، کمااینکه نظرات آنها چندین قرن در غرب حکومت کرد.
مشکلات بسیاری وجود دارد. اول اینکه ارتباط فرهنگی خودمان با دنیا را از دست دادهایم. من از نظر فرهنگی میگویم و کاری به امور سیاسی ندارم. در قرن چهارم مسلمانان کاری کردند که کارستان بود ولی ما آن کار را نکردیم. آنها بیتالحکمه را تأسیس و نیز در آن تمام متون عقلی را با همه شروحش در فاصله دویست سال ترجمه کردند. حتی یک نفر از مترجمان مسلمان نبود و همه مسیحی بودند. مسلمانها پول خوبی به آنها میدادند و آنها که انسانهای دانشمندی بودند، کتابها را ترجمه میکردند. ابنندیم تعداد آن مترجمان را هشتاد نفر ذکر کرده است. اول همه نسخههای خطی را میخریدند، بعد نسخهها را با نسخههای جدید مقابله و سپس ویرایش میکردند. در نهایت بهترین فرد را برای ترجمه انتخاب میکردند و آثارش ترجمه میشد. در پایان، یک نفر هم آثار را ویراستاری لغوی میکرد، این مسئله در تاریخ تکرار نشد.
امروز همه چیز داریم ولی هیچ کاری نکردهایم. یک مثال بزنم، شما در آمریکا هزار نفر هندشناس درجه یک دارید. هیچ دانشگاهی در آمریکا نیست که هندشناس نداشته باشد. من در هاوایی بودم. با اینکه شهر بسیار کوچکی است ولی صد و بیست هندشناس و چینشناس درجه یک داشت، در حدی که خود چینیها به آثار آنها استناد میکنند. در هاروارد، ییل، پرینستون و... هم همینطور است. آلمان هم در این زمینه حسابی کار کرده است.
ما در قرن چهارم افرادی داشتیم که در هندشناسی توانا بودند. ابوریحان سی و سه کتاب ترجمهشده و تألیفی درباره هند دارد. امروز با وجود تمام امکانات، تعداد هندشناسان ما به اندازه انگشتان یک دست نیست. متأسفانه در حوزه و دانشگاه کار نمیکنند. شما چهار میلیون دانشجو دارید. این یک وظیفه اسلامی است و اسلام ما را تشویق میکند به «اطلبو العلم ولو بالصین».
یکی از خصوصیات اسلام که باعث شد مسلمانها به سایر کشورها بروند و تحصیل کنند این است که حکمت را جهانی میداند و همه انبیا را حکیم معرفی میکند. نبوت اصل دوم اعتقادی ماست. قرآن ما را امت وسط معرفی میکند و دستور میدهد: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ». اینکه میفرماید شهادت بدهید، یعنی از روی علم شهادت بدهید و ببینید چه گفتند. متأسفانه ما قرآن را جدلی و کلامی میبینیم و حکمی نمیبینیم. اگر حکمی ببینیم، نتیجهاش این میشود که به دنبال علم برویم و دیگران را هم در این مسیر استخدام کنیم.
مسئله بعد این است که ارتباط ما با فرهنگهای دیگر قطع شده است؛ حتی با غرب. غربیها همه کتابها و منابع ما را جمع کردند، ولی از آنجا که ارتباط ما با برخی کشورهای غربی قطع شده است، آثار جدید آنها به کشور ما نمیآید. آنجا هزاران دانشگاه و استاد دارد و درباره فرهنگ ما تحقیق میکنند. آنها ادعا میکنند فرهنگ یونان برای آنهاست ولی در اصل برای ماست. ما حکمت آنها را گرفتیم و به غرب منتقل کردیم. مسائل بین ما مشترک است. بسیاری از مسائلی را که آنها گیر کردند ما میتوانیم به آسانی پاسخ بدهیم. آنها در صدها مسئله مشکل دارند، اما ابنسینا و ملاصدرا آنها را حل کردند. پس اول حکمت نزد ما بود و از طریق ما ترجمه شد و بعد به دست آنها رسید، ولی بعدها از حکمت عدول و گیر کردند.
ما میتوانیم به بسیاری از مسائل آنها پاسخ دهیم ولی مشروط بر اینکه نگرش تازهای در فرهنگمان داشته باشیم. باید فرهنگ را بینالمللی کنیم. آنها چقدر اسلامشناس دارند و چقدر روی نسخههای خطی ما کار میکنند. این سلطه فرهنگی آنها بر ماست ولی ما سلطه فرهنگیمان را حتی حوزه فرهنگی خودمان از دست دادهایم. ایران فرهنگی، خیلی عظیم است. ایران فرهنگی، عظیمترین فرهنگ است. شما اثر ایران فرهنگی را تا اندونزی و مالزی میبینید. تا دو نسل پیش در کشور چین فارسی صحبت میکردند. یکی از دوستانم کتابهایی را به من نشان داد که مشخص بود در چین، زبان عربی را به فارسی آموزش میدادند. از طریق اسلام تمام فرهنگ ما به چین و ماچین منتقل شد. حتی زبان رسمی حکومت گورکانیان هند فارسی بود. فرهنگ ما در گذشته اینقدر نفوذ داشت، ولی امروز تمام جزیرههای فرهنگی خودمان را از دست دادهایم. عربها پول خرج کردند و در چین خیابانها را به اسم خودشان کردند ولی ما فرهنگ ایران را بینالمللی نکردیم و جزیرههای فرهنگیمان را از دست دادیم.
ریشههای دیگری هم برای این مسئله وجود دارد. اساساً فرهنگ یک سیاست است. همیشه فرهنگ ایران جهانشمول بوده و از فرهنگهای نادری است که همیشه بیشترین تأثیر را داشته است. چین آنچنان تأثیری بر فرهنگ اروپا نداشته ولی ایران اثرگذار بوده است. بنابراین باید سیاست فرهنگی داشته باشیم و جهاد فرهنگی کنیم. علم به جهاد نیاز دارد. وقتی ابنسینا فوت کرد 57 سال داشت و همه آثار ارزشمندش را در جوانی نوشت؛ سهروردی هم همینطور.
الان سیستم طوری شده است که ما باید مطابق سیستم بالا بیاییم و امکان اینکه یک نفر در جوانی در عالم علم اثرگذار باشد وجود ندارد. ما باید کمّ را تبدیل به کیف کنیم. ما فقط به کمیت توجه میکنیم. در غرب کمیت مورد توجه است ولی دانشگاه کیفی هم بسیار است. ما به کیف توجه نمیکنیم. نباید دانشگاهها کمّی باشد. الان روبهروی دانشگاه تهران مدرک دکتری میفروشند. هیچ جای دنیا اینطور نیست. فرهنگ ما اینقدر افول کرده است. این مسئله شوخیبردار نیست. روبهروی دانشگاه راه میروید و پشت سر شما صدا میزنند که پول بدهید تا مدرک دکتری بگیرید. یکبار طرف مرا رها نمیکرد تا اینکه گفتم من استاد بازنشسته هستم و رهایم کرد. مسئله فرهنگی ما به اینجا کشیده است. آیا متصدیان نظام آموزشی کشور مسئول نیستند؟ آیا این وضعیت را نمیبینند؟
یک زمانی نظام آموزشی در کشور سبک خودش را داشت و خوب پیش میرفت و در شهرهای مختلف، افراد عالم و اندیشمندی حضور داشتند. آن نظام از بین رفته است. ما نتوانستهایم آن را نگه داریم. الان دانشگاه و حوزه آمدند؛ ولی حوزه همه چیز نیست و محدودیتهایی دارد و نمیتوان از طریق آن همه علوم را احیا کرد. نکته اینجاست که دانشگاههای ما باید با فرهنگ ما اتصال پیدا کنند. انتقال فرهنگ از طریق تعلیم و تربیت است. بنابراین باید فرهنگ گذشته ما از طریق دانشگاه حفظ شود. باید کتابهای قدیم تدریس شود؛ چنانکه در غرب این کار را میکنند و زمانی که ما دانشجو بودیم تمام آثار کلاسیک خود را به ما درس میدادند. چند سالی است که از دانشگاه دورم و از وضعیت دانشگاه خبر ندارم، ولی آیا دانشگاه ما قدرت انتقال فرهنگ غنی و حمل بار فرهنگی را دارد؟ فرهنگ ما خیلی عمیق است. البته نباید خودمان را محدود به میراث گذشته کنیم، بلکه باید یک پا در علوم قدیم و پای دیگر در علوم جدید باشد.
به علاوه باید به طور ویژه به علوم انسانی توجه کنیم. بعد از انقلاب، توجه به علوم انسانی برخلاف انتظار بسیار کم شده است. شاید علت آن نوعی ضرورت بر اثر جنگ تحمیلی بوده، اما پس از جنگ تحمیلی هم این مشکل به قوت خود باقی است و روزبهروز علاقه نسل جوان به علوم انسانی کمتر میشود، در حالی که علوم انسانی میتواند با کمترین سرمایهگذاری احیا شود. بودجهای که به علوم انسانی اختصاص داده میشود، برخلاف آنچه در دانشگاههای درجه اول دنیا دیده میشود، بسیار ناچیز است. باید توجه کرد که اهمیت دانشگاههای تراز اول دنیا به علوم انسانی آنهاست. مسلماً اصلاح وضعیت علوم انسانی در دانشگاهها موجب ترقی و تعالی هرچه بیشتر دانشگاههای ما خواهد شد.
انتهای پیام