به گزارش ایکنا، دومین پیشنشست همایش بینالمللی «شیخ اشراق و دنیای جدید» ظهر امروز، 8 اسفندماه در مجمع فلاسفه ایران برگزار شد.
در این نشست امیرعباس علیزمانی، استاد دانشگاه تهران با موضوع جستوجوی معنا در قصه غربت غربیه سهروردی سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
سهروردی داستان خودش و سرنوشتش و معنا را در یک داستان کوتاه به نام غربت غربیه جمع کرده است. به نظرم هم ابن سینا و هم سهروردی جدای از کتابهای مفصل حکمت بحثی و ذوقی زبان دیگری را انتخاب کردند و به نظر میآید داستان معنا را جز با این زبان نمیشود بیان کرد. در خود قرآن هم داستان آدم در جاهای مختلف قرآن مطرح شده است که تماماً حالت روایت است.
سهروردی در رساله عقل سرخ میگوید اگر خضر شوی از کوه قاف آسان توانی گذشت. به نظر میآید قصه غربت غربیه این تردید را برطرف میکند چون وقتی سهروردی میگوید من در این قصه هستم یعنی من این مسیر را طی کردم. اتفاقاً سهروردی به قصه حی بن یقظان اشاره میکند و نکته عجیبی را میگوید و آن اینکه داستان او سرشار از نکات و رمزهای عرفانی است ولی از یک چیز خالی است و آن طامه کبری است. طامه کبری مواجهه انسان با مرگ و قیامت است. سهروردی میگوید ابن سینا در آنجا قدم در راه گذاشته ولی سهروردی نقطه عزیمتش آن نقطهای است که ابن سینا به پایان رسانده است. طامه کبری مرگ است. جالب است معنای زندگی زمانی معلوم میشود که معنای مرگ معلوم شود. شما نمیتوانید زندگی را معنا کنید جز اینکه مرگ را معنا کنید. به همین جهت است که بشر جدید میکوشد زندگی را معنا کند ولی نمیتواند.
داستان غربت غربیه یک مقدمه دارد. اولا غریب کیست؟ دوم غربت به چه معنا است؟ سوم چه باید کرد؟ سهروردی به زیبایی یک سنت روایی را برای ما باز میکند که اول و آخر این داستان را با هم گره میزند. غریب و برادرش در حقیقت در پی یک سفرند. یکی از زیباترین ایماژها برای بحث معنا سفر است. گاهی میگوییم زندگی چنین است و چنان است و آن را به چیزی تشبیه کنیم ولی یکی از بهترین ایماژها سفر است. تمام این داستان بر پایه یک سفر است. غریب خود سهروردی است کما اینکه در نینامه آن نی خود شخص مولانا است و دارد به ما میگوید اگر میخواهی این سفر را طی کنی داستانش این است و از اینجا شروع میشود و این مخاطرات را دارد و تو باید این کار را بکنی.
اینها زندانی میشوند. در جایی زندانی میشوند که پایین زندان است و بالا قصر است. کربن توضیح میدهد معنای روز و شب در نگاه وجودی و معناگرای سهروردی عوض میشود. ما میگوییم روز خوب است و زمان کار و فعالیت است ولی قرآن میفرماید: «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا؛ و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله] نافله اى باشد اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند». اتفاقاً شب مقام وحدت است، شب زمان خاموش شدن تکثر است. در داستان سهروردی غریب در روز پایین است که آنجا تاریک است و شب بالا میآید. سهروردی به زیبایی آیات قرآن را نمادین میکند و از این جهت خیلی شبیه مولانا است. بعد هدهد میآید و پیام میآورد که شما آزاد میشوید. اساساً کل داستان رسالت انبیا برای این است که به ما بگویند شما از این زندان بیرون بیایید.
امری که در این رساله وجود دارد، این است که در آن امید هست و به غریب میگویند تو آزاد میشوی و آزاد میشود. مولانا تعبیری دارد میگوید:
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا میخواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
که چندین سال من کشتی در این خشکی همیرانم
بیا ای جان تویی موسی وین قالب عصای تو
چو برگیری عصا گردم چو افکندیم ثعبانم
زیبایی این داستان این است که به ما میآموزد خودت به تنهایی نمیتوانی این مسیر را بروی. رهایی کار آسانی نیست و این رهایی احتیاج به وسایلی دارد. سهروردی چقدر زیبا در همین رساله کوتاه کل داستان را به ما میگوید. سهروردی میداند گرفتار شده ولی این مهم نیست و مهم پایان داستان است. اگر کسی میخواهد این اتفاق درونش بیفتد باید از وسائطی مدد بگیرد، تلاش کند و ناامید نشود.
انتهای پیام