به گزارش ایکنا، علی افضلی، پدر شهید حمیدرضا افضلی از معلمان قرآن کریم و بانی مسجد قائم آل محمد(عج) شهر تفرش و بنیانگذار جلسه قرائت قرآن انصارالحجه(عج) که سال ۱۳۶۱ در تهران تأسیس شده است، آسمانی شد.
مراسم تشییع پیکر آن مرحوم فردا، یکشنبه، ۲۵ تیرماه ساعت ۹ صبح از خیابان شهید نامجو کوچه شهید حمیدرضا افضلی پلاک پرچم، تا مسجد الجلیل واقع در تهران، خیابان شهید نامجو برگزار میشود.
همچنین مراسم تدفین نیز ظهر یکشنبه 25 تیرماه در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در صحن مقابل بازار ردیف ۱۵ شماره ۱۴ انجام خواهد شد.
مراسم ترحیم آن مرحوم در تهران سهشنبه ۲۷ تیر از ساعت 18 عصر در مسجدالرضا(ع) واقع در خیابان خرمشهر (آپادانا) خیابان عشقیار میدان نیلوفر برپا میشود.
همچنین مراسم ترحیم در شهر تفرش نیز پنجشنبه ۲۹ تیرماه در مسجد قائم آل محمد (عج) واقع در محله میانده برگزار میشود.
خبرگزاری ایکنا این مصیبت را به خانواده، دوستان و شاگردان مرحوم به ویژه جناب آقای محمدحسین محمدزاده، داماد مرحوم افضلی و از فعالان در امور قرآنی تسلیت میگوید.
حمیدرضا افضلی در 29 فروردینماه سال 1341 در یک خانواده مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود. اولیای این خانواده بهخصوص پدر نقش حساسی در تربیت او داشتند. وی در طی دوران تحصیلات خود همواره یکی از شاگردان ممتاز بوده و در سال چهارم ابتدایی رتبه اول در دبستان مربوطه و در سال پنجم بهعنوان شاگرد رتبه اول امتحانات نهائی شناخته شده و بعد از آن تا آخرین سالهای تحصیل خود همیشه بالاترین نمره قبولی را میآورد. از جهت هوش و استعداد سرشاری که خداوند تبارک و تعالی به او اعطا کرده بود، زبانزد عام و خاص بود.
شهید افضلی با توجه به خصوصیاتی که داشت، همواره سعی در کشف مسائل لاینحل خود داشت و در طول زندگی کوتاه خود به مطالعه و کسب علم و ورزش علاقه زیادی نشان میداد.
در سنین 14 الی 15 سالگی باب دیگری در زندگی شهید افضلی گشوده شد و آن هم آشنایی با معارف اسلامی و مطالعه کتب مختلف بود. راههای مختلف در به دست آوردن کتابهای معتبر و مذهبی داشت و از طرفی با عضویت در کتابخانههای مختلف از جمله کتابخانه مسجدالجواد، مجلس و ... به مطالعه کتب مورد علاقه خود میپرداخت و مطالب مورد اشکال را از اساتید و روحانیت استفسار میکرد.
بعد از انقلاب با توجه به توصیه رهبر عزیز انقلاب که مطالعه کتابهای شهید مطهری را توصیه فرموده بودند، اکثر کتابهای استاد شهید را خوانده و خلاصهنویسی کرد و اشکالات خود را پیش افراد صاحبنظر برطرف میکرد. او کتابهای متفرقه زیادی هم مطالعه کرد، اما آنچه به آن دلبستگی داشت، احادیث، روایات، قرآن، نهجالبلاغه، معراجالسعادة و مفاتیح الجنان و ... بود. با توجه به زمینه قبلی که داشت در مجالس روضه شیخ حسین انصاری، میرزا اسماعیل و آقای نجفی که همواره مجالس پرفیضی بودهاند، حضور مییافت.
در حین تظاهرات و درگیریهای خیابانی شهید افضلی همچون مرغی در قفس هر لحظه انتظار آزاد شدن و آزاد زیستن داشت و بههمین دلیل شرکت نسبتاً فعالی در تظاهرات خیابانی داشت. اما بهواسطه وابستگی شدید به خانواده و علاقه زیاد مادر، روزها به دور از چشم آشنایان به طرف میدان امام حسین(ع) یا میدان 17 شهریور به راه میافتاد و شبها در کنار خانواده غصه این انقلاب را میخورد.
بعد از پیروزی انقلاب او هم مانند سایر جوانان چهره متحولتری به خود گرفت و در وزارت آموزش و پرورش در کنار شهدای بزرگی چون شهید رجائی و شهید باهنر شروع بهکار کرد.
در مهرماه سال 59 در یکی از دبیرستانهای منطقه چهار تهران با مسئولیت امور تربیتی شرکت فعالانهای در جهت بالابردن کیفیت تربیتی و پرورشی در سطح دانشآموزان داشت و این حالت تحرک و سازندگی و ایمان و علاقه او به حرفهاش سبب جذب بسیاری از برادران مسلمان شد که در حال حاضر در نهادها مشغول انجام وظیفه هستند.
در سال 60 بهواسطه احتیاج مبرم به نامبرده به دفتر بررسی و ارشاد و گزینش نیروی انسانی انتقال یافت و در کنار شهید مظفرینژاد، (یادگار شهید رجائی و شهید باهنر) در سطح مناطق فعالیت گستردهای را بدون هیچگونه چشم داشتی شروع کرد. این وضعیت درست زمانی بود که حجم کار بسیار سنگین و توام با مشکلات زیادی بود، اما او که شاگرد مکتب علی(ع) و سرباز امام زمان(عج) بود، این کار را هم بهخاطر خدا و رضایت او و آسایش مسلمین تحمل میکرد و همین تحمل و خستگیناپذیری او و مدیریتش تاثیر بسزائی در روحیه دیگر برادران که با وی فعالیت میکردند، داشت.
در اواخر سال 60 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفت تا خدمت مقدس سربازیاش را در نهادی انقلابی انجام دهد و تا زمانی که فرصت آن برسد به وظایف انقلابی خود علم کند. از مدتها قبل بهواسطه شور و عشقی که به جبهه و جنگ با کفار داشت خواستار حضور در جبهه بود، اما سرانجام در اسفندماه همان سال برابر مقررات سپاه پاسداران به جبهه رفت؛ او از ابتدای جنگ قصد رفتن به جبهه را داشت، اما موانعی در کار بود که نمیتوانست برود و بالاخره از طرف سپاه و با اطلاع والدین به جبهه رفت.
یکی از برادران سپاهی درباره خصوصیات اخلاقی و انسانی و ادب شهید افضلی گفته است: «هرگز دیده نشد که کلمهای بیش از حد صحبت کند یا اینکه سوالی شود که بدون جواب صحیح بماند. حتی در جلسات هم اگر رهنمودی یا پیشنهادی میداد معمولاً مورد قبول واقع میشد. شهید افضلی علاوه بر اینکه یک معلم بود ورزشکار خوبی هم بود. از دوران کودکی به بازیهای مختلف از جمله فوتبال، والیبال و بسکتبال میپرداخت و در تمام مراحل، فرد موفقی بود که نشانها و جامهای قهرمانی زیادی از وی در والیبال و بسکتبال به یادگار مانده است.
با وجود فعالیتهایی که در باشگاه، در محیط خانه و در محیط کار داشت، اما مجالس روضهخوانی و سخنرانی را ترک نکرد و از مطالعه دست نکشید. رمز این موفقیتها در حد متعادل نگه داشتن تمام کارهایش بود. او که هم جسم و هم روحش قوی شده بود با اشتیاقی فراوان با جمعی از برادران سپاه پاسداران راهی جبهههای حق علیه باطل شد و آنچه دوستانش از وی در تمام مراحل تا لحظاتی قبل از شهادتش تعریف نمودند قابل توجه و شنیدنی است.
یکی از همرزمان او گفته است: «وی در تمام طول مراحل مختلف آموزش استقامت به خرج میداد. برخی از شبها که برای عملیات به بیرون میرفتند، با اینکه کیلومترها راه میرفت، اما به واسطه قدرت بدنی خوبی که داشت اظهار خستگی نمینمود. برخی اوقات هم این تمرینات را کم میدانست و خود به تمرین میپرداخت. در غذا خوردن قانع بود و جایش را هم همیشه جلوی چادر میانداخت. در آنجا به کمک برادران جلسه قرائت قرآن و روضهخوانی تشکیل میداد و هر روز صبح در گوشهای خلوت با خدای خود صحبت میکرد و زیارت عاشورا و دعای صباح قرائت میکرد. قرآن کوچکش را در دست میگرفت و با حالتی خاص و روحانی قرآن میخواند.
یکی از برادران سپاهی نقل کرده است: «یک روز حمیدرضا را کمی ناراحت دیدیم علت را پرسیدیم او گفت وقتی برای تمرین رفته بودیم تمام هدفم این بود که به خاطر خدا شلیک کنم. در این موقع برخی از برادران هیاهو کردند و من لحظهای از یاد خدا غافل شدم و کمی اشتباه زدم و تیر به هدف نخورد، از این ناراحت هستم که چرا این گلوله که حاصل خون این ملت است، اینگونه به هدر رفت. از او پرسیدند با این وضعیت پس در جبهه چکار میکنی حمید گفت در جبهه خداوند خودش میداند و بس. در جبهه خدا و امام زمان (عج) است. در جبهه خداوند خودش گلوله را به قلب دشمن هدایت میکند.»
صبح روز چهارم فروردین ماه 1361 در دشت خونین عباس بعد از 14 کیلومتر پیادهروی برادران وارد عملیات میشوند و مزدوران بعثی با حیلهای موذیانه دست به قتل عام برادران مسلمان میزنند، آنها وحشیانه به سربازان امام زمان(عج) حمله کرده و جواب گلوله ژ3 را با توپ میدادند؛ در آخرین لحظات برادری که در طول جنگ با حمیدرضا و یکی از دوستانش به نام مرتضی بوده آنها را میبیند و میگوید برگردید ... و دیگر آنها را نمیبیند. وقتی از شهادت این دو بزرگوار آگاه میشود میگوید مرتضی از ناحیه دست و شکم و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و با توجه به خصوصیاتی که در حمیدرضا سراغ داشتم، احتمال قوی میدهم که او میخواسته برادر مجروحش را حمل کند که مورد هدف توپ مزدوران بعثی قرار میگیرد و به لقاءالله میپیوندد.
شهید افضلی قبل از حضور در جبهه چندین بار مرگ را تجربه کرد، اما هر بار خداوند به او زندگی دوباره عطا کرد. یک بار در سن دوسالگی در حوض داخل حیاط افتاد و در حالی که بیجان افتاده بود و همه فکر میکردند از دنیا رفته است، خداوند مجدد به او حیات دوباره بخشید. در ایام انقلاب نیز دو بار مورد شناسایی منافقین قرار گرفت و قصد ترور او را داشتند ولی خداوند او را باز هم از مرگ حتمی نجات داد، در سومین تجربه نزدیک شدن به مرگ، به فاصله زمانی بسیار کمی از انفجار میدان سپاه تهران جان سالم به در برد.
سرانجام در چهارم فروردینماه 1361 در حالی که چند روز به تولد 20 سالگی او باقی مانده بود، جان خود را فدای وطن و اسلام کرد و به لقاءالله پیوست.
انتهای پیام