فلسفه در غرب ضد حکمت است
کد خبر: 4181694
تاریخ انتشار : ۲۳ آبان ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۳
غلامرضا اعوانی:

فلسفه در غرب ضد حکمت است

استاد پیشکسوت فلسفه اسلامی با بیان اینکه حکمت در ایران حیاتی مستمر داشته است، گفت: روح فلسفه در غرب جدید دگرگون شده است و این امر عواملی دارد از جمله مخالفت کلیسا با علوم عقلی، تأسیس دانشگاه‌ها، گرایش ضد عقلی و تفسیر مادی از عالم.

غلامرضا اعوانیبه گزارش ایکنا، غلامرضا اعوانی، استاد فلسفه و رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی، شامگاه 22 آبان در نشستی به مناسبت روز جهانی فلسفه، که از سوی گروه فلسفه خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، گفت: روز جهانی فلسفه از سوی یونسکو پیشنهاد شد و ابتدا یک کشور به عنوان کشور مادر موضوعی را انتخاب می‌کرد و مابقی کشورها به آن موضوع می‌پرداختند؛ در دوره‌ای که مصادف با روز مولانا بود با معاون یونسکو تماس گرفتم که قصد داریم در ایران مراسمی را برگزار کنیم و چندین سال مکاتبه کردیم، ولی نتیجه نداد. لذا خودمان مراسمی برگزار کردیم و نزدیک به 130 کشور حضور داشتند و با وجود مخالفت یونسکو به بهترین نحو برگزار شد.

رئیس سابق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با اشاره به نقدها بر فلسفه جدید، اظهار کرد: جریان کنونی که در غرب وجود دارد ضد حکمت است؛ من تلاش کردم تا به این مسئله از دیدگاه دقیق فلسفی و برهانی بپردازم. ما در حکمت اسلامی بزرگ شده‌ایم و این حکمت جایگاه والایی دارد، زیرا اولین نهضت بزرگ ترجمه در تمام دنیا مختص دارالحکمه بوده است؛ تمامی متون عقلی یک تمدن به صورت کامل به عربی ترجمه شد، آن هم با مترجمانی که تماما مسیحی بودند و یک مسلمان در بین آنان نبود و روش آنان مطابق با دقیق‌ترین روش‌های علمی امروزین بود.

اعوانی اضافه کرد: بزرگان فلسفه جهان اسلام همگی فیلسوف بودند نه شارح و وقتی نهضت ترجمه ایجاد شد، دانشگاه‌هایی در اروپا برای تدریس دروس فلاسفه ایرانی تأسیس شد. کار فلاسفه ایرانی بی‌نظیر بوده است، زیرا در کشورهای عربی حکمت اسلامی مطرح نیست، بلکه اصول عقاید است و نظرات اشعری، ماتریدی و سلفی را تدریس می‌کردند و تنها جایی که حکمت حیات مستمر داشته ایران بزرگ فرهنگی نه جغرافیایی بوده و از ابن سینا به خواجه نصیر و شاگردان ایشان منتقل شده است و هر کجا مرکز قدرت بوده مرکز حکمت هم بوده است. گاهی خراسان و مراغه و تبریز و چندبار هم اصفهان.

وی با بیان اینکه تهران شهر هزار حکیم بوده است، اضافه کرد: غربی‌ها خود را وارث حکمت و فلسفه یونانی می‌دانند، در حالی که اینطور نبود و ما وارث بودیم و آنان از ما گرفتند. لذا مسائل مشترکی در همه رشته‌ها وجود دارد؛ متأسفانه فلسفه‌ای که در ایران خوانده می‌شود با آن فلسفه فاصله دارد، زیرا همان مسئله‌ای که کانت با زحمت فراوان به آن رسید ابن سینا هزار سال پیش آن را به بهترین وجه حل کرد، ولی در دپارتمان‌های فلسفه این تطبیق وجود ندارد.

دگرگونی روح فلسفه در دوره معاصر

اعوانی با طرح این پرسش که چگونه در دوره جدید روح فلسفه دگرگون شد، گفت: روح فلسفه در دوره جدید دگرگون شده است که این امر عواملی دارد؛ اول مخالفت کلیسا با علوم عقلی بود و چنین چیزی در عالم اسلام وجود نداشت و اگر متکلمان و فقهای اشعری به فلسفه حمله  کردند، ولی فلسفه بر اثر این حملات قوت یافت. غزالی چند کتاب را در رد فلسفه از جمله تهافت الفلاسفه نوشت یا فخررازی کتاب شرح اشارات را نوشت، ولی دیگران به آن‌ها پاسخ دادند و فلسفه اسلامی قدرت و قوت گرفت و در قرون وسطی این‌طور نبود.

اعوانی با بیان اینکه گرایش‌های ضدعقلی از دیگر عوامل دگرگونی فلسفه در غرب بوده است، گفت: مورد دیگر اصالت ایمانی بود که بر ضد عقل است و در قرون وسطی رواج داشت. البته نماینده آن در تاریخ فلسفه در غرب، ترتولیان هستند. آنها منکر وجود کلیات بودند و هر علمی به کلیات وابسته است و این سبب فروپاشی فلسفه شد. عامل دیگر احیای مکاتب غیرارسطویی بود، زیرا قرون وسطی به سه بخش تقسیم می‌شود؛ دوره آباء کلیسا، عصر تاریکی و دوره اسکولاستیک یا ارسطویی؛ تنها فیلسوفی که آثارش تدریس می‌شد ارسطو بود، ولی بعد از رنسانس مذاهبی چون شکاکان احیا شدند که عامل آن را در ابن رشد می‌دانند، زیرا او ارسطوی خالص و محض را احیا کرد و سبب احیای مکاتب دیگر در رنسانس شد.

دو راه برای نیل به حقیقت در نظریه ابن رشد

رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی با بیان اینکه فیلسوفی که در دوره جدید خیلی مؤثر بوده ابن‌رشد است که اینجا او را نمی‌شناختند، تصریح کرد: البته گفته شده که ملاصدرا از فردی به نام ابن رشید حرف زده است، ولی به نظر بنده این فرد با ابن رشد فرق دارد. ابن رشد قائل به فلسفه ارسطویی بود و باعث شد که در کلیسا نهضتی به نام او ایجاد شود که دو سه قرن تداوم یافت. نظریه‌ حقیقت مضاعف را به او نسبت داده‌اند که می‌گوید حقیقت دو راه دارد که موازی هستند؛ یکی دین و دیگری فلسفه و این نظر، چیزی شبیه به مکتب تفکیک است.

استاد سابق دانشگاه شهید بهشتی با بیان اینکه تأسیس دانشگاه در اروپا از دیگر عوامل رشد فلسفه بوده است، اضافه کرد: کلیسا مدت‌های مدیدی با ایجاد دانشگاه مخالفت می‌کرد یا برای آن شرط می‌گذاشت، ولی دانشگاه پاریس، آکسفورد و کمبریج به تدریج تأسیس و باعث پیشرفت شدند. ضمن اینکه به تدریج غرب در تکنولوژی و صنعت رشد کرد و تغییری که در فلسفه روی داد نفی حکمت الهی بود که عوامل متعددی دارد.

غرب فلسفه اومانیستی را جایگزین خدامحوری کرد

وی با اشاره به اینکه حکمت دو شعبه دارد که یکی حکمت دینی و دیگری غیردینی است و قرآن همه انبیاء را حکیم می‌داند، اظهار کرد: دین براساس حکمت است به همین دلیل منطبق با عقل بشر است و مردم آن را می‌پذیرند. حکمت اعم از اسلامی، غیراسلامی، ایرانی و هندی این ویژگی مشترک را دارد و آن تبیین همه چیز از منشأ الهی است و فقط فلسفه غرب است که انسان‌محوری را جایگزین خدامحوری کرد.  

وی با بیان اینکه غرب یک تفسیر وجودشناسی از عالم برای تسخیر طبیعت ارائه کرد، گفت: لذا علم جدید برای تسخیر عالم است و حکمت نیست و اینجا تضاد بین علم و حکمت ایجاد شد. حکمت شئون مختلفی دارد مانند حکمت عملی و نظری که حکمت عملی تابع اراده و اختیار انسان است. اختیار هم از خیر گرفته می‌شود؛ یعنی انسان باید ببیند که کار او مطابق خیر است؟ متأسفانه ربط بین رشته‌های فلسفه از بین رفته و علم به قدرت تبدیل شده است بدون اینکه تابع نظم و اخلاق و الهیات باشد.

استاد پیشکسوت فلسفه افزود: دکارت به عنوان پدر فلسفه جدید با ارائه برخی نظرات از جمله ثنویت دکارتی کار را پیچیده کرد. او وجود نفس را برای حیوانات هم منکر شد و می‌گفت حیوانات مانند ساعت خودکار هستند. همچنین، برای عالم روح قائل نبود و فقط به وجود نفس برای انسان قائل بود. 30 سال بعد از دکارت برخی روی کار آمدند که گفتند همه عالم از جمله انسان یک ماشین است و با نگاه مادی به همه چیز نگریستند. البته نه تنها ابن سینا بلکه شیخ اشراق هم به کانت و دکارت پاسخ داده‌اند.

رئیس سابق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفت: در بین فلاسفه و متکلمان در مورد صفات نامتناهی خدا مانند حیات، علم، قدرت، اراده و سمع و بصر بحثی وجود دارد و آیا علم تقدم دارد یا اراده؟ اختلاف نظر بسیار است. حکما همیشه گفته‌اند که فلسفه را علم به حقایق اشیاء می‌دانند؛ یعنی در خدا هم اراده تابع علم خداست، ولی اشاعره می‌گویند علم تابع اراده خداست و هر چه خدا اراده کرد همان است؛ مثلاً اگر خدا اراده کرده بود که دو دو تا 8 تا شود ممکن بود. اصالت اراده تقریباً در تمام فلاسفه جدید از جمله دکارت به عنوان پدر فلسفه جدید وجود دارد. البته برخی فلاسفه دیگر نقدهای جانانه‌ای بر آن نوشته‌اند. دکارت معتقد است که اول خدا اراده می‌کند و بعد می‌داند، ولی ما معتقدیم که این رأی با حکمت منافات دارد. 

انتهای پیام
captcha