شهیدی که عکس حجله و هزینه تشییع و تدفینش را تهیه کرد + عکس
کد خبر: 4198719
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۷
دیدار با خانواده شهید غلامحسین آشنا

شهیدی که عکس حجله و هزینه تشییع و تدفینش را تهیه کرد + عکس

چندین عکس از خودش با نوار سیاه بالای آن تهیه کرده بود و می‌گفت بعد از شهادتم شما فرصت برای انجام این کارهای خُرد ندارید. هزینه تشییع و تدفین هم جدا داخل پاکت مهیا کرده بود.

خانواده شهیدآشنابه گزارش ایکنا، سی و ششمین دیدار با خانواده شهدای قرآنی در سال جاری که به همت سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ روز چهارشنبه 18 بهمن برگزار شد اختصاص به خانواده شهیدغلامحسین آشنا داشت.

شهیدغلامحسین آشنا متولد سال ۴۸ بود که ۲۸ شهریور سال ۶۶ در ماوت، منطقه‌ای در کردستان عراق به شهادت رسید.

او در زمان شهادت که تنها یک ماه پس از اعزامش به منطقه رخ داد، ۱۷ سال داشت اما با این وجود در تیپ خود که در قرارگاه صراط مستقیم مهندسی رزمی وزارت دفاع بود، سِمَت مهمی به عهده داشت و مسئول تعاون تیپ بود.

عکاس بود، پدرش گفت تا سوم راهنمایی که درس خواند، قصد کرد که دیگر ادامه تحصیل ندهد. به عکاسی علاقه نشان داد، مغازه‌ای در نزدیکی خانه برایش مهیا کرده و وسایل مورد نیاز را هم خریداری کردیم. کار را شروع کرد. اصرار به آن داشتم که ادامه تحصیل دهد اما خودش نخواست. در کار عکاسی خوب پیشرفت کرد.

بنا به گفته پدر در نزدیکی خانه آتلیه دیگری هم بود که به تازگی صاحبش به رحمت خدا رفته بود، گفت که می‌خواهد آنجا را هم مجدد راه‌اندازی کند تا عواید مالی آن نصیب خانواده صاحب مرحومش شود. پس خود در آنجا مستقر شد و برای مغازه خودش، شاگرد گرفت.

شرکت در جلسات قرآن مسجد جامع مسعودیه از خردسالی

شهیدغلامحسین، خواهری بزرگتر از خودش هم دارد، تنها یک سال بزرگتر؛ او گفت زمانی که در خیابان تَکِش محله نظام‌آباد خانه داشتیم، با هم به پیش‌دبستانی می‌رفتیم، هر دو دوست داشتیم کلاس قرآن برویم اما فضای فرهنگی آن روزگار  چنان بود که جرئت چنین کاری نداشتیم تا اینکه به این محله یعنی مسعودیه آمدیم، غلامحسین کلاس اول بود که به اتفاق هم به جلسات حاج‌آقای بحری در مسجد جامع منطقه رفتیم.

از همان زمان است که رقابت میان خواهر و برادر در زمینه آموزش قرآن آغاز می‌شود؛ صوت و تجوید و البته وقتی را هم برای حفظ می‌گذاشتند. خواهر کوچکتر گفت که هر بار به مغازه برادر سر می‌زدم، محال بود او را در حین کار در حال زمزمه کردم قرآن و مرور محفوظاتش ندیده باشم.

عکاسی که کمتر شهیدی از محله را می‌توان سراغ گرفت که او از پیکر مطهرش عکس نگرفته باشد، کسی نبود که به محض مراجعت پیکرش از آن عکس بگیرد. این مطلب را مادرش گفت، با چشمانی اشکبار و نگاهی حسرت‌آلود.

خوابش را دیدم، به او گفتم که شنیدم صورتی نداشتی که آن را ببوسم ای کاش می‌گذاشتند دست و پایت را ببوسم، برگشت و گفت مادر، من دست و پا هم نداشتم. بعدها فهمیدم که آن خواب حقیقت دارد، نگذاشتند ما جنازه‌اش را ببینیم اما انگار که دست و پایی نیز در بدن نداشت و آن را کنار پیکرش تدفین کردند؛ این را هم مادرش گفت.

کمک و دستگیری از خانواده‌های بی‌بضاعت

و اما خواهر بزرگتر مجدد گفت که روز تشییع جنازه، زن غریبه‌ای خیلی بی‌تابی و بی‌قراری می‌کرد، موضوع را جستجو کردیم فهمیدیم که زن بی‌سرپرستی است که چند فرزند دارد و غلامحسین برای او چرخ خیاطی خریده است که با آن بتواند روزی فرزندانش را تأمین کند، تازه فهمیدیم که او چه کارهایی کرده و ما از آن باخبر نشده‌ایم، کمک به افراد کم‌توان و بی‌بضاعت که نمونه دیگرش را پدرم گفت که برای تأمین زندگی بازماندگان آن صاحب عکاسخانه حاضر شد مغازه خودش را رها کند.

از او صوتی که قرآن خوانده باشد در اختیار نداشتند اما تا دلتان بخواهد، عکس و یادداشت‌هایی که او از خود به جا گذاشته هر چند که موعد این دیدار، خانه آنها در حال بنایی و بازسازی بود و پدر گفت که به خاطر ندارم که مدارک، دست‌خط و عکس‌های غلامحسین را کجا کارتن کرده‌ام. طبیعی هم بود، وقتی پیشه‌اش عکاسی بوده باید هم از او عکس زیاد باقی مانده باشد.

در یکی از دست‌نوشته‌هایش تاریخ و زمان دقیق شهادتش را پیش‌بینی کرده است؛ خواهر بزرگتر  که این ادعا را کرد، حضار همگی متعجب شدیم. او گفت یک بار اعزام به منطقه داشت و همان یک بار هم پس از نزدیک به یک ماه به شهادت رسید. پیش از اعزام، همه‌چیز را مهیا کرده بود، انگار می‌دانست که دیگر برنخواهد گشت. خواهر کوچکتر حرف خواهر بزرگ خود را تصدیق کرد و گفت بعضاً برای رتوش عکس به مغازه او می‌رفتم، این اواخر چندین عکس از خودش در ابعاد گوناگون به چاپ رسانده و بالای آن نوار مشکلی کار کرد و وقتی علت را جویا شدم گفت بعد از شهادتم همه‌چیز باید مهیا باشد. آن زمان خیلی سرتان شلوغ می‌شود و دیگر فرصت برای انجام این قبیل کارهای خُرد را ندارید.

آن زمان معمول بود خریدهای میوه تره‌بار را در پاکت‌های کاغذی به مشتری تحویل می‌دادند، یک بار دیدم با یک پاکت پُر به خانه آمد و آن را به اتاق خود برد و بالای کمد گذاشت و سفارش کرد که کسی به آن دست نزند تا وقتش برسد.  این مطلب را مادرش گفت و ادامه داد من کنجکاو شدم تا بدانم داخل پاکت چیست که او اینقدر اصرار دارد کسی از محتوایش مطلع نشود، یک‌بار هم به بهانه تمییز کردن اتاق به سراغش رفتم، متوجه شد و جلوی من را گرفت و  گفت مادر به وقتش. بعد از شهادتش که سراغی از آن پاکت گرفتم دیدم داخل آن پُر است از دسته‌های اسکناس رول شده. هزینه مراسم تشییع و تدفینش را مشخص کرده بود و جدا گذاشته بود و حتی برای آن خانواده‌هایی که حمایت مالیشان می‌کرد هم وجهی اختصاص داده بود که تا چند ماه لنگ مخارج زندگی نباشند.

مادر است دیگر، پسر جوان و رعنایی را بزرگ کنی و بعد به قد و بالای او نگاه کرده و آرزوی این را داشته باشی که او را در رخت دامادی ببینی. مادر غلامحسین هم همین کار را کرد، قواره پارچه کت شلواری گرفت و سفارش دوخت را به خیاط داد. او گفت کت و شلوار که آماده شد گفتم می‌خواهم این کت و شلوار را بپوشی تا برایت زن بگیرم. به من گفت مادر حال وقت این حرفها نیست. وقتی اصرار کردم که می‌خواهم تو را در لباس دامادی ببینم، کت به تن جلوی رویم شروع به چرخیدن کرد و گفت هر کاری که می‌خواهی شب دامادیم بکنی، همین حالا بکن. چند روز بعد به منطقه اعزام شد و یک ماه بعد هم...

کت و شلوار نصیب جوانی از اهالی محل شد که بودجه‌ای برای خرید لباس دامادی نداشت هر چند که آن همسایه هم بعد از برگزاری مراسمشان، کت و شلوار را صحیح و سالم تحویل ما دادند، آن هم چه زمانی؟ درست شب سوم غلامحسین!

رتوش عکس خانم‌ها را به خواهرانش می‌سپرد

خواهر کوچکتر گفت علت رفت و آمد من و خواهرم به آتلیه غلامحسین این بود که او برای ظهور و رتوش عکس‌های خانم‌هایی که به عکاسخانه می‌آمدند، خودش مستقیم وارد عمل نمی‌شد و می‌گفت که با این کار دچار گناه می‌شوم با وجود آنکه اغلب عکس خانم‌ها باحجاب انداخته شده بود، حتی از ظهور عکس زنان نامحرم در تاریکخانه نیز ابا داشت و وقتی می‌گفتم که داداش اینجا که تاریک است و عکس‌ها واضح نیست به من گفت خواهر همین چشم و نگاه است که سرآغاز هوا و هوس و افتادن انسان به ورطه گناه می‌شود.

پدر گفت که وقتی چنین  رفتاری را از یک جوان 17 ساله می‌بینم که این چنین مراقب رفتار خود است، امروزه روز که وضعیت حجاب بانوان را در مجامع و اماکن عمومی می‌بینم، احساس می‌کنم که کسی در حال شکنجه کردن من است. جوانان امروز باید با الگو قرار دادن رفتا و منش چنین جوانانی، کمی به خود آمده و اینگونه به عقاید و باورهای دینی مردم بی‌احترامی نکنند. امروز وقتی من با حضور در  جامعه با چنین صحنه‌هایی مواجه می شوم، تنم شروع به لرزیدن می‌کند و با خود می‌گویم که خدا کند خون امثال غلامحسین به هدر نرفته باشد.

پدر اینچنین ادامه داد که او برای این جهان خاکی خلق نشده بود و ما هم بی‌جهت اصرار داشتیم که به بهانه‌های گوناگون حلقه وصل او با خدا را جدا کنیم. آنچنان غرق در عوالم ملکوتی و ماورایی شده بود که همه‌چیز برایش چون مکاشفه‌ای عیان بود و حتی سرنوشتش را هم می‌دانست و همه کارهایش را مهیای سفر آخرت و دیدار حق تعالی کرده بود.

  

 

انتهای پیام
captcha