توهین به ادیان غیرابراهیمی سیره بنی‌امیه است/ پاسخ به شبهات درباره کرامت ذاتی انسان
کد خبر: 4147718
تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۴
آیت‌الله عندلیب همدانی:

توهین به ادیان غیرابراهیمی سیره بنی‌امیه است/ پاسخ به شبهات درباره کرامت ذاتی انسان

استاد درس خارج حوزه علمیه تاکید کرد: اگر ما از گذشته فقهی خود ببُریم، مثل طفلی خواهیم بود که هیچ گذشته‌ای ندارد و حق نداریم این‌گونه وارد فقه شویم اما اگر هم بخواهیم فقط در آن‌جا بایستیم و زمان را نبینیم و حرف جدیدی را منطقی مطرح کنیم، با عرض معذرت حداقل درباره خودم می‌گویم من دچار آلزایمر فقهی شده‌ام.

محمد عندلیب همدانیبه گزارش ایکنا، آیت‌الله محمد عندلیب همدانی، استاد درس خارج حوزه علمیه، در سخنانی به شبهات و سؤالات کسانی پاسخ داد که کرامت ذاتی انسان و لزوم برخورد تند، خشن و تحقیرآمیز با پیروان سایر ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی جز اسلام را مورد تأکید قرار می‌دهند.

متن سخنان این استاد حوزه علمیه به شرح زیر است:

از آنجا که پرسش‌ها و اشکالاتی درباره کرامت ذاتی انسان و نیز طهارت ذاتی انسان مطرح شده است مطالب و نکاتی را درباره برخی از این مناقشات و پاسخ اجمالی به آن، به عنوان خاتمه مباحثِ قاعده الزام و تعایش سلمی اختصاص می‌دهم و آنچه عرض می‌کنم دفاع از دروسی است که القا کرده‌ام و طبیعتاً دفاع از آن‌ نیز بر من لازم است؛ اعمّ از اینکه مستشکلین اشکال را به حقیر داشته باشند یا به دیگر کسانی که ممکن است چنین نظری داشته باشند. اشکال به مطلب معیار است. 

مناقشاتی نسبت به کرامت ذاتی انسان

مطالبی که گاه و بی‌گاه به عنوان مناقشه شنیده می‌شود، از این قرار است:

1- فقه شیعه قائل است اهل کتاب حتی اگر جزیه داده و حربی هم نباشند، باز نباید محترم و مکرم شناخته شوند، بلکه باید با ذلّت، تحقیر و توهین با آن‌ها برخورد شود. بر این مدعا تمسّک به آیه 29 سوره توبه «حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» و همچنین عبارتی از شرح لمعه به نقل از تذکره شده است: «و زاد فی التذكرة أن يخرج الذمی يده من جيبه ويحني ظهره، ويطأطئ رأسه و يصب ما معه في كفة الميزان، و يأخذ المستوفي بلحيته و يضربه في لهزمتيه».  

می‌گویند این برخورد شیعه با اهل کتاب است. اگرچه مستشکل این مطلب را نگفته، ولی در فقه و فتاوا داریم که اگر ذمی در کوچه‌ای عبور می‌کرد، راه را بر او تنگ کنید. اگر ناسزا داد، او را بزنید و اگر زد او را بکشید. این برخورد ما با اهل کتاب است. کجای فقه شیعه تکریم است؟ سراسر تحقیر، تذلیل و توهین است؛ چرا شما سخن از کرامت انسان بما هو انسان به میان می‌آورید؟

2- وقتی تکلیف اهل کتاب این باشد؛ کفار، مشرکین و ملحدین جای خود دارد. چه کرامتی برای این‌ها قائل می‌شوید؟ شما مقابل قرآن سخن می‌گویید. قرآن این افراد را کلب، حمار، جاهل و رجس شمرده است. ارزشی برای این‌ افراد قائل نشده است و قابل تکریم نیستند. بله، در شأن ما نیست که به آن‌ها فحش دهیم. یعنی گویا آن‌ها حقشان است؛ ولی شأن ما نیست و باید تحقیر، توهین و تذلیل شوند نه تکریم. صحبت کردن از تکریم انسان حتی غیر مؤمن، یعنی تقویت کفر و شرک و تضعیف حق.

3- روایاتی داریم که ائمه(ع) پول می‌دادند تا عده‌ای بروند و برخی از غالیان را ترور کنند. معلوم می‌شود که این‌ها شخصیت ندارند و خونشان محترم نیست. آبروی آن‌ها محترم نیست، حتی به صورت ترور می‌شود این‌ها را از سر راه برداشت.

4- زیارت عاشورا فرهنگ شیعه است. روایاتی که در مورد لعن، نفرین و طرد مخالفان مذهب است، فرهنگ شیعه است. مراجعه کنید به اقبال سید بن الطاووس،  نفرین‌هایی که امام صادق(ع) نسبت به این افراد، نسل، خانواده و خاندان آن‌ها دارد. این‌ها چه احترامی دارند که شما سخن از کرامت انسان می‌زنید؟

5- برخی از فقها طهارت اهل کتاب را مطرح کرده‌اند؛ اما طهارت انسان ولو کافر، خلاف ضرورت فقه و اجماع قطعی است. این فقه قم و نجف است. این فقه شیعه است. غیر از این مطالبی است که قابل توجه نیست.

حرف‌هایی که الان با اضافات و توضیحاتی بیان کردم، اخیراً دوباره مطرح شده است. 

چند گفتار در دفاع از کرامت ذاتی انسان

[در پاسخ به این اشکالات] سعی می‌کنم به تعبیر این آقایان با فقه قم و نجف جلو بیایم؛ لذا دو مقدمه را اول بیان می‌کنم:

1. مقدمه اول از فقیه برجسته قم و نجف، مرحوم محقق آقاسید احمد خوانساری است. ایشان هم شاگرد آخوند خراسانی است و هم شاگرد شیخ عبدالکریم حائری. ثمره حوزه قم و نجف است. ایشان در  جامع المدارک می‌فرماید مدرک اصلی حجیت خبر واحد ثقه، سیره عقلا است و سیره عقلا در امور بسیار مهم همچون «دماء» این نیست که به خبر واحد ثقه به تنهایی اکتفا کند. هر جا پای دم در کار آمد، مشکل است که با خبر واحد صحیح السند بخواهید مطلب را تمام کنید. بسیار محتاج ضمّ ادله و قرائن هستید تا جواز اراقۀ دم صادر شود.

2. حضرت آقای سیستانی -که ایشان هم نتیجه حوزه قم و نجف است- در رساله خبر واحد در تعادل و تراجیح و در جاهای دیگر، تصریح می‌کنند به این‌که هر روایتی که مخالف روح شریعت باشد، قابل قبول نیست. ایشان در این دو صفحه صریحاً و واضح می‌فرماید روح شریعت مثل کرامت انسان و عدالت. هر روایتی با کرامت انسان، با عدالت سازگاری نداشت، حجیّت ندارد. علمش را با اهلش واگذار می‌کنیم. 

این دو مقدمه از فقیهانی که هم نتیجه حوزه قم هستند و هم نتیجه حوزه نجف. پس هر چه می‌گویم از دایره فقه قم و نجف خارج نیست.

کرامت انسان و آیات قرآن

حال وارد یک تحلیل از آیات قرآن می‌شوم. اساس فقه قم و نجف، قرآن است. من به 5 دسته از آیات اشاره می‌کنم.

1. آیاتی که ارزش انسان بما هو انسان از آن استفاده می‌شود: 

در سوره مؤمنین پس از آن‌که مراحل خلقت انسان را مطرح می‌کند، می‌فرماید: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»؛ عبارتی که خداوند در مورد فرشتگان هم این چنین توصیف نکرده است.

سورۀ تین، آیه 4: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ». آن قاعده‌ای که به نام حسن و احسان مطرح کرده و مفصل شرح دادیم، بر پایه همین آیات است.

سورۀ اسراء، آیه 70: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا».

آیات مؤید لزوم احسان به همه انسان‌ها

2. آیاتی که از آن لزوم احسان (یعنی آفرینش زیبایی و اکرام نسبت به انسان) نسبت به همه انسان‌ها و بدون هیچ قیدی استفاده می‌شود: 

«وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّه إِلَیْکَ» 

«قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»  

«وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» 

«ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؛ یعنی اولاً توهینی نباشد، اگر توهین آمد دیگر جدال بالتی هی احسن نیست. ثانیاً مستدل باشد. ثالثاً منصفانه باشد. این "جدال بالتی هی احسن" است.

3. آیاتی که می‌گوید حتی با مشرکان هم از در عدالت و قسط بیرون بیایید: «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ». اینها چه کسانی بودند؟ کسانی که «صدّ عن المسجد الحرام» می‌کردند. 

«وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ» 

«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» 

4. آیاتی که دلالت دارد، بین اهل کتاب تفکیک باید قائل شد. بله بعضی از اهل کتاب در قرآن توبیخ شده‌اند. صریحا هم توبیخ شده‌اند و قبول هم داریم. اما آیا همه آن‌ها را باید به یک چشم دید؟  

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.»  

آیا قرآنی که این‌گونه اهل کتاب را خطاب قرار می‌دهد، به من اجازه تحقیر، توهین و اذلال همه این افراد را می‌دهد؟ ولو کسانی که جزیه بدهند؟

«لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ * يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَٰئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ * وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ»؛ این آیات نشان از آن دارد که یک گروه از اهل کتاب، مؤمن به دین خود هستند.  

«وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا.» بعضی امانت دار هستند و برخی نه. باید بینشان تفکیک کرد. همچنین مراجعه کنید به سوره مبارکه ممتحنه که بسیار راهگشا است: «لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» 

5. قرآن صریحاً 5 مرتبه می‌فرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏».

کرامت انسان در روایات

اما روایات؛ شما آن همه روایاتی که در مورد تقیه، مدارات و تعایش با مردم بود، را دارید. نباید این روایات فوق حد تواتر را نادیده بگیرید. روایاتی که اشاره داشت ما در زمان هدنه چه تکالیفی داریم. من به دو سه روایت اشاره می‌کنم که بالخصوص قبلاً مطرح نشده بود: 

1. روایت اول روایتی در خصال مرحوم صدوق است: «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ» 

روات حدیث یکی از یکی موثق‌تر هستند تا می‌رسد به عمار. عمار توثیق خاص ندارد، تضعیفی هم از او نشده است؛ ولی در این روایت و روایات دیگر، حسن بن محبوب از او نقل بلاواسطه دارد. این قرینه‌ای بر وثاقت و عظمت این شخص است. علاوه بر آن‌که خود این روایت هم می‌تواند مؤید آن باشد. روایتی که بخشی از آن در کافی نیز آمده است.  مرحوم صاحب جواهر کامل آن را در جواهر آورده است. مرحوم سبزواری در مهذب می‌فرماید: این روایت «یشهد متنه لصدقه».  

«قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ عِنْدَنَا أَقْوَاماً يَقُولُونَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) وَ يُفَضِّلُونَهُ عَلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَيْسَ يَصِفُونَ مَا نَصِفُ مِنْ فَضْلِكُمْ أَ نَتَوَلَّاهُم‏»

عمار در این روایت از امام صادق(ع) در مورد گروهی سؤال می‌کند که اگر چه امیرالمؤمنین(ع) را قبول دارند، و ایشان را بر سایرین ترجیح می‌دهند؛ اما آن فضائلی که ما نسبت به شما قائل هستیم را نسبت به شما قائل نیستند. «فَقَالَ لِي نَعَمْ فِي الْجُمْلَةِ» این «فی الجمله» را امام در ادامه شرح می‌دهد. بدین معنا نیست که دوستی با آن‌ها باید مثل دوستی با یک مؤمن باشد. 

«أَ لَيْسَ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لِرَسُولِ اللَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَيْسَ لَنَا وَ عِنْدَنَا مَا لَيْسَ عِنْدَكُمْ وَ عِنْدَكُمْ مَا لَيْسَ عِنْدَ غَيْرِكُمْ‏» مگر نه این است که خداوند صفاتی دارد که رسول خدا ندارد و رسول خدا صفاتی دارد که ما نداریم و ما صفاتی داریم که شما ندارید، و شما شیعه صفاتی دارید که دیگران ندارند. یعنی درجات دارد. 

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْإِسْلَامَ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ عَلَى الصَّبْرِ وَ الصِّدْقِ وَ الْيَقِينِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِيهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِلُ الْإِيمَانِ مُحْتَمِلٌ ثُمَّ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْأَرْبَعَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْخَمْسَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السِّتَّةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ.»

همه فرازهای این روایت جای توضیح دارد. فعلا به مجمل بحث اکتفا می‌کنیم. می‌فرماید این 7 مورد بین مردم تقسیم شد. بعضی یک سهم بردند، بعضی دو سهم تا هفت سهم. «فَلَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْن وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَيْنِ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ أَرْبَعَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْأَرْبَعَةِ خَمْسَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْخَمْسَةِ سِتَّةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أَسْهُمٍ» شخصی که یک بخش از ایمان را دارد، به او زور و تحمیل نکنید تا بخش دیگری را هم به زور بگیرد. «فَتُثَقِّلُوهُمْ وَ تُنَفِّرُوهُم‏» کاری نکنید از دین رمیده شوند. وظیفه ما آن است که به گونه‌ای با آنان رفتار کنیم که جذب دین شوند. «وَ لَكِنْ تَرَفَّقُوا بِهِمْ وَ سَهِّلُوا لَهُمُ الْمَدْخَلَ‏»

در ادامه امام مثالی می‌زند که آن را شنیده‌اید: «وَ سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلًا تَعْتَبِرُ بِهِ إِنَّهُ كَانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَ كَانَ لَهُ جَارٌ كَافِرٌ وَ كَانَ الْكَافِرُ يُرَافِقُ الْمُؤْمِنَ...؛ أَما عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَت بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ»؛ نمی‌دانید امارت بنی‌امیه است که با شمشیر و ستم و ظلم پابرجاست؟ «وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ»؛ حکومت ائمه(ع) بر قلوب است. امام صادق که حکومت ظاهری نداشت. می‌خواهد بگوید اگر هم ما به حکومت برسیم، حکومت ما حکومت بر قلوب است. کمااینکه الان حکومت بر قلوب داریم و حکومت بر قلوب با این امور (رفق، تألّف، وقار، تقیه، زیبا برخورد کردن و...) است. 

«فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ.»؛ این روایت را در نظر بگیرید من به این عبارات بازمی‌گردم.

2. روایت دیگر  در کافی است: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَة»؛ مفصل در مورد «مسعدة بن صدقة» بحث کردیم و ثابت کردیم ایشان ثقه است. روایات از نظر ما معتبره است.  

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیهم السلام) عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّيّاً فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: أَيْنَ تُرِيدُ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ (علیه السلام): أُرِيدُ الْكُوفَةَ  فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِيقُ بِالذِّمِّيِّ عَدَلَ مَعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام). فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: أَ لَسْتَ زَعَمْتَ  أَنَّكَ تُرِيدُ الْكُوفَةَ؟ فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: بَلَى. فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: فَقَدْ تَرَكْتَ الطَّرِيقَ. فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ. قَالَ: فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِي وَ قَدْ عَلِمْتَ ذَلِكَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام): هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ يُشَيِّعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَيْئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَ كَذَلِكَ أَمَرَنَا نَبِيُّنَا (صلی الله علیه و آله و سلم). فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: هَكَذَا قَالَ؟ قَالَ (علیه السلام): نَعَمْ. قَالَ الذِّمِّيُّ: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْكَرِيمَةِ فَأَنَا أُشْهِدُكَ أَنِّي عَلَى دِينِكَ. وَ رَجَعَ الذِّمِّيُّ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ.» بزرگوارانی که آن روایات را مطرح می‌کنید، ما این روایات را هم داریم.

3. روایت سوم، باز در کافی است: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا  عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِي»؛ ابی صباح کسی است که امام صادق به او به خاطر استقامت و صحت عقیده‌ای که داشت، لقب میزان را داد. «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ يُقَالُ لَهُ الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ يَجْلِسُ إِلَيْنَا فَنَذْكُرُ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) وَ فَضْلَهُ فَيَقَعُ فِيهِ.» ما از فضائل مولا سخن می‌گوییم، او به مولا جسارت می‌کند. «أَ فَتَأْذَنُ لِي فِيهِ؟» اجازه می‌دهی بکشمش؟ «فَقَالَ لِي يَا أَبَا الصَّبَّاحِ أَ فَكُنْتَ فَاعِلًا؟» اگر اجازه بدهم، انجام می‌دهی؟ «فَقُلْتُ: إِي وَ اللَّهِ لَئِنْ أَذِنْتَ لِي فِيهِ لَأَرْصُدَنَّهُ  فَإِذَا صَارَ فِيهَا اقْتَحَمْتُ عَلَيْهِ بِسَيْفِي فَخَبَطْتُهُ حَتَّى أَقْتُلَهُ. قَالَ فَقَالَ (علیه السلام): يَا أَبَا الصَّبَّاحِ هَذَا الْفَتْكُ وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَنِ الْفَتْكِ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ...» 

قصاص به اندازه جرم؛ منطق امیرالمؤمنین(ع)

شما چرا به سیره سفیر الحسین(ع) تمسک نمی‌کنید؟ فرصت آن را داشت که ابن زیاد را بکشد، ولی نهی النبی عن الفتک. این روایات را هم مطرح کنید. یا این سفارش امیر المؤمنین(ع) نسبت به ابن مجلم: «أطيبوا طعامه وألينوا فراشه...» ابن ملجم اشقی‌الاشقیاست، ولی مولا این‌گونه از حقوق او می‌گوید. این یعنی همان حقوق انسانیش را به او بدهید. این معنایش است. مجرم است. اگر خودم زنده بودم یا قصاص می‌کنم و یا عفو می‌کنم. شما هم بعد از من خواستی قصاص کنید، قصاص کنید اما همین مجرم حقوقی دارد که نباید از آن تعدی کرد یا به نامه 47 نهج‌البلاغه مراجعه کنید، وصیتی که مولا درباره ابن ملجم دارد که مبادا بعد از من گفته شود امیر المؤمنین کشته شد و بخواهید خون‌ مسلمین را بریزید به این سبب که من کشته شدم. فقط او را قصاص کنید. 

این‌ها جز فقه قم و نجف و فقه اسلام نیست؟ نامۀ مولی سلام الله علیه خطاب به مالک اشتر، این بیان مولا یک برهان دارد. تعبدی قبول نمی‌کنیم. امام برهان بیان می‌کند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» یعنی انسان است. وقتی می‌گویم حق انسان، مراد همین است. این روح قرآن و این روح روایات. گفته شد باید با این روح سنجیده شود.

پاسخ به مناقشات مطرح‌شده درباره کرامت ذاتی انسان

حال به این بزرگوار و دیگرانی که این حرف‌ها را بیان می‌کنند می‌گویم:

۱. برداشت شما از اسلام و شیعه نسبت به تحقیر و تذلیل اهل کتاب، خلاف صد در صد صریح قرآن و روایات اهل بیت عصمت و طهارت است. آنچه از علامۀ حلی در کتاب تذکره به نقل لمعه در توضیح «حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» نقل کردید. مراجعه می‌کنیم به تذکره تا ببینیم ایشان چه می‌گوید. علامه این عبارت را دو قسمت از کتاب تذکره آورده است. در مورد اول می‌گوید: «وقال الشافعي هو أن يطأطأ رأسه عند التسليم فيأخذ المستوفى بلحيته ويضربه في لهازمه» بله بعدا که دوباره این عبارت را می‌آورد، کأنّ این گفته را قبول کرده و دیگر از نقل شافعی بیان نمی‌کند. آنچه مهم است این است که ریشه حرف از شافعی است نه از امام صادق(ع). یک روایت برای من بیاورید که «صاغرون» را این‌گونه معنا کرده باشد. بنا است فقه قم و نجف از شافعی گرفته شود؟ این حرف شافعی است. 

علاوه بر این، شما می‌فرمایید یک مراجعه به کتاب‌های جلو دست مثل لمعه بیاندازید تا ببینید «صاغرون» را چگونه معنا کرده‌اند. من هم می‌گویم که به یک کتاب جلو دست به نام المیزان مراجعه کنید. فیلسوف، فقیه، اصولی و مفسر است. می‌فرماید: «أن يكون المراد بصغارهم خضوعهم للسنة الإسلامية و الحكومة الدينية» یعنی قانون‌شکنی نکنند و تسلیم قانون باشند. «...لاإهانتهم و السخرية بهم من جانب المسلمين أو أولياء الحكومة الدينية» نه اینکه به آن‌ها از جانب مسلمانان یا حکومت‌داران اسلامی توهین بشود. حق توهین ندارند. «فإن هذا مما لا يحتمله السكينة و الوقار الإسلامي و إن ذكر بعض المفسرين‏»؛ عرض من این است که این حرف شافعی و امثال شافعی است؛ حال در فقه ما متأسفانه آمده است.

حکم توهین به ادیان غیرابراهیمی سیره بنی‌امیه است

آنچه در مورد توهین به صاحبان ادیان غیر ابراهیمی مثل بودایی و... فرموده‌اید، مخالف آیات و روایاتی است که بیان شد. با عرض معذرت می‌گویم این طور نظر دادن، تقویت سیره بنی‌امیه است آن طور که امام صادق فرمود: «أَنَّ إِمَارَةَ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَت بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ  وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ». حال چطور من ترغیب می‌کنم؟ می‌گویم بین میلیاردها انسان روی زمین همه توهین شوند، غیر شیعه؟! این «فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ» است؟ این فقه قم و نجف است؟ این فقه امام صادق است؟با فقه شافعی و اموی کاری ندارم.

روایاتی که به آن استشهاد کردید که ائمه(ع) برای ترور برخی غالیان پول می‌داند. با غمض عین از بحث‌های سندی که دارد. مخالفت با کرامت انسانی و عدالت دارد. مجرم است و مجرم باید محاکمه بشود. ولی محاکمه‌ای قانونی و در محکمه عدل. مجازات توهین نیست. در همه اقوام مجازات وجود دارد و آنچه بیشتر از مجازات باشد، توهین است.

گفته شد مرحوم خوانساری می‌فرماید که فتوا دادن در دماء با خبر واحد - حتی صحیح السند - محل اشکال است و نباید به راحتی با یک خبر واحد در این محدوده فتوا داد. آن وقت شما در این باب به یک خبر واحد تمسک و آن را به عنوان فقه شیعی معرفی کرده و به آن افتخار هم می‌کنید؟

در مورد همین روایات و روایاتی از این قبیل که معصوم کاری انجام داده یا دستور به انجام کاری داده است، زمانی می‌توان به آن روایت استشهاد کرد که ثابت شود شرایط زمان کنونی دقیقا همان شرایط است. اگر قصد تمسک به فعل معصوم دارید، باید ابتدا ثابت کنید که شرایط امروز همان شرایط زمان امام(ع) است. 

این‌ها همه بر فرض تنزل است؛ اولاً امام معصوم است. ثانیاً شرایط آن زمان مشخص نیست، چطور می‌خواهید شرایط کنونی را به آن شرایط تطبیق کرده و تعمیم کنید؟ این جواب اصلی من نیست این ها همه بر فرض تنزل است.

بنده نقد‌هایی به صاحب جواهر دارم؛ اما قبلاً از ایشان این نکته را نقل کرده بودم که ایشان که فرمود پناه می‌برم به خدا از خرافات در فقه و به عبارت بنده فرمود فقیه وقتی یک فتوا می‌دهد نباید نتیجه و حصیله فتوای او چیزی باشد که عقلای عالم نپذیرند و رد و طرد کنند.

دستور اهل بیت(ع) به رفق و مدارا و جذب

مکتب عقلانی و حکیمانه اهل بیت(ع) کجا، حرفی که بنده و امثال بنده بزنیم و موجب طرد مردم از مکتب غنی و حکیمانه شیعه بشود، کجا؟ توجه کنیم این حرفی که می‌زنیم جایگاهش با کلام امام صادق(ع) چیست که فرمود شما نفرت برای آن‌ها ایجاد نکنید. رفق داشته باشید. آسان بگیرید. تألّف داشته باشید. دورشان نکنید، جذبشان کنید.

در همه حرف‌های این آقایان خلطی صورت گرفته است:

1. بین ظالم و غیر ظالم؛ ما نگفتیم کسی که ظلم می‌کند در برابر ظلم، سکوت کنید. صحبتی نکنید، نایستید. تا حدی که قدرت اجازه می‌دهد، باید در برابر ظالم ایستاد. این امری عقلایی است و دین هم به آن قائل است؛ اما می‌گوییم بین کسانی که دین من را قبول ندارند، بین ظالم و غیر ظالمش باید فرق بگذارید. این را قرآن می‌گفت. 

2. بین جاهل و غیر جاهل؛ برخی عامدانه و با قصد دین دزدی می‌کنند. باید مقابل این گروه ایستاد. البته در این تقابل هم نباید از مسیر عدل و حق خارج شد. حقوق انسانیشان باید به آن‌ها داده شود.

3. بین جاهل مقصر و قاصر؛ بین مستضعف و غیر مستضعف فرق نگذاشتید این‌ها متفاوت است.

4. بین مجازات و توهین؛ بین این دو فرق نگذاشتید. یک قصه، قصه مجازات قانونی شرعی عادلانه است و یک قصه، قصه توهین است.  

آیا همه این‌ها کالکلب و کالحمار هستند؟ همه یکسان هستند که آیاتشان را بیان می‌کنید؟ آیا آن تشبیهات قرآنی، حیثی است یا از همه جهت است؟ قطعا از یک جهت است آیا آن تشبیهات قرآنی جزئی است یا فراگیر است؟ آیا آن تشبیهات قرآنی تلنگری برای بیداری نیست که مبادا به طرف حیوانی برویم؟ 

حفظ کرامت افراد در تضاد با زیارت عاشورا نیست

آنچه در زیارت شریفه و صحیحه عاشورا مطرح است، می‌گویید اگر این‌ حرف‌ها باشد، باید زیارت عاشورا را کنار بگذاریم. نخیر ما در زیارت عاشورا را کنار نمی‌گذاریم. در این زیارت چه کسانی لعن می‌شوند؟ ظالم و غاصب.

آن سخنی را که امام صادق(ع) دارد و از اقبال سید طاووس نقل می‌کند که حضرت نفرین می‌کند. مراجعه کنید، اعمال روز عاشوراست و نفرین اعداء و قاتلین سید الشهدا(ع) و ظالمین به اهل بیت(ع) است. آن وقت ما این نفرین را به همه انسان‌های غیر شیعی تعمیم دهیم؟  آیا این قابل تعمیم است؟

شما سخن از فقه قم و نجف به میان آوردید. فقیه برجسته نجف حضرت آقای سیستانی است. کسی است که قاعده‌ای به نام قاعده تعایش سلمی تأسیس کرده است. عباراتی را که می‌خوانم از خود ایشان است. شما این عبارات را بارها دیدید: «أن التعایش السلمی، لا یمکن الا مع احترام کل قوم الروابط المالیة المحترمة عند قوم آخرین»؛ «التعایّش السلمي [المشترک] الذي هو أساس الذمّة و الهُدنة و التعاون.»؛ «هو قانون الاحترام المتبادل فیما إذا کان بناء المجتمع المتشکّل من الأدیان و المذاهب المختلفة علی التعایّش السلمي. فإنّ ذلک یستدعي احترام کل من الأطراف قانون الآخر»

نجاست کفار امر مسلم نیست

در مورد طهارت انسان که عرض شده بود. بله فتوایی است که غیر از این اواخر، قاطبه فقها به چنین فتوایی[طهارت انسان ولو کافر] ملتزم نشدند. ولی نحن ابناء الدلیل. مراجعه کنید به مدارک ایشان که جز بزرگان فقه امامی است و کسی در عظمت ایشان حرفی ندارد. صاحب مدارک در تمام ادله نجاست کفار اعم از آیات و روایات، اشکال کرده است. آخر هم فتوا نداده و رد شده است. پس امر مسلمی نیست.

مرحوم محقق سبزواری، فقیه بسیار زبردست شیعه، یک به یک ادله مناقشه می‌کند. مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح الفقیه، هم همین طور است. تنها مطلبی که جلوی دست این فقیهان در فتوا به طهارت را گرفته، وجود اجماع است. در همه ادله مناقشه دارند. این اواخر هم مرحوم آقای صدر (رضوان الله تعالی علیه) در همه ادله مناقشه می‌کند. 

حال مسئله‌ای که تمام ادله‌اش حداقل در نزد این اعاظم قابل مناقشه است، آیا می‌توان آن را جز ضروریات حساب آورد؟ اگر کسی گفت اجماعی که در این‌جا هست، یا قطعا مدرکی است یا محتمل المدرک است، خلاف فن سخن گفته است؟ نخیر. این‌ها را دیده، ادله نجاست را کافی ندانسته، از آن طرف اصالت کرامت انسان را دیده، گفته باید قائل به طهارت شد. طهارت هم معنایش این نیست که ما بگوییم از تمام جهات مثل مومن است. یعنی اگر دست مرطوب به آن خورد، نجس نمی‌شود. 

حرف بنده این است که نیاییم در رساله‌های عملیه بنویسم بول، غائط و کافر. کافر هم یعنی کسی که عقیده من را ندارد. این سخن قابل قبول نیست. حداقل قابل شک است. این خروج از نظام فقهی نمی‌شود. بارها گفته‌ام اینکه می‌گویند یلزم منه فقه جدید، به چه معناست؟ یعنی بی‌چارچوب حرف زدن؟ یعنی بدون مدرک عقلانی، عقلائی، قرآنی و روایی سخن گفتن؟ یعنی تفسیر به رأی کردن؟ اگر این فقه جدید است، ما این فقه جدید را طرد می‌کنیم، اما  اگر مراد از «یلزم منه فقه جدید» این است که ما دیگر حرف جدیدی ولو در ضوابط و با چارچوب نداشته باشیم، این قابل قبول نیست. 

گرفتار فقه آلزایمری نشویم

اگر ما گذشته خود را فراموش کنیم، مثل طفلی خواهیم بود که هیچ گذشته‌ای ندارد. حق نداریم این‌گونه وارد فقه شویم. این فقه اطفال است. 1400 سال فقه داریم که باید مد نظر قرار گیرد. اگر بخواهیم فقط در آنجا بایستیم و این زمان را ببینیم و حرف جدیدی را منطقی مطرح کنیم و فقط همان‌جا باشیم، حداقل در مورد خودم می‌گویم که دچار آلزایمر فقهی خواهیم شد که فقط با گذشته‌ها زندگی می‌کنیم و حرفی برای زمان، نسل و معضلات جدید نداریم. هر دو باطل است. 

انتهای پیام
captcha