دروغ برادران یوسف
کد خبر: 4133346
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۸:۴۵
در صحبت قرآن/ 102

دروغ برادران یوسف

در تفسیر سوره یوسف داستان‌های شیرین دیگری نیز در حاشیه قصه دروغ برادران آمده از جمله اینکه یعقوب گفت: بروید آن گرگ که یوسف را دریده است بیاورید. گرگ بیچاره‌ای را یافتند و آوردند. یعقوب پرسید: یوسف را تو خورده‌ای؟ گفت معاذالله که گوشت انبیا بر ما حرام است.

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.

این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و دومین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «دروغ برادران یوسف» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

 

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ﴿۱۶﴾ قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ﴿۱۷﴾ (یوسف)

و شب هنگام گریان نزد پدر بازآمدند(16) گفتند ای پدر، قصه این است که ما چون برای مسابقه رفتیم و یوسف را به نگهبانی بر سر کالا و متاع خود نشاندیم، گرگی یوسف را بخورد و تو هرگز سخن ما را باور نخواهی کرد، اگر چه از راستگویان باشیم(17)

معین الدین هروی در کتاب حدائق الحقایق در چهار کلمه آیه اول از هر یک لطیفه‌‌ای عرفانی برآورده ضمناً بیان معجزه‌ آسای داستن پرداز را نشان داده است که هیچ کلمه را نامناسب و ناهماهنگ نیاورده است:

در کلمه اول (جآءو) اشاره به این است که آنها خود آمدند کسی آنها را به زور نیاورد. آنها را نگرفتند، زنجیر نکردند، دست‌بسته نیاوردند و این بسی بهتر است که آدمی در همین جهان اگر گناهی کرده است به پای خویشتن به محراب توبه بیاید نه آنکه خطاب رسید «خذوه و غلوه» یعنی بگیرید و زنجیرش کنید.

در کلمه دوم (اباهم) یعنی پدرشان، اشاره به این است وقتی آمدند جای دیگر نرفتند بلکه یک راست به نزد پدر شدند که به او ظلم کرده بودند و این نیز تعلیم دیگری است که آدمی هر چه کند باید که به درگاه آن کس که نافرمانی او کرده است بازگردند نه آنکه بگریزد و به دیگری پناه برد.

حافظ نه غلامی‌ست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت (حافظ)

کلمه سوم (عشاء) به معنی شب است و شب زمان مناسبی است برای بازگشت و توبه و عذرخواهی و نیز به علت کمی نور، زنگ خجلت و شرمندگی در آن کمتر به چشم می‌خورد. و کلمه چهارم (یبکون) یعنی در حالی که گریه می‌کردند و گریه نیز مهمترین نشان پشیمانی و بیزای از خطاهای رفته است و هر چند در این داستان برادران نزد پدر آمدند تا به دروغ سخنی بگویند و گریه ایشان نیز ریا و تزویر بود، اما فضای گناه و توبه در این آیه با لطایف آن به زیبایی ترسیم شده است و نشان آن است که چنین باید بود، اگر چه آنها نبودند.

از لطایف دیگر آیه این است که دروغ برادران را داستان پرداز چنان بیان کرده است که همه نشان‌های ناراستی و فریب در آن محسوسس است و همچنانکه سخت راست نشانی دارد و آن آرامش دل است سخن دروغ را نیز نشانهاست که موجب شک و تردید در دل می‌شود و خود را رسوا می‌کند.

شکسپیر در داستان شاه لیر، آنجا که پادشاه از سه دختر خویش می‌پرسد مرا چه اندازه دوست دارید آن دو دختر اول سخنانشان اگر چه خوش آب و رنگ است که ما تو را به اندازه قطرات باران و ریگ‌های بیابان و برگ‌های درختان و بیش از آن دوست داریم، اما خود همین مبالغه گویی آنها را رسوا می‌کند و شکسپیر خوب می‌دانسته است که دروغگو چگونه سخن می‌گوید و یکی از نشانه‌های دروغ این است که کلمات بیش از اندازه و غیر ضروری در آن وارد می‌شود اما آن دختر سوم که به راستی پدر را دوست می‌داشت در کم‌ترین کلام، قوی‌ترین رابطه را بین خود و پدر بیان کرده و گفته است من تو را به آن اندازه که پیوند پدری و فرزندی اقتضا می‌کند دوست می‌دارم نه بیشتر و نه کمتر. اما برای آن پدر مغرور و غافل که نقسش متنظر شنیدن سخنان مبالغه آمیز است رایحه دروغ دو دختر بی‌وفا را به علت زکام خود‌بینی استشمام نمی‌کند و لطف سخن دختر سوم را که در کلمه «پیوند» خود را پاره جگر و دل و جان پدر دانسته در نمی‌یابد، ولی شکسپیر با نهایت استادی سخن هر گوینده‌ای را با طبع و نیات او هماهنگ کرده است.
در اینجا نیز آن داستان سرایی که هزاران شکسپیر می‌آفریند نیکوتر از همه می‌داند که دروغگو چگونه خود را در کلمات رسوا می‌کند و در این بیان برادران چندان نشان ناهماهنگی و تزویر هست که گویی هر کلمه آن زنگ دروغ را به صدا درمی‌‌آورد. نخست اینکه گفتند ما به مسابقه اسب‌سواری رفتیم در حالیکه به پدر گفته بودند ما یوسف را ببریم تا تفریح و بازی کند و دیگر آنکه گفتند ما یوسف را بر حفاظت و مراقبت از متاع خود گماشتیم در حالی که برای حفاظت پهلوانی لازم است ستبر و قوی هیکل که بتواند با دزدی یا حیوانی که به آن متاع حمله می‌کند بجنگد در حالی که یوسف نوجوان، حریف چنان کاری نبوده است.

سوم آنکه پیراهن سالمی آغشته به خون دروغ آوردند و گفتند او را گرگ خورد و تو ما را باور نخواهی کرد در حالی که انسان راستگو با اقتدار سخن می‌گوید و ایمان دارد که حتما سخنش را باور خواهند کرد و دیگر آنکه جمله «اگر چه از راستگویان باشیم» خود نشان عدم صداقت است. و شگفتا از این همه دروغ که در چند کلمه بافتند و نتوانستند پدر را بفریبند.

اگر جفت گردد زبان با دروغ
نگیرد زبخت سپهری فروغ (فردوسی)

داستان کوتاه قلب سخن چین اثر آلن‌پو اضطراب درونی و پریشانی خاطر دروغگو را به زیبایی تمام بیان کرده است چنان که هر که بخواهد هرگز گرد دروغ نگردد.

در تفسیر سوره یوسف داستان‌های شیرین دیگری نیز در حاشیه قصه دروغ برادران آمده از جمله اینکه یعقوب گفت: بروید آن گرگ که یوسف را دریده است بیاورید. گرگ بیچاره‌ای را یافتند و آوردند. یعقوب پرسید: یوسف را تو خورده‌ای؟ گفت معاذالله که گوشت انبیا بر ما حرام است و یعقوب با فرزندان به طعن گفت: این عجب گرگ ماهری بوده است که یوسف را دریده ولی مراقب بوده است که هیچ آسیبی به پیرهن نرسد.

انتهای پیام
captcha